تبیان، دستیار زندگی
گفت من خودم تو این عملیات شهید می شم . گفتم چرا این حرف را می زنی؟ گفت :من قول گرفته ام خواب هم دیدم که شهید می شم و جنازه ام هم برنمی گرده چون به خدا گفتم که جنازه ام را زمانی بیار که همه جنازه ها برگشته باشن. دوست ندارم جنازه من آمده باشد و جنازه بقیه م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

4خاطره ناب از فرمانده گردان کربلا


گفت من خودم تو این عملیات شهید می شم . گفتم چرا این حرف را می زنی؟ گفت :من قول گرفته ام خواب هم دیدم که شهید می شم و جنازه ام هم برنمی گرده چون به خدا گفتم که جنازه ام را زمانی بیار که همه جنازه ها برگشته باشن. دوست ندارم جنازه من آمده باشد و جنازه بقیه مانده باشد، خانواده ها بیان و به مادرم بگن چرا جنازه این آمد ولی جنازه بچه های ما مانده

شهید اسماعیل فرجوانی

شهید حاج اسماعیل فرجوانی - فرماندهی تیپ 1 و گردان كربلا ( لشكر 7 ولیعصر عج)

1- پیش بینی شهادت :

یک روز قبل از عملیات کربلای 4 آمد خانه ما و گفت من خودم تو این عملیات شهید می شم . گفتم چرا تو این حرف را می زنی، انشاءا... که سالم برگردی. گفت نه من قول گرفته ام خواب هم دیدم که شهید می شم و جنازه ام هم برنمی گرده چون به خدا گفتم که جنازه ام را زمانی بیار که همه جنازه ها برگشته باشن چون دوست ندارم جنازه من آمده باشد و جنازه بقیه مانده باشد، خانواده ها بیان و به مادرم بگن چرا جنازه این آمد ولی جنازه بچه های ما مانده.

عملیات شروع شد و ما هم انتظار این پیش آمد را داشتیم. چون من تو اهواز بودم و ایشان در منطقه تقریباً همان روز اول دوم بود که پیام فرستادند که حاجی شهید شده و جنازه اش هم پیدا نشده، این خبر برای ما مثل یک شوک بود که همچنین اتفاقی افتاده و باورش برامون سخت بود. بعد که برادرها آمدند و گفتند نه سید مطمئن باش که این اتفاق افتاده و باور هم کن چون رفتیم و به مجروحها سرزدیم و دیگه مطمئن شدیم که حاجی شهید شده چون خودش هم گفته بود که من همچین بلایی سرم میاد و خب حرف خودش که یقین بود چون برای عملیات هم دیگه وصیت نامه نوشته بود چون برای عملیاتهای دیگر وصیت نمی نوشت. سخت است باور کنند کسیکه شهید میشه بهش الهام میشه . خود شهدا هم اخلاقشان بهشان اجازه نمی داد که بگن من شهید می شم ولـی واقعاً می دونستند هم چه موردی براشون پیش می آد حالا بعضی وقتها که خودمونی می شدیم و در یه حالت خاص می آمدند و می گفتند که شهید می شیم. (شاه حسینی – همرزم شهید)

2- ستاره شناس :

روزی در فاو در سنگر نشسته بودیم و هرکس خاطره ای از خود تعریف می کرد تا اینکه نوبت به حاج اسماعیل رسید. وی گفت :

در عملیات بدر موقعی که تیر به دستم اصابت کرد ، در حال پارو زدن در بلم بودم که ناگهان این اتفاق افتاد و یک لحظه دیدم دستم از مچ به پوستی وصل است از شدت درد و خونریزی ، جهان در نظرم تیره و تار شد . دستم را با چفیه بستم تا اینکه من و چند نفر از مجروحین را درون قایقی گذاشتند که به درمانگاه برسانند . من بدلیل خونریزی و درد زیاد بیهوش شده بودم . پس از مدتی بر اثر تکان های قایق و وزش باد ملایمی که به چهره و بدنم می خورد ، به هوش آمدم . مرا کف قایق خوابانده بودند. چشمم به آسمان افتاد . آن شب آسمان پراز ستاره بود . من فقط نی های اطراف و جداره های قایق را می دیدم . با تماشای ستاره ها احساس کردم قایق ما دارد به طرف خطوط دشمن که هنوز فتح نشده بود ، می رود .

پس از مدتی بر اثر تکان های قایق به هوش آمدم . مرا کف قایق خوابانده بودند. چشمم به آسمان افتاد . آن شب آسمان پراز ستاره بود . من فقط نی های اطراف و جداره های قایق را می دیدم . با تماشای ستاره ها احساس کردم قایق ما دارد به طرف خطوط دشمن که هنوز فتح نشده بود ، می رود . گفتم : قایق داره اشتباه میره و پس از این صحبت بیهوش شدم

شهید شهریسوند ، تخریب چی گردان کنار من بود . به او گفتم : قایق داره اشتباه میره و پس از این صحبت بیهوش شدم .-شهریسوند می گفت : وقتی حاج اسماعیل این را به من گفت من به سکانی گفتم ظاهراً راه را داریم اشتباهی می رویم سکانی گفت : نه راه را بلدم.-حاج اسماعیل مجدداً ادامه داد باز در اثر تکان های قایق به هوش آمدم و نظرم به ستاره ها افتاد . دیدم قایق دارد همان راه قبلی را می رود به شهید شهریسوند گفتم : علی رضا ما داریم به طرف دشمن می رویم . مگر به سکانی نگفتی ؟

این را گفتم و دوباره بیهوش شدم .

شهید شهریسوند می گفت : وقتی حاج اسماعیل برای بار دوم این را به من گفت ، با لحن تندی به سکانی گفتم : سکانی این فرمانده گردان است که اینو میگه ...

سکانی وقتی با برخورد تند من روبرو شد ، مسیر را عوض کرد و پس از چندی به پد 8 که عقبه گردان بود رسیدیم .

این ماجرا را که خودم از زبان حاجی شنیده بودم ، مدتی بعد برای یکی از برادران فرمانده که شهید شده بازگو کردم . وی با لحن پر از صداقت خود گفت : " خدا وقتی یک چیز را از انسان می گیرد . چیز دیگری به او می دهد " و این راست بود . دست حاج اسماعیل را گرفت و آن همه بصیرت و توان و استعداد به وی بخشید .

شهید اسماعیل فرجوانی

3- پیش بینی هایی كه تحقق پیدا كرد :

بعد از اینکه حاج اسماعیل صبح در مسجد بهبهانی آبادان از ما خدا حافظی کرد و جدا شد، دیگر ایشان را ندیده بودیم تا موقع شام و تقریبا ساعت 8 الی 30/8 بود در حالی که با کادر گردان مشغول رفع و رجوع کارها بودیم، در تاریکی آمد و در حالی که لباس سپاه به تن داشت وارد شد و با یک حالت بشاش و خوشحال کلاه  پارچه ای را از سرش درآورد و محکم به زمین زد و گفت:« حاج اسماعیل وارد می شود» و شروع کرد به شوخی کردن و انگشت اشاره خود را در شکم این و آن فرو کردن و خیلی سرحال بود. من از لحظه ای که حاج اسماعیل وارد شد و آن حالت خاص رو دیدم استنباط کردم که از شهادت خودش خبر دارد و آن شادی و آرامشی که در او وجود داشت را با حالتهای دیگران که استرس این را داشتند که آیا میتوانیم خط را بشکنیم  یا نه، را مقایسه کردم و این تصور برایم  بوجود آمد. بعد سئوال کرد:« چه خبر؟ شام خوردید؟ چی خوردید؟» گفتم بله مرغ خوردیم. گفت:« ما به جاش عسل و گردو خوردیم و الان گرم گرمیم و میخوایم بریم تو آب سرد و جامون خیلی راحته و بعد از اینکه خط را شکستیم بالای خاکریز می نشینم و از آن بالا وقتی شما با قایقها می آیید و در آب می افتید و با لباسهای خیس از سرما میلرزید و در وضعیتی که بدون درگیری از سیم های خاردار می گذرید من در حالی که چای داغ میخورم و لباس غواصی به تن دارم به شما نگاه میکنم و می خندم».

بعد از مقداری که پیش ما بود بلند شد و به یکی دو اتاق از نیروها در آن تاریکی سرکشی کرد و با نیروها خوش و بشی کرد و برگشت و گفت:« من دیگه باید برم و باید لب اروند آماده باشیم تا دستور حرکت رو بگیریم.» و رفت و آن آخرین دیدار ما با او بود.

در آن شب نه من و نه هیچکس دیگر معنی صحبتهایش را نفهمیدیم تا اینکه همانطور که گفته بود، در ساعت 2 شب در حالی که با لباسهای خیس از خاکریز بالا میرفتیم، از سرما به شدت می لرزیدیم. و جالب اینکه بعدا که جریان شهادت حاجی رو شنیدیم متوجه شدیم که موقع عبور از خاکریز، همانجا مورد اصابت قرار می گیرد و به شهادت می رسد و پیکرش توسط نیروهای گردان به روی خاكریز منتقل می شود تا در دید نیروهای گردان قرار نگیرد و تمامی صحبتهای سر شب حاجی تحقق پیدا كرد و به یقین روح بلندش در آن لحظات و از جایگاهی رفیع ، شاد و خندان، ناظر بر عملکرد ما بوده است. (  علیرضا معینیان)

در آن شب نه من و نه هیچکس دیگر معنی صحبتهایش را نفهمیدیم تا اینکه همانطور که گفته بود، در ساعت 2 شب در حالی که با لباسهای خیس از خاکریز بالا میرفتیم، از سرما به شدت می لرزیدیم. و جالب اینکه بعدا که جریان شهادت حاجی رو شنیدیم متوجه شدیم که موقع عبور از خاکریز، همانجا مورد اصابت قرار می گیرد و به شهادت می رسد و پیکرش توسط نیروهای گردان به روی خاكریز منتقل می شود تا در دید نیروهای گردان قرار نگیرد

4- مشكلات نداشتن دست :

یک بار به همراه شهید فرجوانی در حال رفتن به پادگان بودیم که در راه صحبت می کردیم و از هر جایی صحبت به میان آمد و صحبت کرد و رو کرد به من و گفت بیا یک خاطره برایت تعریف کنم و بخند.

گفت رفته بودم تهران دنبال کار جانبازیم بودم و یک سری هم به امیر خوانساری که در بیمارستان بود بزنم که در والفجر 8 شدیدا مجروح می شود بطوریکه همه گفتند به شهادت می رسد ولی الحمدلله سالم ماند . خلاصه گفت که رفتم و کارهایم را انجام دادم . در مسیری که می خواستم بروم در ایستگاه ایستاده بودم . فرجوانی عادت داشت همیشه دست راستش را که قطع شده بود زیر آستین قایم می کرد . می گفت دیدم تاکسی هایی که می آیند در ایستگاه می ایستند تا من می روم طرفشان و با دست چپ در را باز می کنم چند نفر هجوم می آورند و سوار می شوند . گفتم فایده ندارد بروم در عقب را باز کنم و عقب بنشینم و طوری ایستادم که وقتی تاکسی می ایستد درب عقب جلوی من قرار بگیرد . تاکسی می ایستاد و با دست چپ باز در را باز کردم و تا آمدم بچرخم و سوار بشوم دیدم سه نفر هل دادند و رفتند داخل نشستند . مانده بودم به آنها بگویم وضعیتم این است یا نه . می گفت چند باری اینکار را کردم و خلاصه گفتم بابا انصاف داشته باشید این چه کاریه که می کنید . بابا تا من میایم در را با یک دست باز کنم شما سوار می شوید . خلاصه یه بنده خدایی گفت که آقا من شرمنده ام و بین دو نفر نشسته بود و نفر اول را پیاده کرد و ... یکی گفت آقا حالا بشین تو با تاکسی بعدی برو . گفتم اشکالی ندارد ولی تاکسی بعدی هم همینطوره آن آقا گفت که نه بزارید من پیاده می شوم و دیدم خیلی وقته اینجا هستی و من نمی دانستم وضعیتت اینطوریه و شما در را باز کنی و ما سوار بشویم این دور از انصاف است و پیاده شد و صورتم را بوسید و گفت شما سوار بشوید و من هم سوار شدم .

آقای قمیشی این خاطراه را برایم تعریف کرده بود که برایم جالب بود.( علیرضا معینیان)

زندگی نامه شهید اسماعیل فرجوانی ، فرمانده گردان کربلا ازلشکر7ولی عصر(عج)

شهید اسماعیل فرجوانی

در طلوع فجر ششم آبان ماه سال 1341 در خانواده ای مؤمن و متعهد طلوع کرد، کودکی را با تحصیل و انس با قرآن و جلسات مذهبی در کنار خانواده گذراند، وجود همسایگانی عالم و روحانی در پرورش روحی و معنوی اش تأثیر به سزایی داشت، در کنار تحصیل برای خود در آمدی از کار در کارگاه نجاری داشت که روح استقلال و اتّکا به خداوند را در او پرورش می داد.

دوران تحصیل متوسطه ی او ,همزمان بود با ماه های پایانی دوران ستم وخفقان پهلوی. عشق وعلاقه ی زیاد اسماعیل به امام خمینی و شناخت اهداف مقدس امام , او را به صحنه مبارزه با حکومت پهلوی کشاند.هجوم ساواک و نیروهای نظامی شاه و فرار او به همراه کتابهای مذهبی, اولین درگیری مستقیم او بود. شهادت حمید صالح شوشتری، یکی از همرزمانش قبل ازپیروزی انقلاب بارقه ای فروزان از شجاعت و شهامت را در دلش زنده کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و دوشادوش پاسداران و بسیجیان به مبارزه با اشرار و ضد انقلاب پرداخت تا امنیت و آسایش هم وطنان کرد را تامین کند.

آغاز جنگ تحمیلی ارتش عراق بر علیه کشورمان باعث شد ,خانواده فرجوانی وارد جنگ شوند. او و برادرش در جبهه ها حضور داشتند ,در حالیکه مادر، پدر و خواهرش در پشت جبهه، فعالیتهای زیادی را در کار پشتیبانی از رزمندگان انجام می دادند.

سال 1360 در روز ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار ازدواج کرد. ازدواج وتشکیل خانواده خللی در اراده اش برای حضور در جبهه ایجاد نکرد. بعد از ازدواج به جبهه خرمشهر رفت و به دفاع از این شهر به همراه همرزمانش پرداخت.

اسماعیل در عملیات گوناگون از شکست محاصره آبادان گرفته تا عملیات کربلای 4 که در سال 1365رخ داد حماسه های بی نظیری به یادگار گذاشت.در این مدت اسماعیل هشت نوبت مجروح شد.در عملیات بدر دست راستش قطع شد اما او باز هم پس از بهبودی در جبهه ماند.

دی ماه سال 1365 موعد انجام عملیات کربلای چهار بود اسماعیل در این عملیات ,پس از سالها مجاهدت و تلاش در راه اعتلای اسلام ناب محمدی و اقتدار ایران بزرگ ,مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و پیکر مطهرش در آن سوی آبهای اروند رود باقی ماند .

 دی ماه سال 1365 موعد انجام عملیات کربلای چهار بود اسماعیل در این عملیات ,پس از سالها مجاهدت و تلاش در راه اعتلای اسلام ناب محمدی و اقتدار ایران بزرگ ,مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و پیکر مطهرش در آن سوی آبهای اروند رود باقی ماند

او در فرازهایی از وصیت نامه اش می نویسد:

از شهادت من هیچ نگرانی به خود راه ندهید، و کاری به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باشید؛ اساس رضایت و خوشنودی خداست، همیشه در راه خدا قدم بگذارید و توکلتان به توسلتان به ائمه اطهار (ع) باشد و به آینده اسلام فکر کنید که اساس حفظ اسلام است، به همگی وخانواده توصیه ی اتحاد، دوستی و محبت بین یکدیگر را می کنم.در راه خدا حرکت کنید.

وصیت‌نامه شهید فرجوانی :

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب اسماعیل فرجوانى فرزند محمد جواد، اول با یاد خدا و سلام بر رسولانش بالاخص محمد بن عبدالله(ص) و سلام بر ائمه اطهار و حضرت فاطمه زهرا(س) و درود بر رهبر عظیم و عالیقدر مسلمین در زمان حال امام خمینى و دعاى خیر و رحمت براى كلیه شهداء و مفقودین و كسانیكه به حق در راه اسلام عزیز جان باخته‌اند و امید شفاء یافتن مجروحین و معلولین و آزادى اسراى انقلاب اسلامى در تمام گیتى.

شهید اسماعیل فرجوانی

اما بعد با سلام به همگى كسانى كه این متن را مى‌خوانند و به تمامى امت قهرمان و مقاوم و شهید پرور ایران امتى كه هیچ گاه امام خود را رها نكرده و در سخت‌ترین روزها و برهه‌ها با عزمى راسخ و ایمانى استوار با توكل به خدا و توسل بر ائمه اطهار(ع) اسلام عزیز را در این زمان سرافراز كردند. خواهران و برادران عزیز با شما هستم، با تمامى كسانى كه بر علیه ظلم شوریدند و اسلام را دوباره احیاء كردند. اخلاق اسلامى را در خود دوباره احیاء كنید و نگذارید كه این شرم و حیا از بین جوانان ما بیرون برود هوشیار باشید تا شیطان از راههاى مختلف در بین شما نفوذ نكند همان گونه كه در حساس‌ترین روزهاى انقلاب سال 57 راهنماى ما امام خمینى بود و به ایشان مطمئن بودیم و هر كارى مى‌گفتند انجام مى‌دادیم در این زمان نیز به او مطمئن باشید و به فرامینش گوش فرا دهید و با قلبى مالامال از عشق به خدا در مسیر حركت انقلاب اسلامى به راه افتید ، از هیچ چیز واهمه نداشته باشید و از آینده نیز هراسى به دل راه مدهید كه وعده خدا حق است و پیروزى از آن اسلام عزیز است جنگ كماكان مسئله اصلى است به هر شكل كه مى‌توانید به اسلام از طریق جنگ خدمت كنید و اكنون كه مسئولیت خطیر نابودى دشمن و كافرین در تمام جهان به دوش ما افتاده با شركت در دفاع مقدس در برابر هجوم صدام كافر براى دفاع مقدس در برابر صهیونیسم بین الملل و آزادى قدس خود را آماده كنیم. هیچ عذرى قابل قبول نیست، درس دارم، متاهلم، كارخانه، اداره، مسئولیتم در شهر سنگین است و... اجازه نمى‌دهد و همه اینها بهانه‌اى بیش نیست و مطمئن هستم كه خواستن توانستن است.

جنگ كماكان مسئله اصلى است به هر شكل كه مى‌توانید به اسلام از طریق جنگ خدمت كنید و اكنون كه مسئولیت خطیر نابودى دشمن و كافرین در تمام جهان به دوش ما افتاده با شركت در دفاع مقدس در برابر هجوم صدام كافر براى دفاع مقدس در برابر صهیونیسم بین الملل و آزادى قدس خود را آماده كنیم. هیچ عذرى قابل قبول نیست

به هـر حال اگـر كسى مرا مى‌شناسد، عاجزانه مى‌خواهم كه مرا ببخشد و حلال كند ان شاءالله كه خداوند خودش در دل مردم چنان عطوفتى قرار مى‌دهد كه مرا ببخشند، و نیز من مطمئن به فضل و رحمت خداوند تبارك و تعالى هستم. همه اقشار مردم بكوشند تا با فعالیت بیشتر عظمت و مجد صدر اسلام را تجدید كنند و اسلام و مسلمین را سر بلند. ضمنا تمامى كسانى كه به اسلام، رهبرى اسلام و انقلاب اسلامى معتقد نیستند حق شركت در تشییع جنازه‌ام را ندارند و خانواده‌ام و مردم این كار را انجام دهند. و نیز بنده 7 ماه روزه قضا و 5 سال نماز قضا بدهكارم كه تمامى برادران گردان به عنوان نیرو و چه به عنوان كادر تقاضا دارم كه زحمت این را بكشند اگر كسانى هم توانایى این كار را دارند لطفا انجام دهند . نماز شب اول قبر را برایم حتما بخوانید، و كفنم، احرام حجم باشد. همگى برادران و خواهران را به خدا مى‌سپارم. والسلام - عبداله، ذبیح الله

اسماعیل فرجوانی

روحش شاد و یادش گرامی

فرآوری : رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

ساجد

هیئت رزمندگان گردان کربلا

وبلاگ خاطرات گردان کربلا