معنای درست حاکمیت چیست؟
در جامعه ما وقتی از کلمه حاکمیت استفاده می شود، گاهی منظور هیأت حاکمه است و گاهی منظور حکومت است وقتی مثلا گفته می شود این حاکمیت تصمیم گرفت به این معناست که گروه حاکم تصمیم گرفته است. اما این کلمه یعنی حاکمیت در سیاست معنای دیگر دارد که در این نوشتار به آن خواهیم پرداخت.
یکی از درخواستهای همیشگی کاربران و مخاطبان بخش سیاست ، چه در مشاورهها و چه در نظرات، ایجاد بخشی برای تبیین و توضیح اصطلاحات مهم سیاسی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی بوده است. یکی از مهمترین مشکلات امروز جامعه ما این است که اگر چه مردم علاقه زیادی به سیاست دارند و درباره مسائل مختلف آن به گفتگو و تحلیل مینشینند، اما به علت عدم آگاهی از بنیانهای علمی سیاست و دانش واژههای آن، هرگز به تبیین همه جانبه دست نمییابند. اگر چه واژههایی مانند قدرت، سیاست، مشروعیت، احزاب، ولایت فقیه و... هر روز به گوش ما میخورد و حتی از طرف ما هم به کار میرود اما متأسفانه به علّت عدم وجود این زیرساختهای نظری این مباحث چندان کارایی ندارند. لذا بر آن شدیم که به صورت تدریجی و به زبان ساده مهمترین اصطلاحات و دانش واژههای سیاسی را برای کاربران عزیز معرفی نموده و تبیین نماییم. درس نامه های آموزش سیاسی با هدف معرفی و تحلیل سیاست به صورت علمی به کاربران عزیز تبیانی تقدیم میشود.
در آمدی به مفهوم حاکمیت:
حاکمیت (sovereignty) به شکل خلاصه و ساده به معنای اقتدار سیاسی عالیه است. این مفهوم بنیاد نظام بین الملل مدرن را فراهم آورده و به نظام دولت – ملت معاصر مشروعیت می بخشد. در سطح ابتدایی، حاکمیت به معنای کنترل برمردم و فضای جغرافیایی است. این گونه کنترل نوعاً از درون ساختار حکومت اعمال می گردد و تاریخ، نمایانگر رشد مداوم در حاکمیت توسط حکومت های ملی و انباشت همزمان قدرت متمرکز است.
تحول حاکمیت در تاریخ:
در اغلب مقاطع تاریخ بشر، لباس حاکمیت به تن یک فرد و یا یک گروه کوچک درون یک واحد سیاسی پوشانده شده بود. حاکمیت در این مقطع برپایه قدرت و متکی بر توانایی های مادی رهبران بوده است. لذا انواع مختلفی از سازمان های سیاسی در اشکال مختلف بروز و ظهور یافت که از امپراطوری های چند قومیتی آغاز شد و به پادشاهی ها و دولت شهرها و سیستم های تئوکراتیک بسط می یافت. اقتدار در این برهه حوزه سلطه ی دولت (state) نبود، بلکه اقتدار امری فردی بود. فرمانروایان و سلسله ها سطوح مختلفی از اقتدار را بر سرزمین های نامتجانس به دست می آورند که اکثراً حاصل جنگ ارث قرار داد و یا ازدواج بود. مثلا در تاریخ ایران وقتی با غزنویان روبرو هستیم سلطان محمود نه پادشاه کشور ایران که سلطانی از خانواده مسلط ترک تباری در شرق امروز ایران بود که با جنگ، بخشی از ایران امروزه را تحت کنترل داشت و به واسطه ی شمشیرش برآن حکم می راند. او هیچ گاه خود را شاه کشور ایران نمی دانست بلکه مردمان سرزمین تحت کنترلش (خراسان بزرگ) او را حاکم و امیر خود می دانستند که پس از پایان سلسله اش – بعد از امیر مسعود غزنوی و جانشینان ضعیفش – خود بخود جای خود را به نظام بعدی- سلجوقیان- داد.
حکومت های محلی بعد از اسلام مانند صفاریان، سامانیان، طاهریان، سلجوقیان، آل بویه، خوارزمشاهیان و ..... نمونه های کاملی از درک این شرایط هستند. یک" فرد" با اقتدار و مهارت های فردی و حمایت ایل / طایفه / قبیله / و یا قوم خود برمی خیزد و برقطعه ای از خاک و مردم ادعای امارت می کند. اما خبری از دولت ملی نیست. آنها قدرت خود را بر قطعه ای از سرزمین اعمال می کردند و در عین حال ممکن بود خراج گزار رهبر و حاکم دیگر باشند! برای مثال غزنویان خود را خراجگزار و عامل خلیفه عباسی بغداد می دانستند. مثال دیگر در این زمینه نظام فئودالی در اروپای قرون وسطی است. در این نظام فئودال ها بر قطعه ای از سرزمین و مردم اعمال قدرت داشتند و این مردم خراجگزاران فئودال به حساب می آمدند. اما فئودال های می بایست تحت کنترل شاه عمل کنند. اما شرایط به این سادگی ادامه نمی یافت . حتی در شرایطی ممکن بود فئودال (لرد، دوک) از ما فوق خودش بالاتر عمل نماید. برای مثال دوک نشین بورگاندی بسیار قوی از پادشاهی فرانسه در اواخر قرون وسطی بوده است.
در دوران پس از قرون وسطی به مرور زمان از تسلط کلیسا و فئودال ها کاسته می شد و زمینه برای بسط قدرت مطلقه شاهان فراهم می گشت. بنابراین ژان بدن فیلسوف فرانسوی قرن 16 استدلال می کرد که حاکمیت امری مطلقه است و به یک حکومت قدرتی غیر مشروط اعطا می کند
لذا در این برهه مرزهای سیاسی دارای اهمیتی کم بوده اند و اقتدار سیاسی تقسیم شده و غیر متوازن بوده است. البته در مشرق زمین زمینه برای ایجاد امپراطوری ها بیشتر فراهم بوده است. امپراطوری هخامنشیان در ایران باستان، یا تمدن چین و یا خلافت اسلامی در قاره پهناور آسیا که از یکپارچگی سرزمین بیشتر برخوردار است شکل گرفتند. اما جغرافیای گسسته اروپا با سلسله کوه های جدا کننده اش و رودهای وسیعش که امکان استفاده از منابع مختلف آب را دارد، باعث شد که واحدهای سیاسی کوچکتر و متکثرتری در اروپا شکل بگیرد که به دنبال تسلط بر واحدهای همسایه بودند. نکته مهم مسأله حاکمیت در اروپا تسلط کلیسا بر امور و شؤون سیاسی بود. در واقع شاه و یا لرد و دوک باز هم در اعمال حاکمیت خود براتباع و سرزمین خود با دخالت ها و نظرات کلیسای کاتولیک به رهبری پاپ روبرو بودند که خود مقوله مهمی در درک تاریخ حاکمیت در جهان است. لذا می توان به نوعی حاکمیت مطلقه اما متکثر در اروپای آن روزگار قائل بود.
نظریات حاکمیت از قرون وسطی تا ابتدای دوران مدرن
در قرون وسطی یکی از نظریه های رایج حاکمیت در اروپا، نظریات سن توماس آکونیاس بود. او که در قرن سیزده میلادی می زیست نظریه پردازی تحت تأثیر آموزه های کلیسایی بود. او معتقد بود حاکمیت از خداوند منشا گرفته است.حاکمیتی که توسط فرمانرویان از نوع بشر اعمال می گردد از خداوند نشأت می گیرد و این امر فرمانروایان را ناگزیر می کند قدرت خود را برپایه مسیحیت و قواعد آن اعمال کنند. در غیر این صورت مردم می توانند فرمانروایان خود را عزل نمایند.
به مرور زمان تصور از حاکمیت برپایه مفهوم "مطلق گرایی" شکل گرفت. در دوران پس از قرون وسطی به مرور زمان از تسلط کلیسا و فئودال ها کاسته می شد و زمینه برای بسط قدرت مطلقه شاهان فراهم می گشت. بنابراین ژان بدن فیلسوف فرانسوی قرن 16 استدلال می کرد که حاکمیت امری مطلقه است و به یک حکومت، قدرتی غیر مشروط اعطا می کند. برپایه نظر او شاهان از حقوق الهی شاهان بهره مند هستند. توماس هابز انگلیسی نیز استدلال می کند که حاکمیت امری مطلقه است. البته او در کتاب مشهور خود لویاتان معتقد است که منشأ خود قدرت الهی نیست، بلکه از قرارداد اجتماعی حاصل می گردد که میان مردمان و رهبر منعقد شده است. برپایه این قرار داد مردم پاره ای از حقوق طبیعی خود را تسلیم می نمایند و در عوض حکومت برای آنان امنیت و نظم اجتماعی و دفاع از بقایشان را فراهم می سازد. اما این پایان ماجرا نبود. در ادامه فیلسوف دیگر انگلیسی جان لاک با تأکید بیشتر برحقوق طبیعی مردم و اصل قرار داد اجتماعی چشم انداز جدیدی از حاکمیت ترسیم کرد. برپایه نظریات جان لاک حاکمیت از طرف مردم به حکومت تفویض شده است که از حقوق طبیعی مردم و خود شهروندان خود محافظت نماید. انگاره نشأت گرفتن حاکمیت از مردم به اصلی ترین بنیان دموکراسی مدرن تبدیل شد و در انقلاب کبیر فرانسه و قانون اساسی آمریکا متجلی گردید.
مفهوم حاکمیت در عصر دولت – ملت ها:
همان گونه که گفته شد ژان بدن با نظریه پردازی خود زمینه را برای ایجاد دولت های مطلقه اروپایی فراهم ساخت و پیمان صلح وستفالیا (1648) زمینه عینی بروز دولت – ملت ها با نحوه جدید حاکمیت را فراهم گردانید. مثلا حاکمیت در حکومت مرکزی تثبیت شده بود. و عموماً از قید نهادهای اجتماعی مانند کلیسا مجزا بود.
در نظام دولت – ملت ها به شکل نسبی ثبات در مرزها و جمعیت ایجاد شده در نتیجه دولت ها برپایه حق حاکمیت خود برسرزمین و جمعیت تحت حکومت خود به رسمیت شناخته شدند. حاکمیتی که به دولت های مدرن داده شد آن را از لحاظ تاریخی بی همتا ساخت. اگر چه عموما نظام بین المللی در روابط بین الملل ،به وسیله نابرابری میان یک قدرت مسلط و دولت های تحت سلطه شناخته می شود، اما در دوران پس از صلح وستفالیا، از لحاظ حقوقی دولت ها دارای حق حاکمیت برابر تحت حقوق بین الملل- علی رغم تفاوت در اندازه منابع و قدرت نظامی- شدند. اگر چه این برابری ممکن است در عمل وجود نداشته باشد، اما اساس و بنیان نظام بین المللی دولت محور را در قرن نوزدهم و بیستم تشکیل می دهد. به شکل عام این توافق وجود دارد که حاکمیت به این معنا است که حکومت قدرت انحصاری و صلاحیت کامل بر سرزمین و شهروندان خود دارد.
در اغلب مقاطع تاریخ بشر، جامعه حاکمیت به تن یک فرد و یا یک گروه کوچک درون یک واحد سیاسی پوشانده شده بود. حاکمیت در این مقطع برپایه قدرت و متکی بر توانایی های مادی رهبران بوده است
دولت – ملت های جدید درجه زیادی از حاکمیت داخلی و خارجی را به هم ترکیب کرده است. حاکمیت داخلی به وسیله حق انحصاری حکومت برای استفاده از زور درون یک سرزمین و جمعیت شناخته می شود. حکومت ها نوعاً حاکمیت خود را بر یک گستره از اعمال متقابل اجتماعی و نهادها شامل آموزش و پرورش، نظام قضایی کشور اقتصاد اعمال می نمایند. سیاست گذاری عمومی ،عرصه تسلط حکومت و بازنمایی حاکمیت دولت است که از طریق کنترل و باز توزیع منابع متجلی می گردد. برای مثال مالیات جمع آوری می شود و سپس برای پرداخت های خدمات عمومی و یا ایجاد زیر ساخت ها استفاده می شود.
حاکمیت خارجی برپایه شناسایی حق اعمال اقتدار و مرزهای سرزمین یک دولت توسط با دیگران دیگر عرصه بین الملل است این گونه شناسایی ها حاکمیت داخلی دولت به عنوان تنها حکومت مشروع درون یک مکان مشخص را تأیید می نماید. این امر به دولت ها یک سری حقوق ذاتی تحت حقوق بین الملل می دهد. مثلاً حق اعلام جنگ، وارد شدن به معاهدات و قراردادها و داشتن نماینده در سازمان های بین المللی. البته باید توجه داشت که حاکمیت دولت ها در عصر جهانی شدن مورد چالش و انتقادهای جدی قرار گرفته است که در نوشته های بعدی به آن خواهیم پرداخت.
سید حسن زرهانی بخش سیاست تبیان