با تو درد دل می كنم
بیشتر از هزار است كه در زمین، چشم انسان ها هیچ جایی را نمی تواند ببیند. چند سالی هم هست كه گوش ها نمی توانند چیزی را بشنوند.
هر زمانی هم كه مردم می خواهند راه بروند، باید دست یكدیگر را بگیرند.
اما بعضی موقع ها هم می شود كه وقتی آدمها با هم راه می روند، یكی از آن ها به دره می افتد. ولی چون دست در دست هم دارند، آن كسی كه دستش را هم به او داده بود به ناچار به دره می افتد. وقتی هم كه می افتند، درخواست كمك می كنند و...
در زمین، افرادی برای نجات خودشان به دنبال چراغ و روشنایی هستند. پیدا كرده اند و جواب هم گرفته اند ولی؛ به اندازه ای نیست كه تمام زمین را روشن كند.
عده ای هم هستند كه می دانند چراغ ها و روشنایی هایی برای نشان دادن راه وجود دارد، ولی به جست وجوی آنها نمی روند. شاید هم به تاریكی عادت كرده اند!
خلاصه بگویم، جهان در تاریكی است و آدمها در دره ها افتاده اند.
ما آدم ها انگار هنوز كه هنوز است دوست داریم در تاریكی ها و گمراهی ها راه برویم و زندگی كنیم. انگار هنوز هم دوست داریم كه چشم هایمان بسته باشد و با همین چشم های بسته به گودالی عمیق بیفتیم.
مثل اینكه هنوز دوست داریم كه گوشهایمان بسته باشد و به فریاد مظلومین اهمیت ندهیم.
از زمانی كه رفته ای، همه ما راهمان را گم كرده ایم.
ولی هنوز هم تعدادی هستند كه به تاریكی و به افتادن در دره ها عادت نكرده اند و منتظر نوری برای نشان دادن راه خود هستند.
ما هنوز می دانیم كه تا خود نیایی، راه را به آسانی نمی یابیم و دست تاریكی و استكبار شكسته نمی شود.
بعد از بیش از هزار سال، زمین هنوز هم چشم به انتظار توست مهدی جان! هنوز هم چشم به انتظارت...
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:کیهان،نوشته ی سیدعرفان لاجوردی
مطالب مرتبط: