تبیان، دستیار زندگی
یکی از خصلت های ما ایرانی ها که درتمام دنیا منحصر به فرد است، تعارفی بودن ماست، شاید کلماتی مانند «مخلصتم، چاکرتم، نوکرتم، فدات بشم» در هیچ زبانی قابل ترجمه نباشد، چرا که این کلمات مختص ما ایرانی هاست. با اینکه می گویند تعارف آمد و نیامد دارد اما وقتی ما
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دورنمایی زیبا با زخمی زیر پوست


یکی از خصلت های ما ایرانی ها که درتمام دنیا منحصر به فرد است، تعارفی بودن ماست، شاید کلماتی مانند «مخلصتم، چاکرتم، نوکرتم، فدات بشم» در هیچ زبانی قابل ترجمه نباشد، چرا که این کلمات مختص ما ایرانی هاست. با اینکه می گویند تعارف آمد و نیامد دارد اما وقتی ما تعارف را کنار می گذاریم از آن طرف بام می افتیم و آن وقت همه چیز می شود «خودم» حق تقدم با خودم است. زندگی خوب شایسته خودم است. جای خوب مخصوص خودم است و اصلا دنیا فقط و فقط مال خودم است.


مترو

این «خودم» ها در هیاهوی زندگی شهری پررنگ تر می شود. آنقدر پررنگ که بعضی وقتها بقیه را له می کند و انسانیت را زیر سوال می برد. حال تصورش را بکنید که چقدر جای این تعارفات ایرانی در ایستگاه های مترو خالیست. اگر آن جا هم «شما بفرمایید و جان من و جان تو» حاکم بود، شاید هیچ وقت شاهد درگیری های لفظی و فیزیکی و صدمات حاصل از تراکم جمعیت نبودیم. اما آنجا دیگر خبری از تعارفات و احترامات ایرانی نیست. آنچه در سکوهای مترو حکومت می کند زور و هول دادن و زبل و فرز بودن است.

در مترو پیرها و بچه ها و معلولان در میان جمعیت گم می شوند و اگر نتوانند گلیمشان را از آب بیرون بکشند معلوم نیست چه بلا یی بر سرشان میآید. می گویند نبرد مسافران مترو مثل تنازع بقاست. یعنی جنگ زندگی! در این جنگ همیشه قوی ترها و سالم ترها باقی می مانند و ضعیف ترها و بیمارها حذف می شوند.

اما به راستی مترو جنگل نیست که قانون جنگل بر آن حکمرانی کند و قوی ترها ضعیف ها را حذف کنند و بر مسند افتخار بنشینند. مترو بخشی از جامعه است. جامعه ای به نام ایران با مردمی که فرهنگ و دینشان به آنها آموخته که حق دیگران را پایمال نکنند.

اما به راستی چه کسی مقصر است؟ جمعیت شهر، هدفمندی یارانه ها و گرانی بنزین یا مشکلا ت سیستم حمل و نقل درون شهری، یا قطارهای بیچاره که با آخرین توان در حال رفت و آمد هستند تا در زیر پوست شهر، مسافری از رسیدن به مقصد باز نماند.

از زیر زمین که بیرون بیایم و شهر را از نمای دورتر نگاه کنیم، همه چیز زیباست. شبهای تهران پر است از نور و رنگ و صدا. درست مثل شهر بازی.

اما این نور و رنگ و صدا از دور جذاب است. نزدیکتر که بیایی صداها تبدیل می شود به صدای دلخراش بوق ماشین ها و نورها می شود نور چراغ ماشین هایی که با ترافیک دست و پنجه نرم می کنند و رنگ ها تبدیل می شوند به رنگ پریده رانندگانی که در ترافیک مانده اند و تمام انرژیشان را بر اثر آلودگی هوا و سختی کار از دست داده اند.

با این حال دورنمای شهر زیباست. دور نمای شهر ابهت برج میلاد را به تصویر می کشد و قدمت برج آزادی را! دور نمای شهر، پایتخت کشوری است به عظمت ایران!

اینها همه دورنمای شهر تهران است.

اما نزدیکتر که بیایی، چهره شهر خسته است. درست مثل چهره آدم هایش. آدم هایی که تند راه می روند و کم می خندند.

اگر آن جا هم «شما بفرمایید و جان من و جان تو» حاکم بود، شاید هیچ وقت شاهد درگیری های لفظی و فیزیکی و صدمات حاصل از تراکم جمعیت نبودیم. اما آنجا دیگر خبری از تعارفات و احترامات ایرانی نیست. آنچه در سکوهای مترو حکومت می کند زور و هول دادن و زبل و فرز بودن است.

آنقدر تند که دست ها و کیفهایشان می خورد به هم و فرصتی برای معذرت خواهی هم ندارند.

لزومی هم ندارد. این چیزها در شهر پر هیاهوی ما عادی است. باز هم که نزدیکتر بیایی می بینی که رفت و آمد در شهر سخت است. آنقدر سخت که همه با همان سرعتی که روی زمین راه می روند خود را به تونل هایی در زیر زمین می رسانند.

شاید در روستای آرام مترو بی معنی باشد اما اینجا در شهر پرترافیک من بخشی از زندگی روزانه آدم هاست. نزدیک پله های مترو که برسی دیگر فرصتی برای تصمیم گیری نداری، چون اینجا جمعیت است که تصمیم می گیرد که می توانی بروی یا بمانی!

تا به خودت بجنبی، می فهمی که از پله ها پایین آمده ای و راه رفتنت هم تندتر شده! یادت باشد مردم شهر من آدم های آرام را دوست ندارند. پس باید تیز باشی. اینجا سکوت بی معنی است و سرامیک های سالن زیر کفش های رهگذران ناله می کنند اما سرو صدا بیشتر از آن است که کسی به ناله های آنها توجه کند. زیرزمین شهر من، همه حساب زمان را دارند، چون قطار 2 دقیقه دیگر وارد ایستگاه می شود و تو 8 ثانیه فرصت داری که جایی برای نشستن پیدا کنی. اگر هاج و واج بمانی، جاها گرفته شده، درها هم بسته شده و سرت بی کلاه مانده!

مواظب باش، مرد کت شلواری عجله دارد. خیلی هم عصبانی است. چین پیشانی اش می گوید که باید از جلوی راهش کنار بروی و گرنه اول صبحی یک دعوای حسابی در انتظارت است.

این پله برقی لعنتی اما همیشه بلای جان اوست. دلش نمی خواهد مردم بفهمند که از پله برقی می ترسد. پس جلو می رود و عصایش را روی اولین پله می گذارد. پله اما با سرعت از زیر عصایش سر می خورد و دل پیرزن هری می ریزد.

پله ها تند تند می روند و مردم تندتر از آن پشت پله می رسند. پشت سر پیرزن ترافیکی درست می شود از آدم های اخمو و حق به جانب. نه راه پس دارد نه راه پیش! پشت سرش پر از آدم هایی است که کارد بزنی خونشان در نمیآید. کاش یک نفر پیدا می شد و دستش را می گرفت. اما قانون مترو می گوید اگر خودت را معطل یک پیرزن کنی، قطار می رود. آن وقت است که دنیا زیر و رو می شود و از زندگی عقب می مانی.

مترو

کم کم غرغر مردم شروع می شود. چرا دولت فکری به حال مترو نمی کند. تا کی باید مردم با استرس سوار مترو شوند کی قرار است تعداد قطارها افزایش پیدا کند تا ما ناچار نباشیم با هول و فشار جمعیت داخل واگن پرت شویم؟

سرانجام قطار وارد ایستگاه می شود و جلوی پای مسافرین می ایستد. درها که باز می شود هیچ کس نمی فهمد چطور وارد قطار می شود، اینجا هنرمندترین فرد پر زورترین آنهاست.

هر کس بیشتر بتواند مردم را هول بدهد موفق تر است و هر کس بتواند یک صندلی برای نشستن پیدا کند طوری به دیگران فخر می فروشد که انگار جایزه نوبل گرفته.

تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه رخ می دهد. تا مردم به خودشان بیایند ناگهان صدای دلخراش فریاد دختر جوانی که در اثر هول جمعیت دستش لای در مانده توجه همه را جلب می کند. البته نه آنقدر که به دادش برسند و جایشان را از دست بدهند، فقط در همین حد که نگاهش کنند و برای همدردی با او نچ نچ کنند.

شنیدن این حرف ها آدم رابه این فکر می اندازد که این مسافران عجولی که همیشه در حال دویدن هستند، چقدر با عجله هایشان به خود ودیگران صدمه رسانده اند؟! واقعا این همه عجله برای چیست؟!

همه این حرف ها به کنار، مساله مهم این است که مسافران مترو با این امید قطار درون شهری را برای سفر انتخاب می کنند که می دانند به محض ورود به مترو بیمه هستند. این تضمینی است که مسوولین مترو به مردم داده اند. با این وجود مسافران زیادی در اثر بی توجهی دیگران دچار آسیب های جدی می شوند و مترو مسوولیتی در قبال این گونه آسیب ها بر عهده نمی گیرد چرا که این گونه خسارات به دلیل بی احتیاطی است و شامل بیمه مترو نمی شود.

بیمه مترو فقط زمانی شامل حال مسافرین می شود که آسیب احتمالی توسط بی دقتی مامورین مترو به مسافران وارد شده باشد که تصادفات قطار از آن جمله اند.

نمی توان دنبال یک مقصر گشت. در شهر پر هیاهوی من آنقدر همه چیز به هم گره خورده که به هر گوشه چشم بیندازی یک مقصر می بینی.

از پراید سفید که با برخوردش به سمند نقره ای ترافیک سنگینی در بزرگراه ایجاد کرده و راه را بند آورده گرفته تا مردمی که برای فرار از ترافیک شهر به مترو پناه آورده اند.

آن طرف تر، تعداد کم قطارهای مترو و تاخیر وقت و بی وقت آنها که جمعیت منتظر را لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر می کنند و استرس آنها را بیشتر.

شاید بتوان از کنار این حوادث به راحتی گذشت اما آنچه گذشتنی نیست فرهنگ غنی ایران زمین است که کم کم در زیرزمین و روی زمین درحال فراموشی است و مهمتر از آن احترام به حقوق دیگران که به بهانه کمبود جا و لحظه ای دیرتر رسیدن به مقصد، زیر پا له می شود.

اما با مردم شهر که حرف بزنی همه فقط و فقط یک جمله برای گفتن دارند: "این شهر دیگر جای زندگی نیست".

و این روزها هم با هدفمند شدن یارانه ها و افزایش قیمت بنزین، مشکل سیستم حمل و نقل عمومی بیشتر رخ نمایی می کند و مترو که می تواند گزینه بسیار مناسبی برای مسافران درون شهری باشد هنوز با کمبود اعتبار دست و پنجه نرم می کند و دود این کمبود اعتبار به چشم مردمی می رود که برای صرفه جویی در مصرف سوخت، ناچارند اتومبیل های خود را در پارکینگ بگذارند و با مترو به کار روزانه خود بپردازند.

حالا تصورش را بکنید فردی که تا چند روز پیش با اتومبیل شخصی خود سر کار می رفته، تصمیم بگیرد با مترو سفر کند.

جمعیتی که کیپ تا کیپ در سکوها منتظرند و تعدادشان بسیار بیشتر از ظرفیت واگن های قطار است اولین چیزی است که توجه او را به خود جلب می کند اما نزدیکتر که برود تازه طعم صرفه جویی در مصرف سوخت را می چشد و می فهمد زندگی بدون داشتن چه عالمی دارد.

اگر تا دیروز در ترافیک ماشین ها اسیر می مانده، حالا در ترافیک آدمها اسیر شده و اینجا زیرزمین هم احتمال تصادف وجود دارد. کمترین حالت تصادف، برخورد دو نفر است که هر دو با عجله به سمت واگن می دوند تا درهای قطار بسته نشده خود را به قطار برسانند. تصادف بعدی در مترو که باز هم در اثر هول دادن جعیت رخ می دهد این است که شخصی که نزدیک در قطار ایستاده پس از ورود قطار به ایستگاه، مورد فشار شدید جمعیت قرار می گیرد و تا بیاید به خودش بجنبد در قطار باز شده و انگشتان دست او لا ی در قطار گیر کرده است.

اینها حوادثی است که دور از چشم آنها که فقط دورنمای شهر را می بینند، زیر پوست شهر رخ می دهد و مردم تعارفی شهر، به راحتی از کنار آن می گذرند.

شاید بتوان از کنار این حوادث به راحتی گذشت اما آنچه گذشتنی نیست فرهنگ غنی ایران زمین است که کم کم در زیر زمین و روی زمین درحال فراموشی است و مهمتر از آن احترام به حقوق دیگران که به بهانه کمبود جا و لحظه ای دیرتر رسیدن به مقصد، زیر پا له می شود.

بخش اجتماعی تبیان


مرجان حاجی حسنی - روزنامه مردم سالاری

لینک های مرتبط :

• کجا رفت فرش قرمز اتوبوس ها؟

• در ازدحام و شلوغی شهر

 • چرا تهران غیر قابل تحمل شده؟