تبیان، دستیار زندگی
یکی از بیماری ها و دردهایی که روان انسان ریشه دارد و باعث بهم ریختگی روان می گردد بیماری «بهانه جویی»است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لطفا گیر، نده!
دکتر

  1. یکی از بیماری ها و دردهایی که روان انسان ریشه دارد و باعث بهم ریختگی روان می گردد بیماری «بهانه جویی»است. بهانه جویی رفتاری است کودکانه که مبنا و منطق و اساسی ندارد. مع الاسف، این بیماری به شخصیت کودکانۀ افراد بر می گردد و گاهی نیز باعث می شود تا روابط خانوادگی به هم بریزد و حتی دعوا و نزاع و یا لج بازی، کینه و حِقد در سطح جامعه به وجود بیاید. و بدتر از این ها باعث می شود گاهی فردِ بهانه جو حق را نپذیرد و زیر بار واقعیت نرود.

تفاوت بهانه جویی با حقیقت جویی

اگر انسان چیزی را نداند دنبالش می رود تا آن را بداند و برای کشف حقیقت آن مطلب زحمت می کشد، این حالت را حقیقت طلبی می گویند؛ اما اگر کسی بی دلیل و بدون منطق و باگیر دادن روی یک زمینه ای نزاع و دعوا کند، و خود و خانواده و جامعه اش را ناآرام کند بهانه جویی گفته می شود. کم نیست مصادیق بهانه جویی در مسایل خانوادگی، و یا درگیری ها و نزاع های اجتماعی و سیاسی. این صفت باعث می شود انسان از دریافت حقیقت باز ماند.

انواع بهانه جویی

می خواهم دو مطلب راجع به بهانه جویی به صورت فشرده بیان کنم. مطلب اول: اقسام بهانه جویی است که در ادامه ذکر خواهد شد. مطلب دوم: دربارۀ ریشۀ بهانه جویی است که این خوی کودکانه حتی در آدم های پنجاه ساله و گاهی هفتاد ساله، با سواد و بی سواد از کجا نشأت می گیرد؟ بعضی وقت ها یک حرف ها و سخن هایی از بزرگ ترها شنیده می شود که حتی یک دانش آموز دبستانی همچنین سخنانی به زبان نمی آورد. طوری که وقتی پای نزاع یک انسان شصت ساله می نشینید می بینید که سخنانش مثل حرف های یک بچۀ پیش دبستانی می ماند!

رفتار بهانه جویانه ای که ما در جامعه می بینیم کار به تحصیل و سواد ندارد. گاهی می بینید یک کودک ده – دوازده ساله سخنان پر معنا و منطقی به زبان می آورد؛ اما یک آدم مسن و با شخصیت که سن تقویمی اش با سن عقلی اش برابر نیست در حد بسیار پایین سخن می گوید و رفتار می کند؛ رشد سنی او با رشد فکری اش با هم فرق دارد و اصلاً قابل مقایسه نیست. من به ذوق و فرصتی که داشتم چهار نوع بهانه جویی به نظرم رسید که در اینجا بیان می کنم؛ البته حصر عقلی ندارد ممکن است کسی انواع دیگری را بیابد و بیان کند.

1. بهانه جویی در پذیرش دین و حق

یکی از اقسام بهانه جویی، متأسفانه بهانه جویی در پذیرش دین و حق دیده می شود. کسانی که زیر بار دین و حق نمی خواستند بروند، مثلاً به یک بهانه ای به حضرت موسی می گفتند: ایمان نمی آوریم مگر خدا را ببینیم! کار نشدنی را می خواستند «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً»؛[2]ایمان نمی آوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم مثل خانه و آدم هایی که می بینیم» هر وقت این مشکل را حل کردی مسلمان می شویم! این یک نوع بهانه جویی است. خداوند متعال می فرماید: «لَنْ تَرٰانی»[3]؛ قابل رویت نیستم. «لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ»[4]؛ چشم ها از دیدن خدا عاجز هستند. خدایی که دیده شود خدا نیست، چرا که آن هم مثل من و شما جسم است، فضا می خواهد. جوانی خدمت حضرت امیر (ع) آمد و سؤال کرد: خدا کجاست؟ حضرت فرمود: این سؤال غلط است، خدا کجاست، یعنی چه؟ خدا خالقِ مکان است، کسی که خودش مکان را آفریده داخل آنجا نمی شود. خالق یک مجموعه نمی تواند جزء آن مجموعه گردد. لذا این سؤال غلط است. یک وقت بچه می پرسد در این صورت در جواب می گویید شکل ماه و نور است و او قانع می گردد؛ اما از ناحیۀ آدم های عاقل بالغ این حرف که ما ایمان نمی آوریم تا خدا را ببینیم کاری است از سر کم فکری و لجاجت. به قول آن آقا که گفته: اگر خدا در لولۀ آزمایشگاه من نیاید به او ایمان نمی آورم! باید گفت آن خدایی که به تو عقل داده تا آزمایشگاه درست کنی، می خواهی او را بیاوری تابع خودت قرار بدهی؟! چنین خدایی که تابع بندۀ ضعیفش شود بنده ای که عمرش محدود، انرژی اش محدود، توانش محدود است از او محدودتر می شود. این می شود مثل همان بت های خرمایی که هر وقت گرسنه می شدند بندگانِ بت ها آنها را می خورند. به حجم بت های خود افزایش و کاهش می دادند، شکلش را عوض می کردند، این بهانه جویی است. یعنی چه تا خدا را نبینیم، ایمان نمی آوریم!

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: گروهی از قریش لجوج و عنود وقتی بر پیغمبر (ص) وارد شدند، گفتند: اگر این درخت حرکت کند و پیش ما بیاید، ایمان خواهیم آورد! شما عزیزان می دانید که معجزه نمی تواند خلاف قانون علیّت باشد. پیغمبر بالا برود پایین بیاید نمی تواند جهان را داخل تخم مرغ قرار دهد. برای اینکه تخم مرغ گنجایش کمی دارد و جهان هم بزرگ است. جا دادن یک چیز بزرگ میان یک چیز کوچک امکان ندارد. چیزی که امکان ندارد معجزه به او تعلق نمی گیرد. بعضی از سؤالات بهانه جویی است. خدا که نمی تواند شریک بیافریند، اگر شریک آفرید دیگر این آفریننده خدا نمی شود. معجزه دو چیزی را که نقیض هم است نمی تواند با هم جمع کند؛ لذا معجزه قانون علیت را زیر پا نمی گذارد.

2. بهانه جویی در مواجهه با رسول خدا (ص)

پیغمبر کاری که می کند در یک آن به درخت خرما می گوید فلان چیز شود و طبق خواست پیامبر درخت همان چیز خواهد شد. بنابراین، پیامبر به درخت گفت: بیا، درخت جلوتر آمد، پس از آن به گروه پیشنهاد کننده یعنی قریش گفت: حال ایمان بیاورید. گفتند: بگو نصفش برود و نصف دیگرش بماند. درخت نصف شد، نصفش رفت و نصف دیگرش ماند. پیامبر گفت: حال ایمان بیاورید. گفتند: به درخت بگو نیمۀ این طرف برود به نیمۀ دیگرش بچسبد و مثل اول شود. حضرت فرمان داد: نیمۀ مورد نظر رفت به نیمۀ دیگر چسبید. باز هم ایمان نیاوردند! امیرالمؤمنین (ع) می گوید:[5]سه مرتبه خودم شنیدم که آنها گفتند: «فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ بَلْ سَاحِرٌ كَذَّاب»عجب سحری کرد؟! بعد سرشان را پایین انداختند و رفتند. حالا شما با این آدم می خواهید چه کنید؟! اینها حتی وقتی معجزه را دیدند انکار کردند. این بهانه جو کسی است که نمی خواهد زیر بار حق برود.

سورۀ فرقان را باز کنید بخشی از آن دربارۀ همین بهانه هاست، منکرین می گفتند: «مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ»؛ این چه پیغمبری است که «یَأْکُلُ الطَّعٰامَ»؛ غذا می خورد؟ اینکه پیغمبر (ص) غذا می خورد چه ربطی به نبوتش دارد. و یا می گفتند: «وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ»[6]؛ توی بازار راه می رود. اشکال آنها این است که چرا در بازار راه می رود؟ چرا غذا می خورد؟ چرا محافظ ندارد؟ چرا فقیر است؟ اینها نشانه های بهانه جویی است.

یهودی ها بعد از جنگ احد

در جنگ احد که یاران پیغمبر شکست خوردند یهودی های مدینه یک مقداری جان یافتند و خوشحال شدند. لابد گفتند که کار اسلام تمام شده است. کعب بن اشرف از رؤسای یهودی با هفتاد نفر یهودی آمدند خانۀ ابوسفیان (رئیس مشرکین بت پرست ها) به او گفتند ما برای از بین بردن اسلام با شما هم دست می شویم. ابوسفیان گفت: شرطش این است که شما بت های ما را به رسمیت بشناسید و در مقابل بت های ما سجده کنید.

آدم های بدبخت و لاابالی و بی چاره به خاطر از بین بردن یک جریان با جریان بی دینی هم نوا می گردند. در همین نظام خودمان هم جریان های سیاسی داشتیم که دست در دست بعضی بی دین ها می گذاشتند؛ مثل منافقین (حزب مجاهدین سابق) که با نظام اسلامی مشکل داشتند و به همین جهت دست در دست صدام گذاشتند برای او آدم کشتند و افرادی را ترور کردند، امروز نیز مثل هر زمان دیگر دنبال راهکار می گردند، پیش اسرائیلی ها می روند، این خیلی بدبختی است.

نکتۀ مهم این است که اگر حزب و گروهی از یک جایی رانده شد به جریان دوم ضد دین و خدا نپیوندد. اما شما یهودی هایی که اهل کتاب هستید، خدا را قبول دارید، موسی را قبول دارید، معاد را قبول دارید، شما کجا و ابی سفیان کجا! این همان کینه جویی و لجاجت است. خداوند در قرآن می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم»؛[7]ای اهل کتاب! بیایید با هم متحد شوید چرا که یک وجه اشتراک دارید.

ابی سفیان گفت: باید در مقابل بت های ما سجده کنید. گفتند: باشد و کعب بن اشرف با هفتاد نفر مقابل بت ها سجده کردند. از این بدبختی بدتر. ابی سفیان از روی لجاجت و عناد گفت: یک سؤالی از شما دارم و آن اینکه ما حقیم یا پیغمبر؟ نزدیک چهارده پانزده سال بود که اسلام ظهور کرده بود – دو سال مدینه و سیزده سال در مکه – گفت: شما که اهل کتاب هستید و تورات و انجیل را می خوانید آیا انصاف این جاست؟ قرآن می فرماید: «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ»؛[8]کسانی که پیامبر را دیده بودند مثل فرزندانشان پیغمبر و حقانیت اسلام را می شناختند». می دانید یهودی ها چه گفتند؟ به مشرکین گفتند: شما بر حق هستید.[9]یعنی مواضع خودشان را زیر پا گذاشتند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوْتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ»؛ پیغمبر! نگاهی به کسانی که کتاب داشتند بیانداز «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ»؛ مقابل بت سجده کردند. کلمه «جبت»یک بار بیشتر در قرآن استعمال نشده و آن همین جاست. خیلی بدبختی است که یک آدم مسیحی و یهودی که اعتقادی توحیدی دارد «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ»؛ در مقابل بت ها خم گردد! به کفار گفتند: «وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُ&