از دم حبالوطن بگذر مهایست
تلقی قدما از وطن بخش اول
بخش دوم:
صوفیه، که بیشتر متأثر از تعالیم اسلام بودند، «وطن» به معنی قومی آن را نمیپذیرفتند و حتی روایت معروف «حبالوطن منالایمان» را که از حدّ تواتر هم گذشته بود تفسیر و توجیهی خاص میکردند که در حوزه تفکرات آنها بسیار عالی است؛ آنها انسان را از جهانی دیگر میدانستند که چند روزی قفسی ساختهاند از بدنش و باید این قفس تن را بشکند و در هوای «وطن مألوف» بال و پر بگشاید؛ به همین مناسبت میکوشیدند که منظور از حدیث حبالوطن را، شوق بازگشت به عالم روح و عالم ملکوت بدانند و در این زمینه چه سخنان نغز و شیوایی که از زبان ایشان میتوان شنید.
مولانا، در تفسیر حبالوطن منالایمان، میگوید: درست است که این حدیث است و گفتار پیامبر؛ ولی منظور از وطن عالمی است که با این وطن محسوس و خاکی ارتباط ندارد:
از دم حبالوطن بگذر مهایست |
که وطن آنسوست جان اینسوی نیست |
گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط |
این حدیث راست را کم خوان غلط |
همچنین حبالوطن باشد درست |
تو وطن بشناس ای خواجه نخست |
و در غزلیات شمس گفته است:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپّ و راست |
ما به فلک میرویم عزم تماشا کراست؟ |
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم |
باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست |
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم |
زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریاست |
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان |
کی کند اینجا مقام مرغ کزان بحر خاست |
در مسیحیت نیز این تفکر وجود دارد که وطن ما عالم جان است و سنت اوگوستین گفته است: «آسمان وطن مشترک تمام مسیحیان بوده است.»
قبل از مولانا تفسیر حبالوطن را به معنی رجوع به وطن اصلی و اتصال به عالم علوی، شهابالدین سهروردی در کلمات ذوقیه یا رساله الابراج خود بدینگونه آورده است که: «بدانید ای برادران تجرید! که خدایتان به روشنایی توحید تأیید کناد! فایده تجرید، سرعت بازگشت به وطن اصلی و اتصال به عالم علوی است و معنای سخن حضرت رسول علیهالصلوهًْ و السلام که گفت: «حبالوطن منالایمان» اشارت به این معنی است و نیز معنی سخن خدای تعالی در کلام مجید: «ای نفس آرامگرفته! به سوی پروردگار خویش بازگرد در حالت خشنودی و خرسندی»؛ زیرا رجوع مقتضی آنست که در گذشته در جایی حضور بهمرسیده باشد تا بدانجا باز گردد و به کسی که مصر را ندیده نمیگویند به مصر باز گرد و زنهار تا از وطن، دمشق و بغداد و … فهم نکنی که این دو از دنیایند …» و هم در عصر او عینالقضاهًْ همدانی شهید در چند جای رسالات خویش، از وطن علوی سخن رانده است. ولی هم او، در مقدمه شکوی الغریب چنان از وطن به معنی اقلیمی آن متأثر شده که گزارش دوری از این وطن در نوشته او سنگ را میگریاند. وقتی در زندان بغداد در آستانه آن سرنوشت شوم قرار گرفته بود، رساله بسیار معروف شکوی الغریب عن الاوطان الی علماء البلدان را نوشت و در مقدمه آن به شعرهای فراوانی که در باب زادگاه و محل پرورش و وطن افراد گفته شده تمثل جست و گفت: «چگونه یاران خویش را فراموش کنم و شوق به وطن خویش را بر زبان نیارم حال آنکه پیامبر خدا – صلی الله علیه و آله- فرموده است: «حبالوطن منالایمان» و هیچ پوشیده نیست که حب وطن در فطرت انسان سرشته شده است» و در همین جاست که از همدان و لطف دامن اروند (= الوند) سخن میگوید و عاشقانه شعر میسراید.
تلقی از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیباترین جلوههای عواطف انسانی در شعر پارسی است. در اینجاست که عواطف وطندوستی و شیفتگی به سرزمین بیش از هر جای دیگر در شعر فارسی جلوهگر شده است.
نکته قابل یادآوری در باب تصور صوفیه از وطن این است که اینان اگر از یک جهت پیوند معنوی خود را با عالم قدس مایه توجه به آن وطن الاهی میدانستهاند ولی وقتی جنبه خاکی و زمینی بر ایشان غلبه میکرده از وطن در معنی اقلیمی آن فراموش نمیداشتهاند. نمونه این دو نوع بینش را در عینالقضات میبینیم که چنین شیفته الوند و همدان است با آنکه در یک زاویه بینش دیگر، خود را از عالم ملکوت میداند. این خصوصیت را در بعضی از رفتارهای مولانا نیز میتوان یافت، همان کسی که میگفت: «از دم حبالوطن بگذر مهایست» وقتی در آسیای صغیر و سرزمینی که به هر حال از وطن خاکی او به دور بود زندگی میکرد و کسی از خراسان به آنجا میرفت، نمیتوانست احساسات همشهریگری و خراسانیگری خود را نادیده بگیرد. افلاکی گوید: «روایت کردهاند که امیر تاجالدین معتزالخراسانی از خواص مریدان حضرت مولانا بود … و حضرت مولانا از جمیع امرا او را دوستتر داشتی و بدو همشهری خطاب کردی …».
