هنرنمایی پشت خاکریز
از این موضوع خیلی ناراحت بودم اصلاً دوست نداشتم امسال هم مثل سالهای گذشته تابستانم پر از اتلاف وقت باشد. در حال خواندن زندگی نامه شهیدی بودم که نوشته بود در جبهه با چند تا از دوستانش ورزشهای باستانی انجام میدادند.
کنجکاو شدم ببینم رزمندگان چه طور اوقات فراغت خود را پر میکردند. با گذری بر عکسهای به یادگار مانده از دوران دفاع مقدس دیدم زندگی در جنگ بود با همه زوایایش. زندگی عادی در غیر عادیترین نقطه دنیا در جریان بود؛ آرایشگاه، حمام، ورزش، درس، عبادت، گپ و گفت و ... جریان داشت. یک نفر کتاب درسی خود را تا پشت خاکریزها با خود آورده بود. جایی که گاه و بی گاه دود و باروت و موج خمپاره با محتوای درس قاطی میشد. آن دیگری پوکههای توپ را تبدیل به میل کرده بود و ورزش باستانی خود را با حماسیترین سرودها انجام میداد. جوان، میانسال و حتی پیرمردها. جبهه مکانی بود که از لحظه لحظه زمانش استفاده میشد. از ورزش صبحگاهیاش تا کلاسهای عقیدتی و کلاس درس و حتی عبادت و مناجات آخر شب. جبهه بزرگترین کلاس درس چگونگی استفاده بهینه از وقت بود. جایی که کمتر پیش میآمد کسی با خیال راحت در سنگر لم بدهد و به یک نقطه خیره شود و وقت بکشد. کاری که ما امروز و در نهایت آرامش، امنیت و آسایش راحت مرتکب میشویم.
بسیاری از رزمندگان را میشناختیم که وقتی از جبهه باز میگشتند کار دستیهایی مانند جنگنده، هلیکوپتر و ... را که در ایام فراغت ساخته بودند با خود به یادگار میآوردند و حیرت همگان را از هنری که به خرج داده بودند بر میانگیختند.
فامیلی داشتیم که از هور وقتی برگشت با خودش یک کاردستی آورده بود، خانهای ساخته از نی، با نهایت دقت.
و امروز غبطه میخوریم به آدمهایی که در کنار بزرگترین هنر زندگیشان یعنی دفاع مقدس، هنر استفاده بردن از وقت را هم برای همیشه میآموختند.
راستی امروز چند درصد از ما جمله «وقت طلاست» ملکه ذهنمان است!؟
فرآوری : سیفی
بخش فرهنگ پایداری تبیان