تبیان، دستیار زندگی
در قسمت قبل خواندید که یک اژدهای وحشتناک به سرزمین پادشاهی حمله کرد. اژدها به کمک یک طلسم حمایت می شد. پادشاه از شوالیه ها خواست تا راز این طلسم را کشف کنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کوچکترین شوالیه و کندوی عسل

کوچکترین شوالیه و کندوی عسل

در قسمت قبل خواندید که یک اژدهای وحشتناک به سرزمین پادشاهی حمله کرد. اژدها به کمک یک طلسم حمایت می شد. پادشاه از شوالیه ها خواست تا راز این طلسم را کشف کنند. آهنگر کوچک خواست که او هم به جنگ اژدها برود و پادشاه قبول کرد. کوچکترین شوالیه نصف روز راه رفت که یکدفعه چیزی در زیر درخت دید و حالا ادامه ی ماجرا....

آنجا یك كندوی عسل بود. از آنجائیكه او خیلی مهربان بود آنرا برداشت و روی درخت، یعنی سرجایش قرار داد. ناگهان صدای نازكی شنید، صدای ویز ویز.

ما عمل مهربانه ی تو را دیدیم ، اما لطفا ما را سرجایمان قرار نده ، تمامی شوالیه هائیكه ما را اینجا دیدند با شمشیرهایشان یك ضربه محكم به ما زدند. ما را با خودت ببر، تا شاید روزی بتوانیم محبت تو را جبران كنیم. شوالیه ی كوچك قبول كرد و با دقت كندو را كنار خورجینش قرار داد.

بعد از این اتفاق، او اژدها را پیدا كرد و یا بهتر است بگوئیم اژدها او را پیدا كرد. اژدها از آسمان فرود آمد تا از نزدیك او را ببیند وقتی او را دید، گفت: تو چیزی به غیر از یك نخود فرنگی نیستی كه نمی توانی مرا به زمین بزنی، برو خونه تا كمی بزرگتر بشوی ، جنگیدن با تو برایم خسته كننده خواهد بود.

اما شوالیه ی كوچك به او حمله كرد و با شمشیرش ضربه محكمی به او وارد كرد.

اژدها گفت: آخ.

شوالیه ی كوچك حمله كرد و دوباره به او ضربه ای وارد كرد. اژدها باصدای بلند گفت: تو ایندفعه خیلی تند رفتی و به من ضربه زدی. من تو را آتش خواهم زد، دوست داری چه شكلی شوی، شبیه یك نان تست برشته خوب است؟

ناگهان صدای وزوزی از كوله پشتی شنیده شد. زنبوری پرواز كرد و در گوش كوچكترین شوالیه گفت: ما راهی برای كمك به تو بلدیم. كندو را پرت كن ، ما از تو محافظت خواهیم كرد.

سپس كوچكترین شوالیه، كندو را برداشت و آنرا بطرف سر اژدها پرتاب كرد. ناگهان هزار  زنبور به پرواز درآمدند و با نیشهایشان كه مثل شمشیرهای كوچكی بودند بارها و بارها اژدها را گزیدند. چشمهای اژدها ورم كرد او دیگر به سختی می توانست ببیند. او با آه و ناله به آسمان پرید و به سمت غارش در كوهها  پرواز كرد.

كوچكترین شوالیه با اسبش او را دنبال كرد وقتی به مخفیگاه اژدها رسید پرتگاه و صخره هائی با دره عمیق و باریك دید كه برای ساختن پل جهت عبور از آن یكسال وقت لازم بود. او غمگین بر زمین نشست تا در این مورد فكر كند.

دوباره زنبوری پرواز كرد و از او پرسید چه مشكلی داری و او آنرا گفت، زنبور گفت: آن كه خیلی آسان است. اینجا كه پلی وجود ندارد. موی شاهزاده خانم را به پشت من گره بزن، من به آن سمت پرواز می كنم و آنرا در نزدیكی مخفیگاه اژدها گره خواهم زد.

زنبور اینكار را انجام داد. شوالیه نمی توانست این اتفاق را باور كند تا اینكه مثل یك آكروبات كار، از روی موهای شاهزاده خانم عبور كرد و تمام مسیر را به راحتی طی كرد. به نظر می رسید كه موهای شاهزاده خانم جادویی بود كه توانست این مسافت را كش بیاید و وزن شوالیه را بدون اینكه پاره شود تحمل كند.

او از دره عبور كرد و وارد غار شد. در آنجا اژدها را در گوشه ای یافت كه از درد چشمهای ورم كرده اش می نالید و زبان دوشاخه اش را روی زمین افتاده بود.  او بطرف شوالیه برگشت با اینكه چشمانش از ورم بسته بود ولی بوی او را احساس می كرد.

اژدها گفت : من به تو اخطار دادم كه اینجا نیائی . اگر نزدیكتر بیائی تو را خواهم كشت. این بی احتیاطی است كه درگیر بشوی وقتیكه اینجا رازی وجود دارد كه باید حل شود.

اما شوالیه كوچك نترسید. با قلب مهربانی كه داشت از این اتفاق متاسف بود . او خواست كه به آن اژدها كمك كند . برایش آب بیاورد تا بنوشد و روی چشمهای ورم كرده اش بریزد تا محل تورم را خنك كند.

او از غار بیرون آمد و از صخره پایین رفت تا به نهری كه در دره جاری بود رسید. در آنجا كلی آب بود اما وسیله ای نبود كه بتواند آب را بردارد. سپس او یك فنجان لب پر را دید. خاك درون آنرا با دقت خالی كرد و فنجان را تا آنجا كه می توانست پر كرد و بالا برگشت.

اما وقتی نزد اژدها برگشت، فهمید كه آن فنجان نه تنها لب پر بوده است بلكه ترك هم داشته است ولی او متوجه نشده است و آن مقدار كم آب هم، وقتی او بالا می آمد از فنجان ریخته بود. او به سمت اژدها برگشت و گفت: من خیلی متاسفم هدفم این بود كه به تو كمك كنم و اینكار را هم انجام دادم ولی متاسفانه فنجان خالی است.با این خبر اژدها با فریاد خوشحالی از جایش بلند شد و گفت: متشكرم، اوه خیلی ازت متشكرم، تودر حقیقت، مرا نجات دادی، آن فنجان ممكن است خالی باشد اما آن با مهربانی پر شده است و یك فنجان خالی، كه پرشده بود ،باعث نجات و آزادی من است. قبلا من اژدهای خوبی بودم و به كسی آزار نمی رساندم .اما بعدها من از دست یك جادوگر شیطانی عصبانی و ناراحت شدم و او مرا لعنت و نفرین كرد كه كه مثل او شریر و بد باشم. من همیشه مدیون تو هستم و حالا اژدهای خوبی هستم ، اجازه بده تو را به خانه ات ببرم. من همیشه محافظ تو خواهم بود. مطمئن باش كه دروغ نمی گویم. اگر تو چشمهای من شوی من بالهای تو خواهم شد . شوالیه شوكه و متعجب شده بود و در عین حال خوشحال شده بود. آن اژدهای بدجنس ، ابدا بد نبود و فقط جادو شده بود و حالا كه این جادو شكسته بود اژدها می خواست با صاحب جدیدش مهربان باشد.

اولین كاری كه كوچكترین شوالیه انجام داد، این بود كه كندوی زنبورها را در بالای صخره ای در دهانه غار قرار داد. آنها خیلی خوشحال بودند كه حالا یك مكان امنی دارند و مهمتر اینكه اختصاصی است و نهر آب جاری است و گلهای فراوانی در كنارش رشد می كنند و آنها می توانند هر چقدر كه احتیاج دارند ، عسل درست كنند.

سپس كوچكترین شوالیه سوار اژدهای پرنده اش شد و با اسبش بطرف خانه پرواز كرد.

در ابتدا شاه و مردم خیلی متعجب بودند، بجز شاهزاده خانم . او به شوالیه كوچك اعتماد داشت و بعد از شنیدن همه ی داستان، مرهمی درست كرد و روی چشمهای اژدها گذاشت.

کوچکترین شوالیه و کندوی عسل

كوچكترین شوالیه با شاهزاده خانم ازدواج كرد ونیمی از پادشاهی آن سرزمین را نیز بدست آورد. بینائی اژدها برگشت و گفته هایش نیز واقعیت داشت و او  واقعا از آن سرزمین مواظبت می كرد.

بعد از آن كوچكترین شوالیه و شاهزاده خانم صاحب هفت فرزند شدند . آنها از اینكه سوار اژدها شوند لذت می بردند و برای همیشه با خوشی زندگی كردند.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:کودکان اُ آر جی

مطالب مرتبط:

كوچكترین شوالیه

جشن فراموش نشدنی

سه ماه تعطیلی من در قنات

گنج پر دردسر

گنج مرد روستایی

نصیحت افراد با تجربه

پند خردمندان

مرد عرب و کیسه ی زر

عرب مهمان نواز

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.