تبیان، دستیار زندگی
زدواج، «وظیفه» هایی رو دنبال خودش می آره و باید به «تعهد»ی که سپردین، وفادار باشین... تعهدایی که با «جلسه های معنوی شبانه» دوستان، سازگار نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حکایت شب دامادی و  درس اخلاق استاد

4ì. ,9a1 e,*g/ì
ازدواج، «وظیفه» هایی رو دنبال خودش می آره و باید به «تعهد»ی که سپردین، وفادار باشین... تعهدایی که با «جلسه های معنوی شبانه» دوستان، سازگار نیست.

قرار بود همه با کارت دعوت بیایند و اقوام عروس و داماد، دو سوی درِ ورودی ایستادند تا آداب «میزبانی» را به جا آورند. صدای گفتگوی مهمانان و به هم خوردن کاردها و چنگال ها، همه جا شنیده می شد. کسانی که پذیرایی می کردند، مدام این سو و آن سو می رفتند و نمی گذاشتند ظرفی خالی از میوه و شیرینی بماند.

  شوخی های دوستانه و پیش بینی شام، لبخندهای صمیمانه را روی لب همه نشانده بود!... در یک لحظه، سر همه به سوی در ورودی گردید و داماد، در لباسی ساده و زیبا، وارد شد. صدای صلوات و کف زدن های پی در پی مهمانان، بلند شد و دوستان نزدیک داماد، پیش از دیگران، ایستادند. موهای مرتب، لباس نو و چشمهای کوچک داماد، زیر نگاه تیزبین و مشتاق همه بود. دست داماد، در دست مهمانان می گشت و آستین کت، مدام، حرکت می کرد. نگاه همه به داماد بود و نگاه داماد، دنبال مهمان ویژه اش می گشت... کسی که سالها آرامش نگاهش، او را آرام کرده بود و نشانش داده بود چگونه به سوی خدا، قدم بردارد و مراقب باشد مسیرش را گم نکند... کسی که گرمی محبتهای معنوی پدر را برایش زنده نگه داشته بود؛ جعفر آقا مجتهدی!

شانه های داماد، خم شدند تا دست استاد را ببوسند؛ اما دستهای استاد، روی شانه هایش نشستند و نگذاشتند. استاد، داماد را در آغوش گرفت و زمزمه کرد:

- از امروز، مسیر زندگی شما عوض می شه آقاجان!... ازدواج، «وظیفه» هایی رو دنبال خودش می آره و باید به «تعهد»ی که سپردین، وفادار باشین... تعهدایی که با «جلسه های معنوی شبانه» دوستان، سازگار نیست.

داماد، نگران از کلام استاد، نگاهی به چشمهای نافِذ و مهربان استاد کرد و گفت:

- یعنی دیگه نباید به جلسه ها بیام؟!... دوستان زیادی رو می شناسم که متأهلّن، اما سالهاست که به جلسه می آن.

- حساب شما با دوستان دیگه فرق می کنه... اونا، چندین ساله که ازدواج کرده ان و «فرزندان بزرگ» دارن؛ که می تونن در نبودن شون، جای خالی شون رو برای خانواده پر کنن... اما شما در اول راهی.

جلسه های ما، چندین ساعت طول می کشن و وقتی برسین خونه، کسالت و خواب آلودگی نمی ذارن با طراوت وارد خونه بشین و به مرور، دیدن کِسِلی شما، برای همسرتون زجرآور می شه و فکر می کنه به ایشون بی میل شدین... پیشنهاد می کنم توی جلسه های «روزانه» دوستان که برای توسُّل به اهل بیت برگزار می شن، شرکت کنین.

- پس وظیفه و رشد معنوی من چی می شه؟

- گرفتگی روحی ای که نبودن شما در شریک زندگی تون ایجاد می کنه، صفای روحی و روحانیت رو از شما دور می کنه... اما اگر همین وقت بیرون رو برای طراوت دادن به خانواده بذارین و سعی کنین همسرتون هم «شریک حال معنوی» شما بشه، طبیعیه که محبت، محبت می آره و بعد می بینین که همون احوال روحانی ای که بیرون دنبالش می گشتین، توی خونه و کنار همسرتون پیدا می شن... و مطمئنم خواهید دید که هیچ خلوتی بهتر از خونه خودتون نمی شه.

***

راه:

- ببین می دونم که بلند خوندی تا مچ من رو بگیری؛ اما اشتباه می کنی...

- مُچ تو رو بگیرم؟!

- آره دیگه؛ اما بدون که اگه من، دائم به این محفل و اون محفل می رم، به تشویق خود همسرمه.

- اولا! که منظوری نداشتم... ثانیا!، چون خودت گفتی، می گم: خب شاید اون بنده خدا، اشتیاق تو رو می بینه و چون دوستت داره، حرفی نمی زنه.

- ... شاید هم حریفت نمی شه!

- نه بابا!... نَقل این حرفا نیست. خودش صبحای مُحَرَّم بلند می شه و...

- حساب مُحَرَّم از همه مُناسِبتای سال، جداست.

- تازه؛ خودش جلسه های مذهبی محلی رو می ره...

- آره، اما وقتی که تو، خونه نیستی، درسته؟

- خب آره... اما ببین، اگه این جلسه رفتنا رو ترک کنم، روحم تیره می شه...

- کی گفته «تَرک» کنی؟!... من فقط می گم جوری برو که «عادت نکنی»... که اگر عادت کنی، روحانیَّت محفل رو درک نمی کنی... بعد هم می گم می تونی به جای تراکم جلسه، یه کم بیشتر برای دلخوشی و تفریح خونواده وقت بذاری؛ همین!

- باید فکر کنم... اینجوری خیلی سخته!


منبع : شیعه آنلاین

تهیه و تنظیم : گروه حوزه علمیه تبیان