68 سال پس از درگذشت ملكالشعرای بهار
تحلیل اندیشههای عرفانی ملكالشعرای بهار، 68 سال پس از درگذشتش
وقتی سخن از تصوف بر زبان میآید، سخن از حماسه فناناپذیر عشق به خالق كائنات و انسانیت است. حدیث عشق ارجمندترین سخن صوفیه و خواست صوفی، پرواز با شهبال عشق به سوی ذات یگانه است.
مریم رمضانیان در تحقیقی آورده است: ما در این جهان مغناطیسی تقدیر و سرنوشت كه تار و پودش از عشق، شیدایی و صفا بافته شده، بهسر میبریم كه گویی یك بهشت جادویی است.
میدانیم و بارها شنیدهایم كه قوی زیبا، عاشق دریاست، ققنوس شیفته ستیغ كوهها و شعلههای آتش است و عقاب به درازی عمر علاقهمند است و سالك مؤمن به عشق و امید كه سبب جزر و مد جهان است دل بسته، و میداند كه عشق، هر مؤمنی را به عرش سوق میدهد و در كنار كنگرههایش به پرواز درمیآورد.
عارف و صوفی حقیقی كه حریفان خلوت سرای الستند و به یك جرعه تا نفخه صور مستند، به خود فرض میدانند دست گمشدگان مشتاق را بگیرند و دلشان را كه نظرگاه دوست، بلكه منزل اوست از غیر بپردازند و برای ورود انوار فروزان حقیقت آماده سازند.
عرفان عارفان راهی است از راههای پرستش (از طریق محبت)، راهی برای رسیدن به كمال معنوی و معرفت كه جلوهگاه عمیقترین آگاهیها و شورانگیزترین عشقها، همان نیایش مؤمن با معشوق، فریاد زدن در خفقان، سخن گفتن در سكوت و آموختن با لبهای دوخته است و تصوف همان ریاضت نفس و ترك دنیاست كه بنای مشرب تصوف بر اولویت شرع انور است؛ همان مكتب عشق و محبت و راهی به سوی حقیقت:
رفتن از عالم پرشور به از آمدن است
غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست (صائب)
وسیله صیقل آینه روح:
روح در قالب انسان ز پی معرفت است
كردهاند این تله در خاك كه عنقا گیرند (لاهیجی)
داروی كبر و نخوت:
فروتنی است دلیل رسیدگان به كمال
سوار چون كه به مقصد رسد، پیاده شود (لاادری)
اما آیا عشق مقدمه عرفان است یا عرفان مقدمه عشق؟
همچنان كه عشق در دو مورد مختلف استعمال میشود (مجازی و حقیقی)، عرفان نیز چنین است (عرفان مثبت و منفی). چون عشق حقیقی عبارت است از قرار گرفتن در جذبه كمال، و عرفان مثبت عبارت است از حركت معرفتی و عملی در مسیر همین جذبه؛ لذا این هر دو آرمان اعلا، یك حقیقت را در بر دارند كه همان گردش تكاملی در حركت به بارگاه ربوبی است و مكمل یكدیگرند و تفاوت این دو (عشق حقیقی و عرفان مثبت)، تفاوت دو بعد یك حقیقت است.
دل سوی مهر میكشد و مهر سوی دل
جایی كه مهر نیست مكن جستوجوی دل
بر لوح دل رموز محبت نوشتهاند
ما خواندهایم و كرده ز بر پشت و روی دل
عرفان مثبت گسترش و اشراف «من انسانی» بر جهان هستی است؛ به جهت قرار گرفتن «من» در جاذبه كمال مطلق.
«من انسانی» بهوسیله تكامل از «خود طبیعی» میگذرد و صعود میكند و به من ملكوتی توفیق مییابد و این است كه شایستگی اشراف واقعی به جهان هستی را نصیب او میسازد و این عرفانی است كه خط نورانی آن بهوسیله انبیای الهی در جاده تكامل كشیده شده است، نه تخیلات رویایی در مهتاب فضایی درونی كه سایههایی از مفاهیم بسیار وسیع را به جای فصلی از آنها گرفته است؛ چیزی كه ملكالشعرای بهار از آن گریزان بود.
سخنان اهل تصوف در سخنان بهار، جایی دارد؛ اما نه آن تصوف كه پردهدر و پرشور و آكنده از شطحیات رازناك تهورآمیز است؛ بلكه تصوفی ملایم و معتدل كه بین پارسایی و پاكیزهخویی زاهدانه و بین زندگی عملی و اجتماعی، تلفیق و تألیف كرده است.
وجود مرحوم ملكالشعرای بهار، یكسره در اندیشههای فلسفی غوطه نمیخورد و ذوق عمل برای او جاذبه و لطف بیشتری داشت. درواقع اندیشه فلسفی نزد «بهار» رنگ و مشرب اصالت عمل میپذیرد و از خاموشی و تیرگی دهلیز پر پیچ و خم افكار مجرد راه به بیرون میبرد. هویت واقعی احساس و فعالیت مغزی یك هنرمند، میتواند عظمتهای انسان و جهان را بیان كند. از دیدگاه عرفان با بروز هر اثر هنری اصیل در عرصه زندگی انسانها، جلوههایی خاص از صفحات بزرگ خداوندی نمودار میشود. آنجا كه پدر اندیشه و عرفان، حضرت مولانا چنین میگوید:
تو هنوز ناپدیدی ز جمال خود چه دیدی
سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی
تو چنین نهان دریغی كه مهی به زیر میغی
بدران تو میغ تن را كه مهی و خوشلقایی
و ملكالشعرا بهار نیز میگوید:
ز دانایی بنالد مرد دانا
كه دانا را خرد بندی است بر پا
اگر نفس بشر با دد قرین است
چرا دد بر دو دست است و تو بر پا
چرا دد نگذرد از بركهی تنگ
تو پرّان بگذری از ژرف دریا
چرا گریی تو و او نیست گریان
چرا گویی تو و او نیست گویا
در واقع فعالیت هنری اگر از اصالت و محتوای حقیقت برخوردار باشد، یك فعالیت ضروری برای برقرار كردن ارتباط انسان با خداست كه از طریق ارتباط با جمال و جلال هستی است.
