با آخرین بازمانده مکتب قاضی ؛
افسوس، نمیتوان قاضی را وصف کرد

لطفاً بفرمایید که چند سال خدمت مرحوم قاضی بودید؟
حدود سه سال. چون سنم خیلی کم بود. آن موقع شاگردان آقای قاضی 50-40 سال به بالا بودند، بعضیها هم از خود آقا مسنتر بودند. آشنایی من با ایشان از طریق پدرم بود، که آقای قاضی وقتی کربلا میآمدند بر پدرم وارد می شدند. بعد مرا به شاگردی پذیرفتند.
شما در چه سنی خدمت حاج آقا رسیدید؟
حدود 20 سالم بود.
ظاهراً یکی از ملاک های مرحوم قاضی برای انتخاب شاگرد درجه اجتهاد بود و معروف است شما در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیده بودید، همین طور است؟
من در این زمینه پاسخی ندارم به شما بگویم. این سؤال را از غیر من بکنید.
آیا ممکن است درباره کلاس های اخلاق آقای قاضی توضیح بفرمایید؟
ما در نجف طلبههای 17- 16 ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از یک شبهه کلامی، شبهه اصولی یا فقهی از آنها سوال می شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می کردند؛ بعد اگر از یکی از آنها می پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید، میگفت: «من فعلاً دو درس بیشتر نمیروم؛ فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سید علی قاضی».
کلاسهای اخلاق ایشان به گونهای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده میکرد و با او روبرو میشدید، فکر می کردید که کسی است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده.
و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدیم که نابغه روزگار بود. هر کس یک ساعت پای درس ایشان مینشست یک دنیا معارف پیدا می کرد.
کلاسهای ایشان کجا تشکیل می شد؟
در زمانی که من بودم، کلاس ها همه در منزلشان تشکیل می شد. یک منزل محقر خرابه ای داشتند، وقتی وارد می شدیم فکر میکردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی شد.یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوشنقش بود، ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود: «اگر شما به حقالناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم». چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود.
آقای قاضی غیر از درس های حوزه اخلاق، درس های فقه و اصول هم می دادند؟
بله، درس خارج میگفتند. مصباح الفقیه که یک دوره فقه است که تألیف «حاج میرزا آقای همدانی» بود. بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسی وارد میشد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را دیدم میدید، آنوقت میفهمید که ایشان با آدمهای دیگر خیلی فرق دارند.
آن زمان هیچ وسیلهای نبود که بشود کلاس ایشان را ضبط و جمع آوری کرد؟
آن موقع تازه این بلندگوها آمده بود. بعضی از کسبه از این وسایل داشتند و دادند به طلبهای که میرفت درس آقا که بیانات ایشان را ضبط کند، وقتی آقای قاضی ملتفت شدند، به آن طلبه فرمودند: «با کمال شرمندگی و اعتذار فعلاً منت بر من بگذارید و درس دیگری بروید».
حال و هوای جلساتشان چگونه بود؟
در کلاس صبحشان شاید دویست نفر پای درس ایشان مینشستند. وقتی ایشان صحبت میکردند همه گریه میکردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه میکردند، مبالغه نکردهام. حرفهایشان هم همان حرفهای اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان، این حرفهای من و بزرگتر از من، هر چه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است.
مرحوم قاضی دلیل خاصی داشتند که معمولاً سعی می کردند شاگردانشان مجتهد باشند؟
آقای قاضی دنبال طلبههای لایقی بودند که اهل تبلیغ و ترویج باشند، اگر چیزی بلدند به دیگران هم یاد بدهند و شاید این یکی از دلایلشان بود.
شما «آقا سید هاشم حداد» را دیده بودید؟
بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می کرد. عاشق آقای قاضی بود. میآمد و برای آقا خدمت افتخاری میکرد. و آقای قاضی به او میگفت: «من راضی نیستم این کارها را میکنی». ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت ها یک چیزهایی میخرید و میبرد در خانه آقای قاضی. خادم ایشان آنها را قبول نمیکرد. ایشان میگفتند: «ما همه برادر هستیم. خادم آقا هستیم. این ها را ببر طوریکه آقا خبردار نشود». ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار میشد و سید هاشم را میطلبید. آقای قاضی به سید هاشم میفرمودند: «من به تو و به همه شمایی که میآیید این جا میگویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمیکنید و روز قیامت آن "جاسم جاروکش کوچهها" رد شود و من هنوز تو آفتاب قیامت ایستاده باشم»؟! قاضی را باید میدیدید؛ با این حرفها قاضی، قاضی نمیشود.
