تبیان، دستیار زندگی
چون امام جواد علیه السلام بر من فریاد زد دهشتى به من دست داد که هرگز از آن بهبود پیدا نمى کنم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معجزات و كراماتی از حضرت جوادالائمه(ع)

امام جواد (ع)
معجزات و كرامات به اذن خداوند سبحان از نشانه های ائمه معصومین (ع) است .

نمود معجزات و كرامات ائمه اطهار(ع) از آغاز دوره امامت امام جواد(ع) به بعد در زندگی و سیره معصومین (ع) از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ چرا كه محدودیت شدید ائمه در این دوره از سوی مخالفین و ظهور فرقه ها و نحله های گوناگون موجب گشت تا امام جواد (ع) و ائمه پس از او برای اثبات حقانیت و امامت خویش بیش از ائمه قبل، از قدرتی كه خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا كرده بود استفاده كنند.

شهادت عصا بر امامت

قاضى یحیى بن اکثم که از دشمنان سرسخت اهل بیت و از گرفتاران در دام عجب علم و حریصان بر مقام و مال دنیا بود مى گوید:

روزى داخل شدم که قبر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم را زیارت کنم ، امام جواد علیه السلام را دیدم که با او راجع به مسائل گوناگونى مناظره کردم ، همه را پاسخ داد. به او گفتم : میخواهم چیزى از شما بپرسم ولى شرم دارم ، امام فرمود: من پاسخ آنرا بدون آنکه سؤ الت را بر زبان آورى مى گویم ، تو مى خواهى سؤ ال کنى ، امام کیست ؟

گفتم : آرى به خدا سوگند سؤ الم همین است .

فرمود: منم

گفتم : نشانه یى بر این مدعا دارى ؟

در این هنگام عصایى که در دست آن حضرت بود به سخن درآمد و گفت :

ان مؤلائى امام هذا الزمان و هو الحجة .

همانا مولاى من حجت خدا و امام این زمان است(1).

برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پاى من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از کنار ماءمون زندان عبور داد در حالیکه مرا مى دیدند، لیکن یاراى صحبت کردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا که براى همیشه نه دست ماءمون به تو برسد و نه دست تو به او

نجات همسایه

على جریر مى گوید: در نزد امام جواد علیه السلام نشسته بودم ، گوسفندى از خانه امام گم شده بود یکى از همسایگان را به اتهام دزدى کشان کشان به پیش آن حضرت آوردند، فرمود: واى بر شما از همسایه ما دست بردارید، گوسفند را او ندزدیده الان گوسفند در فلان خانه است بروید و گوسفند را بگیرید. رفتند گوسفند را در همان خانه یافتند و صاحب خانه را گرفته ، زدند و لباسش را پاره کردند، اما او گوسفند یاد مى کرد که گوسفند را ندزدیده است ، او را نزد امام آوردند. امام فرمود: واى بر شما بر این شخص ستم کرده اید، گوسفند خودش به خانه او وارد شده و او اطلاعى نداشته ، آنگاه امام علیه السلام آن مرد را به نزد فراخواندند و براى دلجویى و جبران خسارت لباسش مبلغى به او بخشیدند(2)

آزاد شدن اباصلت از زندان

اباصلت هروى مى گوید: وقتى که در حضور حضرت رضا علیه السلام آماده به خدمت بودم فرمود:

اى اباصلت: به قبه هارونیه وارد شو و از چهار گوشه گور هارون مشتى خاک بیاور، حسب الامر امام از چهار گوشه قبر وى خاک آوردم . امام علیه السلام خاک طرف در قبه را یعنى پشت سر هارون را گرفت ، بوکرد و ریخت ، فرمود: اگر بخواهند مرقد مرا پشت سر هارون حفر کنند سنگى ظاهر خواهد شد که اگر تمام کلنگداران خراسان جمع شوند نتوانند آنرا بکنند سپس خاک طرف بالا سر و پایین پاى گور را گرفت و بوئید همان سخن را فرمود، آنگاه خاک پیش روى او را گرفت و فرمود: تربت من در پیش قبر اوست و مرقد مرا در آنجا تهیه خواهند کرد هنگامیکه به حفر مرقد من پرداختند به آنها بگو به اندازه هفت پله مرقد مرا حفر نمایند، آنگاه زمین را بشکافند و اگر امتناع کردند و خواستند لحدى براى من ترتیب دهند بگو لحد مرا دو ذراع و یکجوجب قرار دهند که از آن پس خدا به اندازه اى که بخواهد آن را وسیع گرداند.

در آن موقع نمى از طرف بالا سر قبر من به چشمم مى رسد! این دعائى که به تو مى آموزم بخوان ابى جریان پیدا مى کند چنانچه همه لحد را فرا مى گیرد و ماهیان کوچکى در آن آب پیدا مى شود بعد از آن نانى به که به تو مى دهم ریز کرده در میان آن آب بریز ماهیان ریزه هاى نان را مى خورند تا چیزى از آنها باقى نماند آنگاه ماهى بزرگى پیدا مى شود و همه آن ماهیان کوچک را مى بلعد چنانچه اثرى از آن ماهیان باقى نمى ماند، آنگاه ماهى بزرگ از چشم ناپدید مى شود در آن موقع دست بر روى آب گذارده دعائى دیگر که به تو مى آموزم بخوان آب خشک مى شود و اثرى از ترى آب در قبر مشاهده نمى شود. البته همه این دستورات را در حضور ماءمون انجام خواهى داد. پس از شهادت امام رضا علیه السلام به وصیت مذکور عمل شد.

امام جواد (ع)

سپس ماءمون از اباصلت درخواست کرد که آن دعائى را که خواندى و آن همه آثار به ظهور رسید به من بیاموز اباصلت نقل مى کند گفتم : به خدا سوگند پس از خواندن بلافاصله از خاطرم محو گردید، راست گفتم لیکن ماءمون باور نکرد، دستور داد مرا به زندان برده به زنجیر بستند(3).

حضرت رضا علیه السلام دفن شد و من مدت یک سال در زندان بسر بردم .پس از یک سال از تنگناى زندان و بیدار خوابى شبها به ستوه آمدم ، دعائى خواندم و براى آزادى خویش به محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم متوسل شدم و از خدا تمنا کردم به برکات آل محمد گشایش در کار من بدهد.

هنوز دعا تمام نشده بود، حضرت ابى جعفر علیه السلام منجى گرفتاران جهان وارد زندان شده فرمود: اى اباصلت از تنگناى زندان به ستوه آمده اى ؟

عرض کردم : به خدا سوگند سخت ناراحتم .

فرمود: برخیز، دست به زنجیرها زد از دست و پاى من زنجیرها به زمین افتادند و بعد دست مرا گرفت از کنار ماءمون زندان عبور داد در حالی که مرا مى دیدند، لیکن یاراى صحبت کردن با من را نداشتند و از محل خارج شدم ، فرمود برو در امان خدا که براى همیشه نه دست مامون به تو برسد و نه دست تو به او.(4)

سرانجام گستاخى

محمد بن زکریا مى گوید: مامون هر نیرنگى که داشت براى امام جواد علیه السلام بکار برد (تا آن حضرت را آلوده و دنیاطلب نشان دهد) ولى چیزى دستگیرش نشد چون عاجز شد و خواست دخترش را براى زفاف حضرت فرستد – دستور داد – دویست دختر از زیباترین کنیزان را خواسته به هر یک از آنان جامى که در آن گوهرى بود بدهند که حضرت در کرسى دامادى مى نشیند در پیشش دارند – و چنانکه دستور داده بود کردند – لکن امام به آنها توجهى نکرد.

مردى بود بنام مخارق که آوازه خوان ، تارزن و ضربگیر بود و ریش درازى داشت ماءمون او را دعوت کرد.

مخارق گفت : یا امیرالمؤمنین اگر امام جواد علیه السلام مشغول کارى از امور دنیا باشد همانطوریکه تو مى خواهى او را به دنیا مشغول مى کنم . سپس در برابر امام جواد علیه السلام نشست و آوازى شروع کرد که اهل خانه دورش جمع شدند و شروع کرد به ساز زدن و آواز خواندن ، ساعتى ادامه داد.

چون امام جواد علیه السلام بر من فریاد زد دهشتى به من دست داد که هرگز از آن بهبود پیدا نمى کنم

امام جواد علیه السلام به او اعتنایى نمى فرمودند و به راست و چپ هم نگان نمى کرد سپس سرش را به طرف او بلند کرد و فرمود:

اى دراز ریش از خدا بترس ، ناگهان ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى که مرد دستش کار نمى کرد.

ماءمون از حال او پرسید جواب داد:

چون امام جواد علیه السلام بر من فریاد زد دهشتى به من دست داد که هرگز از آن بهبود پیدا نمى کنم. (5)

صله شاعر ولائى

جابربن یزید مى گوید: روزى به خدمت امام جواد علیه السلام شرفیاب شدم و از حاجتم به او شکایت کردم .

فرمود: اى جابر در نزد ما درهمى نیست ، پس از فاصله کوتاهى کمیت (شاعر نامى اهل بیت ) وارد شد و به امام جواد علیه السلام عرض کرد فدایت شوم آیا اجازه مى فرمائید براى شما قصیده اى بخوانم ؟ امام على علیه السلام فرمودند بخوان . کمیت قصیده اش را براى امام علیه السلام خواند.

امام علیه السلام فرمود:

اى غلام از آن اتاق بدره اى (کیسه اى حاوى ده هزار درهم ) بیاور و به کمیت بده . غلام آورد و داد.

پس کمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده اى دیگر بخوانم ؟

امام علیه السلام فرمود: بخوان . پس او قصیده دیگرش را خواند.

و امام علیه السلام فرمود: اى غلام از آن اتاق بدره اى بیاور و به کمیت بده ، غلام آورد و به کمیت داد.

کمیت گفت : فدایت شوم اجازه مى فرمائید قصیده سوم را بخوانم ؟

امام علیه السلام فرمود: بخوان و او خواند.

امام جواد (ع)

امام علیه السلام به غلام دستور داد از آن اتاق بدره اى بیاور و به کمیت بده.

آنگاه کمیت گفت: به خدا سوگند براى خواسته دنیوى شما را مدح نکردم و براى این مدحم چیزى نمى خواهم ، مگر صله رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را و آن حقى که خداوند بر شما واجب کرد.

پس امام به کمیت دعا کرد و به غلام فرمود آن کیسه ها را به جایشان برگردان .

جابر مى گوید: من در دلم چیزى احساس کردم که امام به من فرمود در نزد من درهمى نیست و امر کرد به کمیت سى هزار درهم دادند امام فرمود:

اى جابر برخیز و داخل خانه شو، بلند شدم و به خانه داخل شدم ، ولى در در آن چیزى نیافتم و به سوى امام علیه السلام آمدم ، و آنگاه امام علیه السلام به من فرمود: اى جابر آنچه که ما از شما مخفى مى کنیم بیشتر از آن چیزى است که بر شما آشکار مى سازیم . سپس دستم را گرفت مرا به خانه داخل کرد، پس از آن به پایش زد انبوهى از طلا پیدا شد(6) فرمود: این جابر به این نگاه کن و به احدى مگر از افراد موثق از برادران دینى خود خبر مده ؛ همانا خداوند ما را بر آنچه اراده کنیم قادر ساخته است. (7)

شفاى چشم

محمدبن میمون مى گوید: من در مکه همره امام رضا علیه السلام بودم به حضرت عرض کردم : من مى خواهم به مدینه بروم ، نامه اى بنویس به ابى جعفر علیه السلام ببرم امام رضا علیه السلام تبسم فرمود و نامه اى نوشت .

به مدینه رفتم و چشمهایم درد داشت (و درست نمى دید) به خانه امام رفتم نامه را دادم موفق – غلام امام – گفت سرنامه را بگشا و بازکن و در پیش روى امام بگیر (چنان کردم ) سپس حضرت جواد علیه السلام به من فرمود: اى محمد حال چشمت چطور است؟

عرض کردم یا ابن رسول الله بیمار است و نور چشمم رفته همانطور که مشاهده مى فرمائید.

آنگاه دستش را دراز کرد و بر چشم من کشید بینائیم برگشت همانند سالمترین وضعیتى که بود شده بودم ، سپس دستها و پاهاى حضرت را بوسیدم و برگشتم در حالیکه بینا شده بودم و حضرت جواد علیه السلام در این زمان کمتر از سه سال داشت.(8)

پى‏نوشتها:

1- فرازهایى از زیارت امام محمد تقى – مفاتیح الجنان ص 880,

2- شجاع الدین ابراهیمى .

3- اثبات الوصیه ، مسعودى ص 210 – عیون المعجزات – اصول کافى ج 1 ص 320 – ارشاد ص ‍ 318,

4- اثبات الوصیه ، ص 210,

5- مناقب ابن شهرآشوب – ج 4، ص 377

6- تحفة الازهار فى نسب انبیاء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209

7- ارشاد مفید ص 316,

8- دلائل الامامه ص 209,

بخش عترت و سیره تبیان


منبع:

زندگانی امام جواد علیه السلام ؛ مؤلف: حسین ایمانى یامچى

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.