جوجه های نرگس
نرگس با مامان به بازار رفت. از بازار دو تا جوجه ی زرد و قشنگ خرید و به خانه آورد.
هوا سرد بود. نرگس یک جعبه ی خالی آورد و به جوجه ها گفت:"این اتاق تان."
مقداری دانه ی کنجد برای شان گذاشت و گفت:"بفرمایید این هم غذای تان."
مقداری آب در نعلبکی ریخت و گفت:"این هم آب تان."
جوجه ها دانه ها را تند و تند می خوردند. معلوم بود خیلی گرسنه هستند. بعد هم آب خوردند.
وقتی آب می خوردند، سرهایشان را به آسمان بالا می بردند.
نرگس گفت:"چرا وقتی آب می خورند، سرهای شان را بالا می برند؟
مامان گفت: برای این که آب از گلوی شان پایین برود.
نرگس گفت:" ولی انگار دارند با خدا حرف می زنند و از او تشکر می کنند."
بخش کودک و نوجوان تبیان
مطالب مرتبط: