تبیان، دستیار زندگی
رکورد طولانی ترین و جذاب ترین برنامه های آموزشی تلویزیونی در سطح دنیا سال هاست در دست آقای قرائتی معلم خوب قرآن است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بوی مرگ می آید، همه یاد من افتاده اند!
درس خارج ، تفسیر قرآن ، حوزه‌ها فراگیر شود

رکورد طولانی ترین و جذاب ترین برنامه های آموزشی تلویزیونی در سطح دنیا سال هاست در دست آقای قرائتی معلم خوب قرآن است.

ساده گی و بی ریا بودن ایشان زمینه غفلت از این مرد خدا را ایجاد کرده و چندان که باید و شاید به ایشان توجه نمی شود. بعد از سه دهه فعالیت های این مرد خدا به فکر تجلیل افتاده اند. بسیاری از مردم ایران پای صبحت های ایشان هم مطالب قرآنی و روایی آموخته اند و هم خندیده اند و گاهی نیز اشک ریخته اند. مصاحبه اختصاصی نشریه پاسدار اسلام با آقای قرائتی انجام داد که حرف های تازه ای در آن زده بود.

با تشکر از جنابعالی که این فرصت را به پاسدار اسلام دادی. بفرمایید اولین باری که پای تخته سیاه رفتید کی و کجا بود؟

اولین بار ماه رمضان در کاشان بود یک تخته رنگ و رورفته و شکسته مدرسه ای بود. در مشهد هم که اولین کار ما بود تخته سیاه نداشتیم، رفتیم یک مقوا پیدا کردیم و با زغال نوشتیم و با جورابمان پاک کردیم! دور تادور هم آخوند نشسته بودند. آن خانه یادم هست. الان خانه امام جمعه سبزوار است.

این روش را از کی شروع کردید؟

از همان بیست سالگی حدود چهل و چند سال است که نشاطم هم فرقی نکرده . اگر برگردم به 50 سال پیش همان کاری را می کنم که تا الان کرده ام. در عمرم از کاری که کرده ام پشیمان نشده ام. حالا چطور شده که شما به فکر زندگی من افتاده اید؟ مثل اینکه بوی مرگ می آید. همه یاد من  افتاده اند!

خدا نکند زمانی که ما تصمیم به گفت و گو با شما گرفتیم اصلا خبر نداشتیم که قرار است برای شما پاسداشت بگیرند. این مساله کاملا تصادفی است.

چرا همیشه با گچ روی تخته می نویسید و با وایت برد که راحت تر است نمی نویسید .

وایت برد تازه پیدا شده است ما از قدیم تخته سیاه داشتیم. نیتم این است که به مردم بگویم که با ساده ترین وسیله هم می شود ده ها سال کار کرد. تخته سیاه هم غیر از وایت برد است و در همه روستا ها هم پیدا می شود.

خوب از امام چه خاطراتی دارید؟

یک خاطره اینکه رفتم نجف درس بخوانم یک سال و دو ماه آنجا ماندم می خواستم بیایم ایران و پول نداشتم به آقای حلیمی گفتم می خواهم بروم ایران و پول ندارم. آقای حلیمی گفت بروم به امام بگویم که یک همشهری داریم اگر پول دارید به او بدهید. می گفت وقتی به امام گفتم، امام یک لحظه مکث کرد و گفت هرچی توی جیبم هست مال شما همه جیبهایش گشت و و دید 57 تومان است و آن را به من داد.

این اولین پولی که از امام گرفتم. یک خاطره دیگر اینکه امام در خانه کوچک در قم نشسته بود. من و پدرم رفتیم پیش امام وقتی می خواستیم بیاییم بیرون بابام دست امام را بوسید بعد امام همینطور صورت او را نگاه کرد تا آمدیم بیرون. به پدرم گفتم چیز عجیبی بود امام به آن همه آدمی که بودند و دستش را می بوسیدند اعتنا نکرد اما شما را با چشم هایش تعقیب کرد تا از خانه آمدید بیرون این برای ما خیلی مهم بود. اولین شهریه ای که از امام گرفتیم 15 تا یک تومنی بود که آقای شیخ حسن صانعی آورد مدرسه. اولین تقسیمی ما بود.

نجف که بودیم حاج آقا مصطفی به پسر آقای خویی تلفن زد که ما را از ترکیه آوردند بغداد، شما یک خانه بگیرید که ما بیاییم آنجا. من با آقای خویی رابطه نداشتم ولی این تلفن را شنیدم و پرسیدم آقای خمینی الان بغداد است؟ رفتیم وارسی کردیم و گفتند بله. چند تا طلبه شدیم و یک پولی را روی هم گذاشتیم و رفتیم. ما جزو انقلابی ها نبودیم. طلبه عادی بودیم 17-18 نفری شدیم و پولی روی هم گذاشتیم و یک مینی بوس کرایه کردیم و به مسافر خانه ای در کاظمین رفتیم.

این خاطره را تا حالا جایی ننوشتم و به کسی هم نگفتم الان یادم آمد خلاصه رفتیم مسافر خانه و پرسیدیم آیه الله خمینی آمده اینجا؟ گفتند بله. غروب بود که آقایی آمد و گفت من خمینی هستم یک اتاق به من بدهید. گفتیم خمینی در ایران انقلاب کرده رفته ترکیه. گفت من همانم هواپیما مرا آورده بغداد و رها کرده و رفته می گفت وقتی دیدیم آقای خمینی است دیدم مسافرخانه در شان ایشان نیست و بردیمشان خانه.

یاددتان هست کدام مسافر خانه بود.اسمش چی بود؟

نه. ولی گفتم برویم خانه و آقا را ببینیم خواهش کردیم و گفت باشد و ما را برد خانه رفت داخل اتاق و برگشت گفت سید خواب است. گفتم آقا که با عمامه نمی خوابد شما برو بالای سرش عمامه اش را بردار و بیاور او که نمی توانست در یک لحظه برود پارچه بخرد و عمامه بپیچد رفت و عمامه آقا را آورد. من خاطرم جمع شد که آقا انجاست. دلمان خوش شد که آقاست و آن شب تا صبح خوابمان نبرد.

یک حسینیه حاجی  بمون علی بود رفتیم آنجا و صبح سحر رفتیم حرم دیدیم بله امام آمده حرم. ماشین هایی بودند که از ایران می آمدند دور فلکه حرم دویدیم پای ماشین ها  و گفتیم بروید ایران بگویید امام آمده کاظمین. بالاخره در نجف ولوله افتاد و هیات هایی در کاظمین به دیدن امام آمدند حاج آقا مصطفی هم برای آقایان صحبت می کرد .

امام چند روز در کاظمین ماندند؟

به نظرم یک روز خدمت امام بودیم و با ایشان رفتیم سامرا بیرون از سامرا توی بیابان آمدند استقبال. خدا رحمت کند حاج شیخ مجتبی لکنرانی و عده ای از شیوخ سامرا بودند خدمت ایشان رفتیم حسینیه آقای بروجردی به نظرم یک شب هم در سامرا بودیم بعد برگشتیم و آمدیم حاج محمد شیرازی درکربلا سنگ تمام گذاشت و چند هزار نفر را چهار فرسخ بیرون کربلا به استقبال امام فرستاد.

مربوط به چه سالی است؟

سال 44 ما جزو طلبه های نجف بودیم و خدمت امام هم رفتیم. یک هفته ای را هم ایشان درکربلا بود و نجف هم در این یک هفته آماده شده بود. من درس کسی در آنجا می رفتم که حالا اسمش را نمی برم وقتی گفتم آیت الله خمینی گفت ببین حرف آیت الله خمینی را نزن این سید مثل نواب صفوی سید داغی است. بعدا که امام درس مکاسب و کفایه می گفت و درس معروفی هم بود استاد ما گفت من تا حالا ایشان را به این جور نمی شناختم هرکس درس هرکسی می رود برود ولی یک درس را هم باید درس ایشان برود یعنی نظرش 180 درجه فرق کرد.

ذیل قضیه خیلی جالب است ولذا مهم است که اسم آن را فرد را بگویید.

آیت الله راستی من شاگرد آقای راستی بود و رسائل می خواندم یعنی نگاهش این طور نبود که درس امام مثل درس علماء نجف باشد و ایشان مرجع باشد. ولی وقتی امام آمد و درس را در نجف شروع کرد خود آقای راستی هم در درس امام حاضر شد و می گفت هرکس هر درسی می رود برود ولی یک درسش باید درس ایشان باشد. خیلی ها به او نگاه می کردند و خیلی ها هم البته عصبانی شدند که ایشان چرا این کار را کرد چون فضای نجف این طور نبود. بعد  امام ملاقات هایی با افراد کرد ما از ملاقات ها خبر نداشتیم ولی از ملاقاتی که با آقای حکیم کرد خاطراتی داریم ایشان به آقای حکیم گفت شما حرکت کن من دنبال شما هستم.

شما آنجا بودید؟

نه آمدند وگفتند آقای حکیم شب اول به دیدن امام نرفت و شب بعد رفت. منتهی امام در بازدیدها اول بازدید آقای حکیم رفت یعنی در دیدن آقای حکیم دوم بود در بازدید امام اول دیدار ایشان رفت و گفت شما حرکت کن من دنبال شما هستم. آقای حکیم گفت آقا مردم چنین و چنانند. ما یک فتوا دادیم و عراق با من اینطور کرد و من به مردم عراق اطمینان ندارم. امام گفت من با مردم ایران پشتیبان شما هستم فقط یک نفر آنجا بود که بی اعتنایی می کرد که دیگر محو شد او هم از امام ناراحت بود ولی آقای خویی آقای شاهرودی و … همه به دیدن امام رفتند.

از شیرینی های عمر ما این است که یک ماه رمضان را در حرم عسکری احیا گرفتیم چون آقای بروجردی گفته بود شما می خواهید بروید مدینه را آباد کنید. سامرا هم مثل مدینه.

لااقل 100 تا طلبه ماه رمضان ها بروید سامرا روزها بخوابید و شبها تا صبح احیا بگیرید که در حرم عسکری در سی شب ماه رمضان باز باشد. من مقلد آقای خوانساری بودم ایشان گفت من اینکار آقای بروجردی را اجرا می کنم اعلام کردندکه آقای خوانساری صد تا طلبه می خواهد که بروند احیا بگیرند من چون مقلد ایشان بودم ثبت نام کردم زمستان بود و شبها هم 14 ساعتی بود. روزها می خوابیدیم  و از غروب می رفتیم و تا صبح در حرم بودیم. یک بار دیدم در حرم تنهای تنها هستم تا بقیه یکی جمع شدند آن ماه رمضان برای ما ماه خوبی بود. قله عمر من آن سامرا است.

در ایران هم خاطره با امام دارید؟

حالا مثلا این حرفهای ما به درد مردم می خورد؟

بله اینها بخشی از تاریخ انقلاب است.

من در انقلاب سهم نداشتم و در حد معمولی بودم و مثلا در راهپیمایی ها شرکت می کردم. قبلش هم دائما شک داشتم تا زمانی که امام فرمود ایکاش من بین شهدای خیابان ژاله بودم. این «ای کاش» را که گفت، فهمیدم که باید بروم و اگر تیر اندازی هم شد و کشته شدیم شهید هستیم. قبلا کسی به ما نگفته بود اگر احساس خطر هم کردید راهپیمایی بروید. این کلمه «ای کاش» حکم فتوا را داشت و لذا خیلی رسمی در راهپیمایی ها شرکت می کردیم. رابط بین ما و انقلاب هم تقریبا آقای مطهری بود. من اولین دفعه ایشان را در اهواز دیدم.

چه سالی؟

خیلی دقیق نمی دانم. خیلی سال قبل از انقلاب بود. وقتی می خواست برود این کلمه را از ایشان شنیدم که اگر من بروم تهران و به ما بگویند اهواز چه خبر است؟ می گویم کشف من قرائتی است. بعد تلفنش را داد و گفت خانه ما بیا. پنجشنبه ها در قم درس داشت و مرتب خانه ما می آمد. خیلی به من لطف داشت. یک روز هم به من زنگ زد که من مقدار زیادی نوار تفسیر دارم، بیا بنویس. گفتم من در خدمت آقای مکارم برای تفسیر نمونه هستم. می خواهید آن را تعطیل کنم و بیایم؟ گفت: نه تعطیل نکن، گفتم: دو تا را نمی توانم. گفت: پس هیچی.


منبع : نشریه پاسدار اسلام

تهیه و تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان