آغاز ابتلا و فتنه ی شیعیان
طلیعه امامت امام محمدبن علیجواد علیهالسلام در ابتدای ذیحجه دویست و سوم هجری قمری از سویی مقارن است با سالهای آغازین خلافت حاکم عباسی، مأمون (198 تا 218هـ.ق) و از سوی دیگر برابر است با ابتدای ورود امامت شیعی به عصر دوری از معاشرت و محاضرت با مردم که آن را عصر سفارت و وکالت ائمه(ع)، (203تا329 هـ.ق) نام نهادهاند.
عبدالله مأمون، فرزند هارون که پس از پنج سال کشمکش خونین با برادرش محمدامین (193تا198هـ.ق) به خلافت رسید را باید مقتدرترین و دانشدوستترین خلیفه عصر عباسی دانسته و دوران خلافت وی را آغازی بدانیم بر زوال عباسیان، چرا که پس از او و همزمان با حمکرانی معتصم، برادرش، عنصری ترکتبار خلافت را به قبضه خویش درآورد که نه تنها با مفاهیمی چون علم و دانش میانهای نداشت، بلکه قدرتطلبی مطلق خالی از اخلاق را بر تمامی مصالح اجتماعی مسلمانان برتری میداد و امام که گوشهای از هر دو عصر را تجربه نمود در این میان تلاش کرد تا شیعیان را از گرداب فکری حاصل از دوری ایشان از امام رهایی دهد.
امام جواد تنها شش سال داشت که مأمون، پدرش، علیبنموسیالرضا(ع) را به مرو فراخواند تا به بهانه ساکتکردن شورشهای پیدرپی علویان، ولایتعهدی را ظاهرا برای مدتی به او دهد. امام نیز که ناچار میرفت، ناگزیر کسی از اهل بیت خویش را به همراهی، همراه نکرد و امام جواد(ع) بر فراق پدر بود تا ذیقعده دویست و سوم هجری خبر رحلت پدر را شنید و برای نمازگزاردن بر جنازه پدر رهسپار مرو شد.
یونسبن عبدالرحمان گفت: چه کسی امر امامت را عهدهدار میشود؟! تا این کودک [= امام جواد که در آن هنگام تنها هشت سال داشته است] بزرگ شود مسائل خود را از که بپرسیم؟! ریانبن صلت که به خشم آمده بود برخاست و گلوی یونس را گرفت و در آن حال که به سر و صورت او میزد گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شرک خود پنهان میداری؟! اگر امامت از جانب خداست، حتی طفل یکروزه چون پیر صدساله است...»
آغاز فتنه و ابتلای شیعیان
آغاز ابتلا و فتنه شیعیان اما از صبح فراق امام رضا(ع) پدیدار شد. طبری میگوید: «پس از شهادت امام رضا علیهالسلام، ریان بنصلت، صفوانبن یحیی، محمدبن حکیم، عبدالرحمانبن حجاج و یونسبن عبدالرحمان [هم او، که امام رضا (ع) او را ثقه خوانده برای اخذکردن مسائل دینی از او] با گروهی از بزرگان و معتمدان شیعه، در خانه عبدالرحمانبن حجاج در یکی از محلههای بغداد گرد آمدند و به مویه و زاری پرداختند.
یونسبن عبدالرحمان، سپس به ایشان گفت: از گریه دست بردارید؛ چه کسی امر امامت را عهدهدار میشود؟! تا این کودک [= امام جواد که در آن هنگام تنها هشت سال داشته است] بزرگ شود مسائل خود را از که بپرسیم؟! ریانبن صلت که به خشم آمده بود برخاست و گلوی یونس را گرفت و در آن حال که به سر و صورت او میزد گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شرک خود پنهان میداری؟! اگر امامت از جانب خداست، حتی طفل یکروزه چون پیر صدساله است...» (دلائلالامامه، ص204).
ابنرستم نیز که از مورخان قرن چهارم است همین حالت را، حالت شیعیان عوام دانسته و اگر چه در سن امام اندکی اغراق کرده و آن را شش سال و چند ماه دانسته اما بر حیرت شیعیان از امامت امامی خردسال دست تاکید نهاده است. از اینرو شرایط امام را در تشبیهی لطیف به مطرقه و سندان شبیه دانستهاند؛ مطرقه شیعیان حیرتزده و سندان حاکم دانشگستر مناظرهدوست که اینک فرصتی یافته بود تا امام خردسال شیعیان را به محک کشاند. امام اما مواجهه صریح را برگزید؛ پسری 8ساله که نبرد فکری با پیران صدساله را میگزیند. از لطف روزگار حیرت شیعیان چندان نپایید، چرا که در همان ذیحجه، مناسک حج بود و شیعیان پس از آن عازم مدینه شدند و از امام خردسالشان پرسشها داشتند و چون پاسخ کامل شنیدند شادمان و سرافراز برگشتند.
اسحاقبناسماعیل که از بغداد آمده بود میگوید: «من نامهای 10 مسئلهای نگاشتم تا از حضرت بپرسم. با خود گفتم چون به پرسشها پاسخ گوید از او خواهم دعا کند تا خداوند فرزندی را که زنم بدان آبستن است پسر قرار دهد! چون برخاستم تا سؤالاتم را از حضرت بپرسم فرمودند: اسحاق نامش را احمد گذار! دانستم که او همو جانشین بر حق علیبنموسی است.» (مسعودی، تاریخ، ص215)
پس از آن مأمون که از طوس به بغداد آمده بود نامهای برای امام نگاشت و به رسم دعوت از امام رضا از ایشان نیز دعوت کرد. حضرت پذیرفت و چون به بغداد آمد مأمون قصد خویش برای تزویج دخترش امالفضل را با امام جواد علیهالسلام مطرح کرد، که با سکوت امام مواجه شد. مأمون این سکوت را حمل بر رضایت کرد. ازدواج امام با امالفضل، بنیعباس را به خشم آورد. ایشان مأمون را تهدید کردند که قضیه ولایت عهدی امام رضا(ع) دیگر تکرار نشود. مأمون پرسید: سخنتان چیست؟ گفتند: او جوان است و نادان و از علم پدر بیبهره است. مأمون گفت: شما این خاندان را نمیشناسید؛ کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمی از علم و دانش دارند. چنانکه مقبول شما نیست، کسی را از دانشمندان انتخاب کنید تا با او به پرسش و پاسخ بپردازد. ایشان نیز یحییبن اکثم را برگزیدند.
یحیی در اعتقادات پیرو معتزله بود و در فقه پیرو ابوحنیفه. معتزلیان گرچه در بسیاری مبانی و اصول فکری خویش چون شیعیان مینگریستند اما در رابطه با خلفا نظر متفاوتی اتخاذ کرده بودند. ایشان سه خلیفه نخست را بر امام علی برتری میدادند. مناظره یحیی و امام نیز از همینجا آغاز شد. یحیی از امام پرسید: روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر(ص) رسید و گفت: یا محمد! خداوند میگوید: «من از ابوبکر راضی هستم؛ از او بپرس آیا او هم از من راضی است؟ نظر شما درباره این حدیث چیست؟ امام فرمودند: من منکر ابوبکر نیستم. اما این روایت با کتاب خدا سازگار نیست. زیرا خداوند میفرماید: «ولقد خلقناالانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقربالیه من جبلالورید.»[ق/16] «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.» آیا خداوند از خشنودی ابوبکر بیاطلاع بوده است؟ این عقلا محال است.
یحیی همینگونه سؤالات فراوان اعتقادی را پیدرپی از امام میپرسید و امام پاسخ مناسب میگفت تا اینکه از امام پرسید: روایت شده که پیامبر(ص) فرمودند: اگر عذاب نازل میشد، کسی جز فلان خلیفه از آن نجات نمییافت.
حضرت پاسخ گفتند: این نیز محال است چرا که خداوند در قرآن میفرماید: «و ماکانالله لیعذبهم و انت فهیم و ما کانالله معذبهم و هم یستغفرون» [انفال/33] «تا هنگامی که تو در میان ایشان هستی آنان را عذاب نمیکنم و تا آن هنگام که بخششجویی (=استغفار) میکنند، ایشان را عذاب نمیکنم.» بدینترتیب تا آن هنگام که پیامبر در میان ایشان است و تا آن هنگام که استغفار میکنند، عذابی در کار نیست. *
دورات امامت امام جواد (ع)
موقعیت امام جواد (ع ) پس از مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند . اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند .
عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !
فرآوری : زهرا اجلال
بخش عترت و سیره تبیان
منابع :
الاحتجاج، طبرسی، ج2، صص247 و 248
بحارالانوار، ج5، صص80تا 83
سایت خبر آنلاین