عاشق شدن جنگ و صلح نمی شناسد
گفتوگو با مجید قیصری درباره مجموعه داستان زیر خاکی
زخم جنگ نمیگذارد که ننویسم. جنگ نوجوانی نسل مرا بلعیده و در نتیجه به مرور باید حوادث دیگری اتفاق بیفتد تا آنها را فراموش کنیم تا بتوانیم از این زخم فاصله بگیریم.
مجید قیصری را باید از آن دست نویسندگانی دانست که در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس سبک و سیاق خودش را ثبت کرده است و به شکلی ادبیات جنگ را از نوع خودش شناسنامه دار کرده است. وی در سال 1345 در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهانی است و در رشته روانشناسی تحصیل کرده است. قیصری در اوایل دهه 70 به طور جدی به نوشتن داستان کوتاه پرداخت.
داستانهای کوتاه قیصری در حقیقت کولهبار زخمها، یادها و شهود هنرمندی است که سالهای نوجوانی خود را پشت خاکریزها و زیر آتشباران روزهای جنگ گذرانده است. وی سعی کرده است تا از خاطرات جنگ تنها به روایتی ساده بسنده نکند بلکه خواسته است داستانهای ماندگاری بسازد که به روایت عواطف انسانی و موقعیتهای مختلف در پسزمینه ای به نام جنگ بپردازد.همچنین کتاب «سه دختر گل فروش» برنده جایزه قلم زرین سال 85 شد.
قیصری به تازگی مجموعه داستانی به نام «زیرخاکی » را از سوی نشر افق روانه بازار کتاب کرده است که سرشار از نگاهی شاعرانه و عاشقانه به جنگ از سوی انسان های حاضر در بطن قصههای اوست. به این بهانه با او به گفت و گو نشستیم.
پس از انتشار «شماس شامی» و «دیگر اسمت را عوض نکن» کمتر از شما خبری بوده یا مطلبی خوانده شده و یا حتی اظهار نظری عمومی منتشر نشده است؛ این سکوت نسبتا بلند مدت باید دلیلی داشته باشد؟
خب، شکل حرفهای نویسندگی این است که پس از انتشار هر اثری، نویسنده با حضور در جلسات نقد یا رو نمایی کتابش اظهارنظری درباره اثر تازه منتشر شده بکند یعنی سعی در تبلیغ و معرفی اثر خود کند و به هر عنوانی کوشا باشد منتهی من بلد نیستم که چنین کنم .شاید دارم بر عکس این روال و موضوع راه را طی میکنم، آن هم با نگفتن،با نبودن در این اجتماعات و با سکوت و این از نابلدی من است.
در مجموعه «زیرخاکی» یک نوع شاعرانگی در روایتها موج میزند مثلا در داستان «باغبان» کسی در میانه جنگ به آباد کردن یک باغ متروک افتاده یا در داستان «بلابل» اسیری را به شکل بلبل در میآوردند، هر روز به یک شکل رنگش می کنند؛ این نگاه وجه مشترک اغلب داستانهای این مجموعه است؟
درست است. جنگ یک موقعیت انسانی است. برخلاف آنچه که از ادبیات جنگ بر میآید همه انتظار دارند که با متنی خشن و گاهی تلخ و ترش روبهرو باشند، ولی من این طور ندیدم یا لااقل در این مجموعه همین حسی که شما میگویید خودش را بهتر نشان داده است.
مثل داستان «درخت کلاغ» که این تلخی و شاعرانگی در انتهای داستان بهخوبی مشهود است اما چرا این نوع نگاه به جنگ همیشه در داستانهای شما وجود دارد؟
مدرسهای دخترانه در شهر میانه بمباران شده، صحنه خیلی تکان دهندهای بود.خاطراتش را وقتی میخواندم خیلی تکان دهنده و زجرآور بود؛ عکسهایی هم هست که صحنهها را بهتر مجسم میکند. در آن خاطرات با صحنهای مواجه شدم که نتوانستم فراموشش کنم. داستان «درخت کلاغ» نتیجه همان کتاب است. اگر اشتباه نکنم، اسم کتاب نیمکتهای سوخته بود.
مدرسهای دخترانه در شهر میانه بمباران شده، صحنه خیلی تکان دهندهای بود.خاطراتش را وقتی میخواندم خیلی تکان دهنده و زجرآور بود؛ عکسهایی هم هست که صحنهها را بهتر مجسم میکند. در آن خاطرات با صحنهای مواجه شدم که نتوانستم فراموشش کنم.
رد پایعشق هم صدایش در این مجموعه شنیده میشود؟ در داستان «ایستگاه هفت» سه نفر را داریم که عاشق میشوند. ولی داستان انگار سکته دارد؟
دو صفحه از متن افتاده است. در ویژه نامه شرق که چند سال پیش چاپ شد تمام متن موجود است. این سکته که گفتید به همین دلیل است.
و عاشقیت؟
این هم وجوهی از وجود ما انسانهاست. عاشق شدن که جنگ و صلح نمی شناسد. شما در موقعیتی قرار میگیرید، با یک نگاه دل میبازید. بعد از این سالها چرا فکر میکنید عشق در میان جوانان ما غایب بوده؟
در داستانهای جنگ ما کمتر عشق مطرح شده، انگشتشمار است. نبوده یا دیده نشده؟
عاشق شدن بوده اما کمتر دیده شده است.به نوعی عشق خط قرمزی است که نباید به آن نزدیک شد. همین که دو صفحه از متن افتاده نتیجهی همین دیده شدن است که نباید میشد. در آن میانهای که عدهای نگاه به آسمان داشتند عدهای هم بودند که نگاه به زمین داشتند.
عوضش آدمهای قصههای شما خیلی عاشق خاکشان هستند؛ لااقل در این مجموعه میتوانیم دو تا از داستانها را نام ببرم که بخوبی این ویژگی را نمایان میکند، یکی باغبان و دیگری نیسان. ماموری که یک تنه میرود به جنگ دشمن آن هم اینگونه تنها وغریبانه؟
اصلا اسم مجموعه دارد همین حس شما را می گوید؛ «زیر خاکی». خاک یکی از اجزا این مجموعه است. عشق به خاک و دفاع از خاک تا آنجا پیش میرود که سهراب _شخصیت داستان زیر خاکی_ حاضر میشود ناموسش را زیر خاک دفن کند. در اوایل جنگ خاصه آن زمان که هنوز مردم نمیدانستند جنگی در کار است تنها حسی که مردم را تهییج میکرد تا در مقابل دشمن خود بایستند همین حس دفاع از خاک و ناموس بود. تهییج حس ملی و حس مذهبی مبحث قابل طرحی است که چگونه در جنگ میان دو کشور از آن استفاده میشود.
نگاه شما بیشتر انگار متوجه بطن جنگ است تا تبعات جنگ ؟
مگر داستان «پاپوش» تبعات جنگ نیست یا «جیر جیرک»؛ حتی «درخت کلاغ» تبعات جنگ است . مادری که دخترش را از دست میدهد و نمیتواند نبودش را فراموش کند، اگر اینها تبعات جنگ نیست پس چیست؟
چرا هست اما شاید کمتر به تبعات جنگ توجه میکنید؟
این طور فکر نمیکنم . در هر مجموعهای که این چند سال از من در آمده این رویکرد وجود داشته .سعی کردهام همه چیز را سفید و سیاه نبینم. این نگاه، نگاه اسطورهای است که همه چیز را در دو قطب خوب یا بد، سفید یا سیاه میبیند. زمانی که «باغ تلو» در آمد عدهای گفتند نباید از این موضوع و تبعات اسارت حرف میزدی. یا داستان «تلخک»، «پدر ساکت ما» در مجموعه «گوساله سرگردان» بازهم بگویم؟
چقدر این داستانها مستند هستند و پای در واقعیت دارند؟
خود داستان «زیرخاکی» واقعیت دارد و بر اساس یک خاطره حقیقی نوشته شده است. اجرای نمایشنامه خیابانی آن را در تلویزیون دیدم، خیلی مختصر و کوتاه. واقعاً تکان دهنده بود دفعه اولی که این داستان چاپ شد،به صورت کتابهای همراه همشهری در تیراژی بیش از 400هزار نسخه منتشر شد. داستان «درخت کلاغ» هم بر اساس یک خاطره حقیقی بود که گفتم؛ بمباران یک مدرسه دخترانه در شهر میانه. داستان «بلابل» هم همینطور. در یکی از خاطرات اسرا خواندم.کتاب «زندگیدرمه» یعقوبمرادی. این کتاب هم محشر است. خوشبختانه کسی آن را ندیده، مثل باقی کارها! اما جدای از اینها میخواهم بگویم نگاه شما به ادبیات یک نگاه ژورنالیستی است و طبیعی است که در این نگاه شما به دنبال حقیقت و بازتاب فوری آن در امروز و زمان حال باشید اما ادبیات اینگونه نیست. از ادبیات داستانی نباید بخواهیم که صریح و سر راست به شما چیزی را بگوید، شاید شعر این خاصیت را داشته باشد، این توان را داشته باشد که نسبت به زمان سریع پاسخ بگوید ولی رمان و داستان و حتی نمایش اینگونه نیستند.
پس این اختلاف نگاه از کجا ناشی می شود؟
ما باید قبول کنیم که بین نسل من با نسل شما شکاف افتاده است و «زیرخاکی» روایت همین شکاف و فاصلههاست. دو دنیای متفاوت. زیر پوست این داستانها لایههایی از همین شکاف نهفته است. شاید شما نتوانید خودتان را در آن ببینید ولی من دارم جامعه امروز خودم را در آن میبینم .همین که هیچ کس حرف هیچ کس را نمیفهمد یا نمیخواهد که بفهمد. همین که آدمها خودشان را بینیاز از قانون میبینند، و با دور زدن قانون کارشان را جلو میبرند؛ قانون آنها یعنی حاکمیت من. این در گذشته این جامعه نهفته است.
سعی کردهام همه چیز را سفید و سیاه نبینم. این نگاه، نگاه اسطورهای است که همه چیز را در دو قطب خوب یا بد، سفید یا سیاه میبیند.
بیایید سوژههای تکرار نشده فضای داستانی شما را جدا کنیم . فضاهای داستانی شما در این قصهها را میتوانیم در قصههای خود شما ببینیم. صحبت بر سر این است که اگر شما حتی برای خودتان شأن ثبت این رویدادها را قائل هستید آیا نباید روایت داستانیتان از آنها در فضایی متفاوتتر و لااقل غیرتکراریتر بیان شود؟
ببینید! تغییری اتفاق افتاده است. در همه ما. هیچ کدام از ما آدمهای قبل نیستیم. این داستانها و فضای آنها به نظرم مشکلی ندارد مشکل در خود ماست که انتظار تغییر داریم. این تغییر در جامعه ما زودتر از متن جامعه و فرهنگ رخ داده است؛ اتفاق میمونی است. ولی چاره چیست؟ همه مثل شما انتظار دارند تمامی تغییرات را حالا بینند. تعجیل در تغییر. این خاصیت جوانی است. یادتان باشد که کاری که شما امروز میخوانید مربوط به دیروز نویسنده است.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: تهران امروز، سوره مهر