رفتار آقای قاضی با شاگردانش چطور بود؟
آیتالله کاشانی: من آن موقع سن کمی داشتم. ولی ایشان اهل این حرف ها نبود، بچه کم سن و سال هم که به مجلس شان می آمد از جا بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند: بچه هستند، میفرمودند: «خوب است، بگذارید این ها هم یاد بگیرند».
آیا ممکن است درباره احوالات معنوی آقای قاضی بفرمایید؟
معنویت ایشان را با این حرفها نمی توانم بیان کنم. آقای بهجت هر وقت یاد آقای قاضی میافتند گریه میکنند و میفرمایند: «چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه در قاضی بوده را بنویسد».
آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیاری از آقایان نقل می کنند، که یک شب آمدیم صحن دیدیم آقای قاضی ایستادند و از سرشان نوری است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله. آقا خندیدند و هیچی نگفتند. بعد که با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز!
تواضع و فروتنی مرحوم قاضی را چطور می دیدید؟
مطلب زیاد است. یک بار عدهای از ایران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبی می شنویم و تقلید میکنیم. ایشان گریه کردند و با وجود آن عظمتهایی که از ایشان گفته میشد دستشان را بلند کردند و گفتند: «خدایا تو میدانی که من آن کسی نیستم که اینها میگویند» و بعد فرمودند: «بروید از آسید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید».
یک جریان دیگری را هم برایتان بگویم که شاید این را، اولین بار است که برای کسی میگویم. یکبار درسشان که تمام شد، فردی بنام «آشیخ ابراهیم» را صدا کردند و به ایشان فرمودند: «من با شما کاری دارم». ما چند نفر هم آن جا نشسته بودیم. آقا به ایشان فرمودند: «شنیدم پریشب در منزل حاجی صادق؛ از مشاهیر و پولدارهای نجف بود، بر منبر اسم من را آوردی؟! اگر به حرام و حلال معتقد هستید من راضی نیستم نه بالای منبر، نه پایین منبر یک کلمه از من اسم بیاورید».
میفرمودند: «اگر بفهمم هر کدام از این آقایان که درس من میآیند در حق من مبالغه میکنند، حرام است، من راضی نیستم». یعنی ما هر چه در کتاب ها می خوانیم یا از بعضی بزرگان مشاهده می کنیم باز در برابر آنچه از این بزرگ دیدیم ضعیف و ناچیز است. ایشان وقتی صحبت می کردند، احساس میکردیم نصف حرفهایشان را نمیزنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.
آقای قاضی به بعضی از ارادتمندانشان میگفتند: «بینی و بین الله، راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید». کسانی که به ایشان ارادت داشتند، دربارهشان چیزهایی را نقل میکردند که شاید ثلث حقایق و داشتههای ایشان نبود ولی باز نهی میکردند، اجازه نمیدادند.
در این گونه مسائل به شاگردانشان هم توصیه ای می کردند؟
میفرمودند: «اگر به جایی رسیدند، کمالی یا معرفتی کسب کردید، سعی نکنید که این را به دیگران بفهمانید. بگذارید هر کسی خودش از طریق احساسش، بفهمد که شما چکارهاید».
آیا شما از آقای قاضی کرامتی بخاطر دارید؟
بله، یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: «خانم چطور است؟» گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند.
آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا میخواندند و چشمشان هم بسته بود. من اینها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: «شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند».
او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و میدانست هر چه بگوید حق است. میرود به خانهشان و بعد میبیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید. من از دنیا رفته بودم، چند دقیقهای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم. آن جا صدایی شنیدم که: "فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کردهاند" و همان موقع مرا برگرداندند.
آیا ممکن است در مورد کتمان ایشان بفرمایید؟
من دلم میسوزد! و فقط میتوانم بگویم، افسوس! خدا یک بندههایی دارد که به گمنامی زندگی میکنند، به گمنامی میمیرند و به گمنامی دفن میشوند. بعضیها را میبینی مقبرهای و تشکیلاتی دارند و قاضی با آن عظمت فقط یک سنگ! نه تشریفاتی و نه زواری ... انالله و انا الیه راجعون ...
اگر بخواهید آقای قاضی را در یک عبارت توصیف کنید چه می فرمائید؟
من لیاقت آنکه بتوانم قاضی را معرفی کنم ندارم. ایشان کسی بود که نمونه اش را ما ندیدیم. و من بطور اجمال فقط می توانم بگویم که او یک مرد استثنایی بود. قاضی خدایی محض بود.
تهیه و تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان
منبع: سایت آیتالله سید عباس کاشانی