تبیان، دستیار زندگی
من و دوستم تو کوچه فوتبال بازی می کردیم که یکدفعه دو تا بچه ی بزرگ و قوی آمدند، توپ ما را گرفتند و گفتند:زود از اینجا بروید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زورگویی

زورگویی

من و دوستم تو کوچه فوتبال بازی می کردیم که یکدفعه دو تا بچه ی بزرگ و قوی آمدند، توپ ما را گرفتند و گفتند:"زود از اینجا بروید."

گفتم:"ما می خواهیم بازی کنیم توپ ما را بدهید."

توپ را ندادند. عصبانی شدم. خیلی عصبانی شدم. اما با خودم گفتم این که راهش نیست.

گفتم می روم  به آن ها می گویم که چهارتایی با هم بازی کنیم. اما آن ها بزرگ و قوی بودند و حتماً ما گل می خوردیم.

این بار فکر کردم بروم و با زور توپم را بگیرم. راستش از آن ها ترسیدم. پس این هم راه خوبی نبود.

فکر کردم بروم به پدر و مادرشان بگویم، اما من خانه ی آن ها را بلد نبودم.

گفتم پس به پدر و مادر خودم بگویم. ولی آن وقت آن ها فکر می کردند که من بلد نیستم از خودم دفاع کنم.

گفتم می روم از خانه یک توپ دیگر می آورم و بازی می کنم. اما وقت کم داشتم و باید می رفتم به درس هایم می رسیدم. گفتم از بچه های توی کوچه کمک بگیرم، اما ممکن بود یک دعوای حسابی درست شود.

از پدر یکی از بچه های همسایه که در کوچه بود، کمک گرفتم. او آمد و با آن دو بچه صحبت کرد. ما هم توپمان را پس گرفتیم و با خوش حالی بازی کردیم.

راستش فکر کردم ممکن است این مسئله روزهای بعد هم تکرار شود. شب در خانه با پدر و مادرم در مورد این موضوع صحبت کردم. به راه تازه ای رسیدیم.

حالا تو بگو؛ با چه راه های دیگری می توانستم از حق خودم دفاع کنم؟

زورگویی

گروه کودک و نوجوان تبیان


منبع:سروش کودکان

مطالب مرتبط:

چطور مطالعه کنیم؟

روحتان را فراموش نکنید

چرا نماز می خوانیم؟

هفت خوان خواب

مسعود، پسری که همیشه می برد

بازیافت زباله ها

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.