چطور ترانه بگوییم؟
عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانهسرا در نشست پنج شنبه خودمانی فرهنگسرای ابن سینا:
در شرایطی که گستره و جغرافیای مخاطبان شعر و ترانه، بسیار گسترده و متنوع شده است، سرودن ترانه دشوارتر از سرودن شعر است.
اکنون در محافل ادبی، ترانه نقش غالب را بازی میکند، اتفاقات دهه اخیر، تنوع و تعدد مخاطبان و نیز کاهش سن مخاطبان ترانه و موسیقی، جغرافیای ترانه را دست خوش تغییر کرده است.
اکنون همه میتوانند با وسایل متنوع سمعی و بصری، ترانه و موسیقی بشنوند و همین سبب شده است که سطح و سن مخاطبان نزول یابد؛ پس به گمان من، اشعار سروده شده باید در سطح و حد همه مخاطبانِ اشعار ما باشد. این در حالی است که مخاطب شعر هم دارد خاص میشود؛ اما ترانه قالب محاورهیی دارد و به سهولت با مخاطب ارتباط برقرار میکند.
شعر به بنبست رسیده است!
شعر در شرایط کنونی، به یک بنبست رسیده است و منزویتر از سایر هنرهاست.
شاید در واقع بنبست شعر ناشی از این باشد که سایر هنرها نظیر سینما و نقاشی امکان تجلی و ظهور عینی و ارائه را دارند؛ اما شعر منزویتر از سایر هنرهاست.
ترانه سرایان عزیز
طوری ترانه بگویید که قابلیت مکتوب کردن را داشته باشد. این اصالت کلامی فرد را ثابت میکند. کلام باید محکم باشد.اگر کلمات درست و اصولی در کنار هم چیده شده باشد، قابلیت دفاع هم خواهد داشت.
ترانه کلامی است که اجرا میشود و قبل از اجرا هم تنها یک پیشنهاد است، کاری که ترانهسراها باید به آن اهتمام ورزند، این است که با مخاطب ارتباط برقرار کنند و ترانه این قابلیت را دارد که بتواند ارتباط بیشتری با عامه مردم برقرار کند.
طوری ترانه بگویید که قابلیت مکتوب کردن را داشته باشد. این اصالت کلامی فرد را ثابت میکند. کلام باید محکم باشد.اگر کلمات درست و اصولی در کنار هم چیده شده باشد، قابلیت دفاع هم خواهد داشت.
چه شد که شاعر شدم؟
راستش را بخواهید من از آن دسته شاعرانی بودم که شعر، خودش سراغ من آمد. من تا 18سالگی ساکن ایلام بودم. دوران جوانی مصادف با جنگ بود. حتی تصاویری که از آن سالها در ذهن ما نقش بسته، تصاویری است که از تلویزیون پخش میشد: دشمنی که قدم به قدم به ما نزدیک میشد و برای من تنها راه رهایی از این شرایط سختِ دشوار، شعر گفتن بود. اینطور بود که شعر به سراغ من آمد و از ابتدای شعر گفتن هم،آهنگین و موزون میسرودم و با ترسیم صحنههایی که دیده بودم، از این بار غم خود را میرهاندم. اما مسأله این بود که ما آن اعتماد به نفسی را که در بچههای پایتختنشین هست، نداشتیم تا این که وارد تهران شدم و در سال 60-61 با گردهمایی شعرایی چون قیصر امینپور و شاعران جوانِ آن روزها در خیابان حافظ، فرصت مغتنمی برای من هم فراهم شد تا با شاعرانی چون سلمان هراتی، حسین منزوی و دیگر غزلسراها و شاعرانی که در جریان ادبیات و شعر ایران تأثیرگذار بودهاند، آشنا شوم.
من به زبان محاوره علاقه داشتم. پیش از انقلاب هم ترانه را دوست میداشتم و اطلاعات خوبی از ترانهها داشتم. اما میبینیم بعد از انقلاب و حاکمیت فضای جنگ، این قالب به حاشیه رفت. خب کاری که من انجام دادم، این بود که غزل را وارد زبان محاوره کردم. تلاش من برای نزدیک کردن زبان گفتار به شعر بود و در ترانه هم این قابلیت هست.
ممیزی در شعر و ترانه
متأسفانه گویا تنها آنچه برای ممیزها مهم است، خودِ واژههاست؛ نه فضایی که شعر در آن ترسیم و سروده شده است یا جملات پیش و پس آن. من خود بارها با این مشکل مواجه بودهام که مثلاً واژهای چون "آغوش" را در فضای شعر مذهبی به کار گرفتهام؛ اما وقتی شعر در وزارت ارشاد به دست ممیزها رسیده است، به جد و مصرانه خواهان تغییر و جایگزینی واژه شدهاند. گویا هنوز ما این مجال را نداریم که حتی درباره مقولاتی نظیر آغوش، آن هم در فضای شعری که برای امام زمان (عج) سروده شده است، سخن بگوییم. میترسم ممیزهای ما پا را از ممیزی اخلاقی فراتر بگذارند و بعد هم وارد ممیزی در وزن و مباحث تخصصی، آن هم در شعر و ترانه، شوند. این ممیزی است؟
امید به آینده
همیشه فروغ و نوری است و ما باید به آینده و نسل آینده امیدوار باشیم. البته این را هم میخواهم بگویم که یک اتفاقِ همیشگی در همه نسلها رخ میدهد و تکرار هم میشود. این است که همیشه نسلهای قدیمیتر، نسل آینده را مورد سرزنش قرار میدهند. من فکر میکنم دیگر وقت آن رسیده است که این قیاس و مقایسهها را کنار بگذاریم.
الحمدلله فرهنگسراها طی این چند سال اخیر بسیاری از خلأها را جبران کردهاند. موفق هم بودهاند. کاری که وزارت ارشاد و صدا و سیما باید انجام میدادهاند، فرهنگسراها بر عهده گرفتهاند و با برپایی کارگاههای شعر و ادبیات سهم بسزایی در تعلیم و آموزش شاعران داشتهاند.
شعر صلح
صلح از موضوعاتی است که شاعران سایر کشورها بسیار به آن پرداختهاند. اما در ایران، بعد از جنگ جای این موضوع خالی بود. متأسفانه میراثِ باقیمانده از جنگ، میراثی شد برای منازعات سیاسی، برای زیادهخواهیها. مجموع این اتفاقات مجال نداد که فضای سرودن اشعاری با مضمون صلح در میان شاعران ما شکل بگیرد.
تفاوت دیگری که شاعرِ جنگ ما با سایر کشورها داشت، در گنجاندن مفاهیمی نظیر عشق، معشوق و مفاهیمی اینچنینی در شعر شاعران دیگر کشورها بود.
متأسفانه گویا تنها آنچه برای ممیزها مهم است، خودِ واژههاست؛ نه فضایی که شعر در آن ترسیم و سروده شده است یا جملات پیش و پس آن.
میبینیم شاعران دهه 60 ایران به دلیل شرایط فرهنگی و حجب و حیایی که بر روابط میان آدمها حاکم بوده، از پرداختن به این موضوعات می پرهیزند. ما بسیار به ندرت، معدود و محدود با شعری مواجه میشویم که از معشوق گفته و نوشته باشد و ریشه و علت آن نیز در حیای شرقی و حیای اجتماعی بود. در شعر آن سالها ما با واژههایی نظیر مادر، خواهر یا دختر مواجه میشویم؛ اما از معشوق یا حتی همسر سخنی به میان نمیآید. اگر هم این واژه گنجانده شده باشد، به ندرت بوده است. اما بعد از جنگ، فضایی برای طرح این مسائل هم فراهم شد. البته پس از جنگ هم نوشتهها و سرودهها در این راستا بود که ما از جنگ بیزاریم، حتی اگر خاطرتان باشد، صفتی که ایرانیها برای جنگ برگزیده بودند، تحمیلی بود و این نشان میدهد که مردم ما هیچگاه طالب جنگ نبوده و نیستند.
فر آوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: خبرگزاری دانشجویان ایران، خبرگزاری مهر