تا طوفان پاییز صبر کن

صنوبر یک درختی بود در دشت که از عمرش خزان بسیار بگذشت
اگر چه قد او کوتاه می زد ولی بس سایه ها بر راه می زد
به سختی های دنیا داشت باور درختی شد کهنسال و تناور
قضا ،تخم کدویی نزد او رست بزودی قد کشید اما کج و سست
کدوی نوجوان تا سر برافراشت خودش را برتر از پیران بینگاشت
صنوبر را صدا زد بی تامل بگفتا اینچنین، آن بی تحمل
جهان را صرف خود کردی چه باطل ز این آهستگی رفتن چه حاصل
ره سی ساله ات را با چه سرعت نهادم پشت سر، اما چه راحت
شدم من هم درختی چون تو حالا چه فرقی دارم اکنون با تو آیا
بفرمودش صنوبر با متانت کلامی محکم و دور از ملامت
صبوری کن که در طوفان پاییز شود روشن تفاوتهای ما نیز

شاعر:انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان
مطالب مرتبط:
