تحصیل چرا؟ فرار چرا؟
یک جامعه هزینه های گزافی متحمل می گردد تا فرد فرد جامعه دارای تحصیلات عالیه گردد. حتما روزهای اول مدرسه را خوب یادتان هست . روزهایی که با هزاران شوق می رفتیم ولیکن سرتا سر ، ترس از حضور در مدرسه تمام وجودمان را می گرفت. آن موقع اصلا نمی دانستیم چرا باید درس بخوانیم . سالیان سال وقتمان را در سر کلاس های مدرسه با تمام خاطرات خوش و ناخوشش گذراندیم بی آن که بدانیم که به کجا چنین شتابان؟!
روزی مردی داخل چاله ای افتاد که نمی توانست به تنهایی از آن بیرون بیاید .فرد محاسبه گری که از جلوی چاله می گذشت عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!و فرد دیگری که از آنجا می گذشت یک روزنامه نگار بود که در مورد دردهایی که وی می کشید با او مصاحبه کرد! پزشکی که از جلوی چاله می گذشت برای او دو قرص استامینوفن پایین انداخت!یک پرستار که از جلوی چاله می گذشت کنار چاله ایستاد و به حال او زار زار گریه کرد! روانشناس که از آنجا می گذشت او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند! دیگری نصیحت کرد که : خواستن توانستن است! فرد خوشبین هم که گذرش به آن چاله افتاده بود به او گفت : هیچ به این فکر کردی که ممکن بود یکی از پاهایت را بشکنی! ولی در نهایت شانس با او یار شد که فرد بی سوادی از آنجا می گذشت که دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!
حقیقتش این است یک جامعه هزینه های گزافی متحمل می گردد تا فرد فرد جامعه دارای تحصیلات عالیه گردد. حتما روزهای اول مدرسه را خوب یادتان هست . روزهایی که با هزاران شوق می رفتیم ولیکن سرتا سر ، ترس از حضور در مدرسه تمام وجودمان را می گرفت. آن موقع اصلا نمی دانستیم چرا باید درس بخوانیم. سالیان سال وقتمان را در سر کلاس های مدرسه با تمام خاطرات خوش و ناخوشش گذراندیم بی آن که بدانیم که به کجا چنین شتابان؟!
یک روز زمستانی را به بهانه ی سرما خوردگی پای تلویزیون ساعتها می نشستیم و خوش می گذراندیم و روز بعد نسخه ی پزشکی برای گواهی حالمان به معلم ارائه می کردیم و در روزهای آغازین گرم تابستان نیز ، بی صبرانه در انتظار کارنامه درخشانی بودیم که خود بهتر از هر کس می دانستیم این ماحصل ، چنان هم درخشان نخواهد بود.
متاسفانه غایت آمال و آرزوهای فارغ التحصیلان زیادی امروزه بدست آوردن پسوندهایی شده که با بدست آوردن این پسوندها در پوست خود نمی گنجند. بطوری که وقتی بنا بر مدرکشان در سمیناری ، جشنواره ای ، جلسه ای دعوت می شوند هنگامی که وی را با القابی همچون جناب دکتر ، مهندس و ... صدا می زنند بهترین لحظه های زندگی برایشان متصور می گردد
القرض خواستم گوشه ای از قصه ی تحصیل را متذکر شوم که خاطراتی برای من و شما شد و کودکی و نوجوانی و جوانیمان را با آن سپری کردیم تا اینجا که کاغذی به اسم مدرک زیر بغلمان گذاشتند و فی الحال سوال بی جواب را دوباره مطرح کنم : به راستی هدف از تحصیلات چیست ؟
فارغ التحصیلان محترم و محترمه از این حیث به موضوع بنگرید که مگر غیر از این است که علم باید ابزاری در دست جنابتان باشد تا به مدد آن موانع و مشکلات را از سر راه پیشرفت جامعه برداشته تا جامعه ای نو به نو ، شاد ، پویا و رو به سعادت داشته باشیم؟ البته سعادتی که خداوند کردگار برای مخلوقاتش خواسته است .شکی نیست جامعه ای که رو به سعادتی است که رضای خداوند کردگار در آن هست ، جامعه ایست پر از احساسات انسانی و خالی است از هر گونه رفتارهای نفسانی که اجتماع را به سیاه چال رزایل می برد.
متاسفانه غایت آمال و آرزوهای فارغ التحصیلان زیادی امروزه بدست آوردن پسوندهایی شده که با بدست آوردن این پسوندها در پوست خود نمی گنجند. بطوری که وقتی بنا بر مدرکشان در سمیناری ، جشنواره ای ، جلسه ای دعوت می شوند هنگامی که وی را با القابی همچون جناب دکتر ، مهندس و ... صدا می زنند بهترین لحظه های زندگی برایشان متصور می گردد و چنان از خود بی خود می شوند که با ده استکان آب قند هم حالت اولیه را بدست نمی آورند. و باز این سوال همچنان پیش روی بشر است که هدف از تحصیلات برای چیست؟
غیر از این نیست که فرد فرد جامعه تحصیل علم کنند و یکدیگر را در رسیدن به سعادت حقیقی مورد نظر خالق متعال یاری دهند و مفید اجتماع واقع شوند و دست به دست یکدیگر سپارند تا شهری از مهر و وفا معماری کنند. ولیکن شاهد آنیم که مدرک کاغذی، دست عده زیادی قرار می گیرد تا مایه مباهات باشد و فخر فروشی. حال غافل از آنکه این تکه کاغذ ، بنده خدای افتاده به چاله را هم نجات نمی دهد چه برسد به آنکه وی را، خانواده ی وی را ، اجتماع وی را ، نجات دهد.
تاریخ کهن ایران اسلامیمان را که می خوانیم بدنمان گر می گیرد وقتی ورق ورق گذشته را می بینیم آنجایی که انسانهایی با تمام وجود تلاش بر این داشتند که به درد جامعه ی خود بخورند و در این راه حتی از بهترین داشته هایشان که همانا جان شیرین بود ، گذشتند.
جامعه ای که رو به سعادتی است که رضای خداوند کردگار در آن هست ، جامعه ایست پر از احساسات انسانی و خالی است از هر گونه رفتارهای نفسانی که اجتماع را به سیاه چال رزایل می برد
دستان پینه بسته ، دود چراغ خوردگان ، شهیدان به خون خفته ، آزادی خواهان در اسارت، ... خود مدعی تاریخ مردمانی است که در این پهنه با همه ی وجود به درد خوردند . و از دریچه ی نگاهی دیگر ، تبلیغات تلویزیونی/رسانه ای محصولات بی شمار لاغری خود حکایتی است امروزی و تامل بر انگیز که هر چه فارغ التحصیل بیشتر ، آسایش طلبی مستدام تر، درد بیشتر و به چاله افتادگان بی نوا اسیرتر و خدا نکند در این نزدیکی ها شهری ساخته شود بی معنا تر از هر حیث.
و سوال اساسی هنوز باقی است که براستی هدف از تحصیل چیست؟
شاید مدرکی گرفتن و فراری شدن! فرار مغزها! به کجا فرار کردن؟ برای چه فرار کردن؟ اصلا چرا فرار؟ و براستی هدف از تحصیل؟ تحصیل چرا؟
علی اصغر معبادی
بخش اجتماعی تبیان