تبیان، دستیار زندگی
برایم جالب بود کسی را که نمی شناختم وحالا پس از سال ها پیدا شده، گفتم بیاید. وقتی آمد خودش را معرفی کرد و گفت: من برادر همان کسی هستم که آن سال های دور برادرت عبدالرحمن را از داخل قنات نجات داده بود. و شما هم مرا از میدان مین!!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برای خواندنش عجله نکنید!


برایم جالب بود کسی را که نمی شناختم وحالا پس از سال ها پیدا شده، گفتم بیاید. وقتی آمد خودش را معرفی کرد و گفت: من برادر همان کسی هستم که آن سال های دور برادرت عبدالرحمن را از داخل قنات نجات داده بود. و شما هم مرا از میدان مین!!


میدان مین

در دنیای عجیبی زندگی می کنیم. گاهی اتفاقاتی دور و برمان می افتد که از درک آن عاجزیم. خاطره ای که در زیر می خوانید یکی از آن اتفاقات عجیب است که برای سردار فضیلت پور اتفاق افتاده است.

1 ـ حوالی سالهای 1347 یا 48 بود من کلاس پنجم و عبدالرحمن (*) برادرم کلاس اول دبستان بود. منزلمان در انتهای شهر بود و در پشت خانه ما نرسیده به زمین های کشاورزی، تعدادی قنات بود. یک روز ظهر که از مدرسه برگشتم مادرم سراغ عبدالرحمن را گرفت، گفتم ما با هم از مدرسه نیامده ایم شاید او منزل پدر بزرگ رفته باشد.

تا حوالی غروب خبری از او نشد مادرم نگران گفت برو سری به منزل فامیل بزن از او خبری بگیر. بعد از من چند جوان در حالی که عبدالرحمن را بغل کرده بودند به خانه ما مراجعه می کنند و می گویند ما از کنار قنات ها رد می شدیم که صدای گریه ی بچه ای را شنیدیم؛ نگاه کردیم متوجه شدیم عبدالرحمن است و او را از داخل قنات نجات دادیم.

به هرکس می گفتم بخاطر شدت آتش دشمن نمی رفت او را بیاورد. تصمیم گرفتم که خودم او را نجات دهم لذا به طرفش رفته و هر طوری بود او را از میدان مین خارج کردم

2 ـ در اوایل سال 1365 من فرمانده گردان بودم و در منطقه فکه عملیات شده بود. همینطور که مشغول هدایت نیروها بودم متوجه شدم یک نفر در میدان مین بین نیروهای خودی و عراقی ها گیر افتاده است.

به هرکس می گفتم بخاطر شدت آتش دشمن نمی رفت او را بیاورد. تصمیم گرفتم که خودم او را نجات دهم لذا به طرفش رفته و هر طوری بود او را از میدان مین خارج کردم.

3 ـ سال 1384 فرمانده سپاه زنجان بودم یک روز از دژبانی تماس گرفتند و گفتند یک نفر با شما کار دارد. گفتم کیه؟ پیغام داده بود همان کسی که از میدان مین نجاتش دادی!

برایم جالب بود کسی را که نمی شناختم وحالا پس از سال ها پیدا شده، گفتم بیاید. وقتی آمد خودش را معرفی کرد و گفت: من برادر همان کسی هستم که آن سال های دور برادرت عبدالرحمن را از داخل قنات نجات داده بود. و شما هم مرا از میدان مین!!

راوی خاطره: سردار عبدالکریم فضیلت پور

*- بسیجی شهید عبدالرحمن فضیلت پور در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : تابناک