نکته قابل توجه اینکه در میان کسانی که گاه از وطن در مفهوم وسیعتر آن (به معنی ملی و قومی) و یا به معنی اسلامی و گستردهاش سخن گفتهاند و حتی صوفیه و عارفان که وطن خویش را در عالم روح و دنیای ملکوت جستجو میکردهاند، کسانی را میبینیم که از وطن به معنی محدود آن که همان ولایت یا شهر زادگاه است سخن گفتهاند و این خود نشاندهنده نکتهای است که پیش از این یاد کردیم که تجلی عواطف وطنی، با نوع برخورد و نوع درگیری اجتماعی که انسان ممکن است داشته باشد، متفاوت است و چنانکه خواهیم دید، همان گویندهای که از وطن ملکوت و روحانی سخن میگوید گاه تحت تأثیر درگیری دیگری، از وطن در معنی خاکی، آن هم به صورت بسیار محدود آن، که ولایت یا شهر است دفاع میکند. نمونه اینگونه درگیری را در شعر حافظ و حتی جلالالدین مولوی میتوانیم مشاهده کنیم.
تلقی از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیباترین جلوههای عواطف انسانی در شعر پارسی است. در اینجاست که عواطف وطندوستی و شیفتگی به سرزمین بیش از هر جای دیگر در شعر فارسی جلوهگر شده است. نکته قابل ملاحظهای که در این باب میتوان یادآوری کرد این است که این شکفتگی عواطف وطنی هم بیش و کم در مواردی به شاعرانی دست داده که از وطن دور ماندهاند و احتمالاً احساس نوعی تضاد - که اساس درک وطن و قومیت است- با دنیای پیرامون خویش کردهاند؛ چرا که بیشترین و بهترین این شعرها، شعرهایی است که شاعران، دور از وطن خویش به یاد آن سرودهاند. از قدیمیترین شعرهایی که در یاد وطن، در معنی زادگاه، در شعر فارسی به جای مانده این قطعه است که ابوسعید ابوالخیر (۳۷۵-۴۴۰ هـ. ق) آن را میخوانده و صاحب اسرارالتوحید آن را جزء شعرهایی که بر زبان شیخ رفته نقل کرده و گوینده آن بخارایی است:
هر باد که از سوی بخارا به من آید |
زو بوی گل و مشک و نسیم سمن آید |
بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد |
گوید مگر آن باد همی از ختن آید |
اگرچه تصریحی به جنبه وطنی بخارا در شعر نیست. و خیلی پیشتر از این عهد، در نخستین نمونههایی که از شعر پارسی در دست داریم و بر حسب بعضی روایات، کهنهترین شعری است که در دوره اسلامی به زبان دری سروده شده است، شعری است از ابوالینبغی عباس بنطرخان (معاصر برمکیان) در باب سمرقند که نشاندهنده عواطف قومی و ملی شاعر در برابر ویرانی سمرقند است:
سمرقند کندمند |
بدینت کی اوفگند |
از چاچ ته بهی |
همیشه ته خهی |
و یکی از زیباترین شعرهایی که من از خردسالی به یاد دارم این شعر سیدحسن غزنوی است که در کتابهای درسی آن روزگار چاپ شده بود:
هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد |
چون دم عیسی در کالبدم جان آرد |
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد |
جان پر درد مرا مایه درمان آرد |
گویی از مجمر دل آه اویس قرنی |
به محمد نفس حضرت رحمان آرد |
بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم |
باد گویی که به پیر غم کنعان آرد |
در نوا آیم چون بلبل مستی که صباش |
خبر از ساغر میگون به گلستان آرد |
جان برافشانم صد ره چو یکی پروانه |
که شبی پیش رخ شمع به پایان آرد |
رقص درگیرم چون ذره که صبح صادق |
نزد او مژده خورشید دُرفشان آرد |
بر روی هم کمتر میتوان شاعری را سراغ گرفت که مجموعه کامل آثارش باقی باشد و در آن نشانههایی از تمایل به زادبوم خویش و ستایش آن در دیوانش ملاحظه نشود. البته بعضی از زادبوم خویش به زشتی نیز نام بردهاند؛ مانند خاقانی و جمال عبدالرزاق (که هجو تندی از اصفهان و مردم آن دارد.) و در یک جای که کسی او را بدان کار ملامت کرده اینگونه پاسخ آورده است که:
چند گویی مرا که مذموم است |
هر که او ذمّ زادبوم کند |
آن که از اصفهان بود محروم |
چون تواند که ذمّ روم کند |
ولی همین شاعر، مجیرالدین بیلقانی را، به مناسبت هجوی که از زادگاه وی کرده بود، بدترین دشنامها داده و حتّی استاد او، خاقانی را نیز هجو کرده و یکی از مناظرات معروف تاریخ ادبیات ایران را بهوجود آورده است.
نکته دیگری که در مطالعه جلوههای این عاطفه در شعر فارسی قابل ملاحظه است اینست که در یاد کرد وطن از چه چیز آن بیشتر یاد کردهاند؛ یعنی به عبارت دیگر، چه چیزی از وطن بیشتر عواطف آنها را برانگیخته است. آیا امور مادی و زیبایی و نعمتهای آن مایه انگیزش احساسات شاعران شده یا امری معنوی از قبیل عشق و دیدار یاران و آزادی؟ البته منظورم آزادی به معنی امروزی مطرح نیست؛ چون آن هم از سوغاتهای فرنگ است.
ادامه دارد ....
بخش ادبیات تبیان
منبع: مجله فرهنگی ادبی بخارا- دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی