زندگی با چشمهای بسته (1)
شاید روزانه هزاران باراین کلمه رو از جاهای مختلف مثل تلویزیون، روزنامه و مجلات شنیدید. وشاید اکثریت ما بتوانیم در باب همین چند کلمه ساده هزاران صفحه بنویسیم و ساعتها اندر مزایای شناخت خود و معایب نشناختن خودمان داد سخن کنیم. اما کار از اینجا لنگ می زنه که ما اغلب فقط خوب حرف میزنیم. اما حرفی برای گفتن شناخت خودمون در عمل نداریم.
نه تعجب نکنید!!این بار نمی خوام بگم کمی بیشتر به دور و اطراف خودتون نگاه کنید، و یا حتی به آدمهای جورواجور و رنگارنگی که هر روز باهاشون در ارتباطید و مجبورید با انواع و اقسام آدمها با سلیقههای مختلف سرو کله بزنید؛ و یا حتی موقعیتهایی که هر روز بنا بر شرایط و دلایل مختلفی با اونها مواجه میشید. بلکه بر عکس این بار می خوام بگم لطفاً کمی به خودتون نگاه کنید ... آره به خود خودت. البته نه از اون نگاههای خالی که فقط نگاه میکنیم ولی چیزی نمیبینیم، بلکه یه نگاه درست و درمونی که بتونی در درون خودت خیلی از چیزهایی که تا به امروز به سادگی و از سر بی تفاوتی ازشون رد شدی و ندیده گرفتی و خیلی از حرفهایی که در وجودت زمزمه میشده و تو نشنیده گرفتی رو ببینی و بشنوی. تو چی فکر می کنی؟ حالا بعد از یک عمر زندگی با چشم بسته وقتش نرسیده که معنی این جمله رو عمیقتر درک کنیم:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
پس برو ...
کمی جلوتر...
باز هم جلوتر...
اما صادقانه برو - منصف باش-با خود خودت روبرو بشو و یه دل سیر خودت و نگاه کن- به عمیقترین لایههای خودت سری بزن - گوش کن... حالا اینجاست که می تونی خیلی از ندیدنیها و نشنیدنیها رو ببینی و بشنوی...
********
گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که بعضی از ماها آدمهای عجیب و غریبی هستیم. اینکه میگم عجیب فکر نکنید منظورم اینکه حتماً باید ظاهری متفاوت و خارق العاده داشته باشیم...مثلاً دست هامون بزرگتر از پاهامون باشه و یا سرمون مربع شکل باشه... نه ...خیلی سا ده است. عجیب از این نظر که فکر میکنیم تمام قوانین طبیعت برای همه آدمهای روی کره زمین صدق می کنه اما درست وقتی به ما میرسه قضیه عوض میشه و همه چیز فرق میکنه. بعضی از ما آدمها گاهی اوقات خودمون رو از دایره نظام و قوانین طبیعت مستسنی می دونیم و فکر میکنیم همه اتفاقات ریز و درشت عالم فقط برای دیگران می افته و ما استثناییم. نیازی نیست ذهن خودتون رو به جای دوری ببرید. مثل مرگ که از هر نزدیکی به ما نزدیک تر اما ما نمی بینیم.
و چون با این طرز تفکرغلط( که همه چیز برای دیگرانه و ما استثناییم) زندگی میکنیم، وقتی دقیقاً همون اتفاق برای خود ما می افته دچار حیرت و وحشت میشیم، دست و پاهامون رو گم میکنیم و در واقع مهارت برخورد صحیح با اتفاق پیش آمده را نداریم.
عجیب هستیم از این نظر که در ظاهر یه جوری هستیم ودر باطن جور دیگری. یعنی یه جورایی ظاهر و باطنمون با هم نمی خونه و هر کدوم ساز خودش رو می زنه. در ظاهر ،ظاهر سازی می کنیم و در باطن خدا عالم.
حالا برای اینکه بتونید خوب درک بکنید که چه طوری اکثریت ما انقدر از خودمون دور شدیم که دیگه چیزی از خودمون نمی بینیم، و یا اینکه چطور بد جوری دچار روزمرگی شدهایم و در دام و تله این نوع زندگی با چشمهای بسته گیر افتادهایم و چطوری با دستهای خودمون به پاهامون زنجیرمحکمی بستیم و در نهایت حیرت به دنبال کلیدش میگردیم و برای اینکه بهتر بپذیریم که همیشه از ماست که بر ماست سعی کنید برای چند لحظه کنار باستید و خودتون رو از دور نگاه کنید. مثل اینکه شما به فردی دیگه ای خیره شدهاید.چی می بینید؟
ما روزهامون رو به شب می رسونیم و شب هامون رو صبح میکنیم. درگیر هزارو یک استرس و تنش و فشار روانی هستیم. روزانه هزار و یک خیال باطل و منفی میتراشیم. فکر میکنیم که فکر میکنیم اما در واقع تنها کاری که نمیکنیم فکر کردن به رفتارو عواقب اونهاست. چون به نظر من فکر کردن یعنی اینکه من از یک مجهولی به معلومی برسم ولی ما اغلب فکرهامون رو نشخوار میکنیم. درست مثل جویدن آدامس، فکرهامون رو میجویم و در آخر به جایی میرسیم که در اول بودیم. یعنی دور باطلی که هیچ خروجی نداره. از زمین و زمان گله مندیم، از آدمها توقعات بی جا و انتظارات نادرست داریم. توقع داریم همه باید در خدمت و در اختیار ما باشند،اگر چنین شد یعنی همه چیز بر وقف مراد ماست و اگر دربست در اختیار ما نبودند پس بیهوده خلق شدهاند. از خودمون توقعات ناصحیح داریم.
توقع داریم همیشه بهترین باشیم، همه باید من رو دوست داشته باشند، توانایی پذیرش انتقاد را نداریم و انتقاد سازنده را به مثابه تحقیر در نظر میگیریم. حتی گاهی خودمان به جای انتقاد از دیگران، از آنها انتقام میگیریم، قضاوتهای نادرست و البته صد تا یه غاز در مورد خودمان و دیگران میکنیم و عجیب این جاست که بعضی هامون پا فراتر گذاشتیم و اصرار عجیبی براین داریم که مولای درز قضاوتهامون نمیرود و همیشه قضاوتهامون درست از آب در آمده. هنوز خودمان را نشناخته از بقیه به اجبار میخواهیم که شبیه به ما باشند، مثل ما حرف بزنند، فکر کنند، رفتار کنند، تفاوتهای آدمها را نمیپذیریم، به مدل آدمها احترام نمیگذاریم، در ارتباطاطمون صادق نیستیم، و از همه توقع راستی و صداقت داریم اما خودمون راه راست را گم کردهایم و سر از بیرا هه در آوردهایم. به سادگی دروغ میگیم، حق همدیگر رو به ناحق غصب میکنیم و برای لاپوشانی اشتباهات خودمان توجیه میتراشیم؛ و غافلیم از اینکه نپذیرفتن اشتباه خودش اشتباه دوم. از عادت های غلط و رفتارهای غیر اصولی خودمون به ستوه اومدیم اما از سر لجبازی با خودمون و یا دیگران بر اونها متعصبانه پافشاری می کنیم.چشم دیدن موفقیت های همدیگرو نداریم و در ظاهر وانمود می کنیم که از پیشرفت دوستانمون خوشحالیم اما از درون فرو می ریزیم. سرگرمی ما شده چشم و هم چشمی و خرده گرفتن از این و اون و خنده های از سر تمسخر. از همه آدمها ،اصلاً از زمین و زمان توقع داریم یک شبه عوض بشوند اما به خودمون دست نمیزنیم.
و بالاخره در زندگی آنقدر میان بر میزنیم و میزنیم و میزنیم تا اینکه به بن بست میخوریم. زندگی با چشمان بسته یعنی همین. یعنی که خودت چشمهات و ببندی واز تاریکی شکایت کنی. یعنی یه زندگی کورکورانه که هیچ تفکر و منطق و اصولی پشت اون نباشه. پس جای تعجب نیست وقتی این جنس زندگی ماست نتیجه چیز دیگری از آب دربیاید. وقتی فکر ما منفی و نادرست باشه در انتظار نتیجه خوب انتظار عبث و بیهوده ای خواهد بود. قانونی در فیزیک هست که میگه انرژی هیچگاه در جهان از بین نمیرود بلکه همیشه از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود. فکر ما هم نوعی انرژی است که وقتی به جهان پرتاپ میشود دوباره برای عدم تعادل جهان به صاحب فکر برمی گردد. درست مثل زمانی که شما در میان انبوهی از کوهها ایستادهاید و هر کلمهای را که بیان میکند مشابه آن تکرار میشود. در واقع همان جمله معروفی که میگه هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی؛ و یا اینکه
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را
یعنی بازخورد تمام اعمال نیک و بد انسان در درجه اول به خودش برمی گردد. پس کمی مراقب اعمالمون و رفتارمون باشیم.
اما اگر از این نوع زندگی با چشمهای بسته خسته شدهاید از همین الان دست به کار شوید. قدم بردارید. پندار و اراده خودتون رو قوی کنید و تغییر رو شروع کنید. چراکه گاه بزرگترین موفقیتهای انسان در گرو داشتن همین قدمهای کوچک بوده است. همه ما انسان ها عادات و اعتقادات و باورهاایی داریم که از دوران کودکی در ما نهادینه شده اند و با ما بزرگ شده اند. بسیاری از این باورها درست هستند که باید ارتقا پیدا کنند و دسته ای غلط می باشند که باید رفع و یا اصلاح شوند. ما محکوم به این نیستیم که تا آخر عمرمان در زنجیر این عادات غلط گیر کنیم.
اگر شناخت دقیق و واقع بینانه از خودمان نداشته باشیم بسیاری از تواناییهایمان راکد میمانند و مسلماً احساس خوبی نسبت به خودمان نخواهیم داشت
قدم اول: خودت رو بشناس
منتظر قدم های بعدی باشید..
آسیه ملک دار
بخش مهارت های زندگی تبیان
مطالب مرتبط :
تا حالا سراغی از خودت گرفتی