تبیان، دستیار زندگی
من او را از رفتن به جبهه منع مى‏كردم،ولى او مى‏گفت: به خاطر دینم باید به جبهه بروم و اگر نروم جواب حضرت على(ع) ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهید عباس بابلی توت


شهید عباس بابلی توت

نام و نام خانوادگى: عبّاس بابلى توت

نام پدر: حسین

تاریخ و محلّ تولّد: 26/12/1344 ـ درگز

تاریخ ومحلّ شهادت: 25/12/1363 ـ هورالهویزه

عبّاس بابلى توت فرزند حسین در تاریخ بیست و ششم اسفندماه سال 1344 چشم به جهان گشود.

در كارهاى كشاورزى از جمله درو كردن به پدر و مادرش كمك مى‏كرد.

دوره‏ى ابتدایى را در مدرسه‏ى عزّت آباد شهرستان درگزگذراند.به اتفّاق خانواده‏اش پس از مهاجرت از درگز به شهرستان مشهد،دوره‏ى راهنمایى را در مدرسه‏ى محراب خان مشهد ادامه داد كه پس از مدّتى ترك تحصیل كرد و به كارهاى انقلاب پرداخت.


علاوه بر خواندن قرآن كتاب‏ها و رساله‏ى حضرت امام،كتاب‏هاى شهید هاشمى نژاد،شهید مدنى و استاد مطهّرى رامطالعه مى‏كرد.در دوران انقلاب در راهپیمایى‏ها شركت داشت.

زمانى كه امام به ایران آمد بسیار خوشحال شد. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى با عضو شدن در بسیج به نگهبانى و گشت مى‏پرداخت. بعد از مدّتى به استخدام سپاه در آمد. زمانى كه در استخدام سپاه بود، اگر از سپاه براى او موادّ غذایى مى‏آوردند،بسیار ناراحت مى‏شد و آن‏ها را پس مى‏داد. سیّد عبّاس بابلى توت در 20 سالگى با خانم عصمت صهبایى فردوس پیمان مقدّس ازدواج بست. مدّت زندگى مشترك آن‏ها 6 ماه بود. همچنین مى‏گوید: «به من توصیه مى‏كرد كه زهرا گونه باشم. از غیبت بیزار بود. یك شب در خانه برادرم دعوت بودیم. بعد از اینكه از خانه بیرون آمدیم، گفتم: برنجشان خمیر بود. شهید گفت: برو به خانه شان و بگو چه گفته‏اى؟ من از غیبت متنفّر هستم.» به روحانیّت علاقه داشت. از آدم‏هاى لاابالى بدش مى‏آمد. سعى مى‏كرد مشكلات و گرفتارى‏هاى مردم را تا جایى كه امكان دارد،حلّ و فصل كند. اخلاق خوبى داشت. با برادران و خواهران خود به تندى صحبت نمى‏كرد. به خواهران خود توصیه مى‏كرد كه حجاب خود رارعایت كنند. نمازش را سر وقت مى‏خواند. پشت سر پدر و مادرش راه مى‏رفت. صبح هاى جمعه دعاى ندبه مى‏خواند. نماز شبش ترك نمى‏شد. پدر شهید سیّد حسین حسینى نژاد مى‏گوید: «زمانى كه بنى صدر رئیس جمهور بود، شهید مى‏گفت: بنى صدر خوب نیست. ولى ما مى‏گفتیم: چون رهبر او را قبول دارد، ما هم او را قبول داریم ومى‏گوییم خوب است. ولى او از همان ابتدا او را مى‏شناخت.» براى حفظ انقلاب و اسلام سفارش زیادى مى‏كرد. با شروع جنگ تحمیلى به پیام امام لبیك گفت و عازم جبهه شد.مى‏گفت: «مى‏رویم تا پیروز شویم.» شعار «تا خون در رگ ماست،خمینى رهبر ماست» را مدام تكرار مى‏كرد. همسر شهید مى‏گوید: «من او را از رفتن به جبهه منع مى‏كردم،ولى او مى‏گفت: به خاطر دینم باید به جبهه بروم و اگر نروم جواب حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(س) را بعدا چه بدهم. او با من صحبت كرد و مرا راضى نمود.» پدر شهید مى‏گوید: «اوّلین بارى كه از جبهه آمد، یك گوسفندبراى او قربانى كردیم. او گفت: جبهه براى من مثل دانشگاهاست.»

از جبهه كه مى‏آمد به «صله رحم» مى‏پرداخت. در پشت جبهه به رزمندگان كمك مى‏كرد. مهمّات و اسلحه براى آن‏ها مى‏برد و كم و كسرى‏هاى آن‏ها را رفع مى‏كرد. حبیب كربلایى همرزم شهید مى‏گوید: «شب عملیّات كه در كانال بودیم. باران گلوله مى‏ریخت و ما مهمّات به تیربار مى‏رساندیم.آن‏جا غیر از خاك چیزى نبود و كسى شناخته نمى‏شد. در آن‏جا سیّدعبّاس مهمّات براى رزمندگان مى‏برد.» پدر شهید مى‏گوید: «شهید به ما سفارش مى‏كرد كه اسلحه‏ى مرازمین نگذارید.» عصمت صهبایى فردوس همسر شهید مى‏گوید: «ایشان مى‏گفتند: چند نوع شهید داریم. یكى شهید مى‏شود تا غنیمت بگیرد،یكى براى حقوق، یكى براى این كه اسمش باقى بماند و یكى براى رضاى خدا شهید مى‏شود.» پدر شهید مى‏گوید: «زمانى كه برادر بزرگ ایشان سیّداكبر به شهادت رسید، سر قبر او نشسته بود و مى‏گفت: خدا كند من هم به شهادت برسم كه این آرزوى من است. بعد از سه سال از این جریان شهید شد.»همچنین مى‏گوید: «بار آخرى كه مى‏خواست برود، به او گفتم:نرو. گفت: جبهه به ما نیاز دارد. ما به اصول جنگ مسلّط شده‏ایم و بایدبرویم. گفتم: برو. خدا پشت و پناهت. رفت و دیگر برنگشت.» همسر شهید مى‏گوید: «شب آخرى كه مى‏خواست به جبهه برود،نماز شب مى‏خواند و بسیار گریه مى‏كرد. او عاشق شهادت بود.دفعه‏ى آخرى كه به جبهه رفت، به ایشان گفتم: مرا حلال كنید.گفتند: این چه حرفى است. من از شما راضى هستم، خدا هم راضى باشد.» سیّد حسین حسینى نژاد پدر شهید مى‏گوید: «خواب دیدم سیّد عبّاس با یك عباى سفید و كلاه سفید آمد. گفتم: چرا دیر آمدى؟گفت: درگیر بودم. صبح به بنیاد شهید رفتم كه خبر شهادت او را به من دادند.» سیّد عبّاس بابلى توت در تاریخ 25/4/1363، در عملیّات بدر،در منطقه‏ى «هورالعظیم» مفقود الأثر گردید. در تاریخ 12/4/1376جسد وى پس از كشف و تشییع، در بهشت رضا(ع) مشهد به خاك سپرده شد. شهید در وصیّت نامه خود مى‏گوید: «آمدنم به جبهه از روى آگاهى و شناخت، نسبت به اسلام و احساس وظیفه شرعى و الهى بوده است. و مرگ را هم عاشقانه، مخلصانه و براى رضاى خداى متعال پذیرا هستم. از این كه در سنین جوانى دار فانى را وداع مى‏كنم وافتخار نوشیدن شربت شهادت را در راه خدا كسب نموده‏ام،خوشحال بوده و آرزومندم كه خونم در راه اعتلاى اسلام و آگاهى هرچه بیش از پیش مؤثّر واقع گردد.»همچنین مى‏گوید: «پدر جان، مرا ببخش. مادر جان، شما تنهاكسى هستى كه بیش از همه برایم ناراحتى. فقط شما را به صبرراهنمایى مى‏كنم و با خوشحالى خود در مرگم، مشت محكمى به دهان دشمنان انقلاب بزنید. از نور چشمانم، پدر و مادرم، حلالیّت، ازبرادرانم التماس دعا و از خواهرانم صبر و شكیبایى و استقامت مى‏خواهم.»


بخش حریم رضوی