شیخ و واعظ كه هادی بشرند
به خدا كز خدای بیخبرند
كسب كردم به معرفت قدری
كه رسیدم به قرب لاادری
(ملكالشعرا بهار)
فن شاعری امكانات تقریباً نامحدودی برای خلق روابطی جدید بین صورتهای دنیوی و دینی بهوجود میآورد. یك شاعر هنرمند ممكن است به مرتبه كاملی از نقش و بازی متقابل این دو سطح دست یافته باشد و كاری كند كه دنیویترین شعر او صبغه دینی روشنی داشته باشد. این شعرها شبیه حوضهای بزرگی است كه در محوطه مسجد قرار دارند و در آنها همه شكوه و عظمت بنای عظیم مسجد انعكاس پیدا میكند. بنابراین بیهوده است كه در بین شعرهایشان به دنبال تفسیری صرفاً عرفانی یا برعكس صددرصد دنیوی بگردیم. گاهی ابهام و دوگانگی كلام شاعران از روی قصد و عمد بوده و نوسان بین دو سطح از هستی، آگاهانه حفظ شده است.
تطبیق تفسیر دنیوی و مذهبی حیات به یك هماهنگی كامل بین اجزای معنوی روانی و حسی نیاز دارد و این هماهنگی مستلزم آزادی معنوی، روانی و حسی است. البته آزادی به معنای رهایی مطلق در انجام هر كار نه تنها آزادی نیست، بلكه نابود ساختن آزادی روح و روان است؛ با قبیح ترین شكل آن. منظور ما آزادی در حیطه ارزشهاست كه شرط لازم عرفان و معرفت است.
یك مرغ سر به زیر پر اندر كشیده است
مرغی اگر نوا به فلك پر كشیده است
یك مرغ آشیانه به تاراج داده است
یك مرغ از آشیانه خود سركشیده است
مرغی ز وصل گل سرمست و مرغكی
ز آسیب خار ناله مكرر كشیده است
قربان مرغكی كه ز سودای عشق گل
از زخم نوك خار به خون پركشیده است
(ملكالشعرا بهار)
شعرهای غنایی فارسی هرگز این لطف و شیرینی خویش را بدون اعتقادات صوفیانه بهدست نمیآورند.
تا رسد دست من آن روز بدان دامن پاك
نَهَم امروز بدین در سر طاعت بر خاك
شعر ملكالشعرا بهار نتیجه عواطف و احساسات یك انسان متفكر است كه از حالات روحیه صاحب خود، از فكر دقیق پرهیجان یك مغز پرجوش حكایت میكند.
اسیر خود شدن تا كی، ز خود وارستنی باید
ز تن كامی نشد حاصل، به جان پیوستنی باید
بهار اندر حرم چندین چه جویی اهل معنا را
به نیروی طلب دیر مغان را جستنی باید
پیشرفت در دانش تصوف مایههای انسانی و معنوی را میطلبد تا بتواند اصول فكری انسان مترقی را تأمین كند و در این وادی، «ایمان» و «اخلاص» منطقیترین سلاح ایدئولوژیك علمی و دینی است. در نتیجه درمان روحی و اخلاقی جامعه از گزینش اصول بیمحتوای اندیشههای عاری از معنویت، امكانپذیر نیست و منجر به یكسری منازعات و درگیریها میشود.
مرحوم ملكالشعرا بهار در عقاید خود اساس و پایه یكی از حالات طبیعی نوع بشر را دو حس «غیرت» و«رشك» میداند و اظهار كرده است: غالب منازعات در دنیا بر سر همین حالات پیدا شده و میشود و پیامبران و حكما برای تخفیف این حالات یكسری اصول و قوانین و دستورهای اخلاقی ارائه دادهاند.
در دنیای تصوف جمعی برای آرامش خود از این حالات اصطلاح جالبی را بهكار میبرند كه «تربیت منفی» است، زیرا این جماعت دریافتهاند كه با حدود حقوقی و اخلاقی نه میتوانند از بیعدالتی و طمع افراد متعدی، ممانعت كنند و نه از غیرت و رشك و حس محرومیت افراد مظلوم بكاهند. ایشان برای رهایی از تربیت منفی، به دنبال دانش معنوی یعنی «عشق عرفانی» هستند. در این راه بسیاری از تمنّیات نفسانی كنار گذاشته میشود و همه تلوینها و رنگها به ویژه رنگ خویشتن پرستی از تن و جان زدوده میشود و به سوی لذات معنوی رهسپار میشوند.
اینجاست كه ایشان مجنونان هوشیارند، مرغان قفس شكنند و زندگان بیمرگند كه سفرشان جز حقیقت نیست، حقیقتی سر به مهر و ناگفتنی.
پروانه و شمع و گل شبی آشفتند / در طرف چمن
وز جور و جفای دهر با هم گفتند / بسیار سخن
شد صبح نه پروانه به جا بود و نه شمع / ناگاه صبا
بر گل بوزید و هر دو با هم رفتند / من ماندم و من
لینک ها: