تبیان، دستیار زندگی
صدای قلبم، مرا به ایران فرستاد! ایران یا آلمان؟ انتخاب سختی بود اما با پوشیدن پیراهن سفید که سه رنگ سبز، سفید و قرمز در گوشه ای حک شده بود، غیرت ایرانی را ثابت کرد. از ایران و ایرانی بودن هیچ اطلاعی نداشت ولی آمد تا یاد بگیر...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندی: سرسفره هفت سین برای ایران دعا کنیم!

صدای قلبم، مرا به ایران فرستاد!


ایران یا آلمان؟ انتخاب سختی بود اما با پوشیدن پیراهن سفید که سه رنگ سبز، سفید و قرمز در گوشه ای حک شده بود، غیرت ایرانی را ثابت کرد. از ایران و ایرانی بودن هیچ اطلاعی نداشت ولی آمد تا یاد بگیرد فرهنگ ایران زمین را...

پسر دورگه فوتبال ایران از سرزمینی که تبعیض نژادی در آن بیداد می کرد به سرزمین پدری روی آورد تا ثابت کند یک ایرانی همیشه و در هر شرایطی اصالت خود را حفظ می کند. «فری» هافبک 26 ساله کایزرس لاترن با اینکه خوب فارسی حرف نمی زند، با حوصله با ما صحبت کرد تا طرفدارانش بیشتر با وی آشنا شوند. خواندن صحبت های پسر محبوب ایرانی در کنار حرف های کوتاهخانواده زندی خالی از لطف نیست.

پرویز زندی: عاشق کشتی بودم!

پرویز زندی پدر فریدون زندی ملی پوش دورگه تیم ملی فوتبال ایران در سال 1323 در کرمانشاه دیده به جهان گشوده است. وی در این مورد می گوید: البته اصلیت من تهرانی است ولی چون پدرم کارمند شهربانی بود و بیشتر وقت ها در مأموریت های کاری به سر می برد بچه هایش در شهرهای مختلف به دنیا آمدند. ما شش برادر و یک خواهر هستیم، پدرم بچه سرچشمه است و مادرم در منطقه سنگلج به دنیا آمده است.

زندی بزرگ با اشاره به اینکه ورزش در خانواده آنها ریشه دارد می گوید: من از کودکی کشتی کار می کردم و عاشق این ورزش بودم و در سال 1341 هم قهرمان استان خراسان شدم و وقتی برای مسابقات کشوری به تهران رفتم چون 200 گرم اضافه وزن داشتم از مسابقات محروم شدم و دیگر این ورزش را کنار گذاشتم.

وی در ادامه در مورد سفر به آلمان و ازدواج با «الاکخ» می گوید: پس از پایان تحصیلات و اتمام دوران سربازی به آلمان رفتم و همان جا شروع به کار کردم، در همین کشور با «الاکخ» آشنا شدم و به وی پیشنهاد ازدواج دادم و گفتم با من به ایران بیاید که نپذیرفت و من در آلمان ماندم، بعد هم در مسجدی در هامبورگ عقد کردیم و وی مسلمان شد و پس از مدتی هم صاحب دو پسر شدیم.

الاکخ: خوشحالم «فری» ایران را انتخاب کرد!

الاکخ متولد 1949 زمانی که به دنیا آمد مادرش را از دست داد و پدر وی زن دیگری در اختیار گرفتم.

وی در این مورد می گوید: «14 ساله بودم که مادربزرگم به من گفت مادرت به دلیل بارداری تو از بین رفت، من خیلی گریه کردم ولی نامادری مهربانم خیلی دلداری ام داد این موضوع سال ها مرا آزار می داد تا اینکه با پرویز آشنا شدم، در حالی که دوستانم مرا از ازدواج با وی منع می کردند ولی پا روی منطق گذاشتم و حتی مسلمان شدم تا به کسی که علاقمند بودم برسم، بعد از آن هم اسم «لیلا» را برای خود برگزیدم.» وی با اینکه یک آلمانی است با باراز رضایت از انتخاب فریدون زندی می گوید: من خیلی خوشحالم که «فری» برای ادامه فوتبال ایران را انتخاب کرد، چون خود من با اینکه هیچ تعلق خاطر خاصی نسبت به ایران ندارم ولی عاشق سرزمین کهن همسرم هستم، چون ایرانی ها فوق العاده مهربان و دوست داشتنی هستند.

کوروش زندی:دوست دارم با فرهنگ ایران آشنا شوم!

کوروش زندی سه سال از برادر خود فریدون بزرگتر است. وی هم مثل فری در شهر 60 هزار نفری اندن در شمال آلمان به دنیا آمده است. کوروش در حال حاضر در دانشگاه کلن دکترای ورزش می خواند و عضو تیم بسکتبال کلن است. وی می گوید: از اینکه «فری» برای ادامه فوتبال ایران را انتخاب کرد بسیار خوشحال شدم، چون من هم به این سرزمین تعلق خاطر دارم. من خیلی کم به ایران آمده ام و امیدوارم بعد از اتمام تحصیلاتم بیشتر به سرزمین پدری ام بیایم، چون دوست دارم با فرهنگ غنی ایران بیشتر آشنا شوم.

اولین ورود

اولین باری که به ایران آمدم قبل از بازی با بحرین بود، می ترسیدم و استرس داشتم چون هیچ شناختی از ایران نداشتم و فقط اسم آن را شنیده بودم ولی وقتی با آدم های اینجا آشنا شدم آن استرس را برای همیشه فراموش کردم.»

پارچه های مشکی عجیب!

در اولین ورودم وقتی از هواپیما پیاده شدم پارچه های مشکی و رنگی که خانم ها بر سر داشتن خیلی متعجبم کرد چون در آلمان آدم ها اینطوری نبودن؛ البته پدرم کاملاً در این مورد توضیح داد و من متوجه شدم، الان هم که به ایران می آییم مادرم از همان پارچه ها سر می کند.

البته من می دانم این ها اعتقادات سرزمین پدری من است و من باید به آنها احترام بگذارم.»

صدای قلبم گفت ایرانی ام!

دو دقیقه برای تیم ملی امیدهای آلمان بازی کردم و وقتی یورگن کلینزمنن سرمربی تیم ملی آلمان شد گفت تمام جوان ها را دعوت می کند و احتمال اینکه من هم باشم زیاد بود ولی دوست داشتم برای ایران بازی کنم. احساس خوبی نسبت به سرزمین پدری ام داشتم، البته برای این انتخاب حرفه ای فکر کردم و حس درونی ام گفت تو ایرانی هستی، به همین دلیل هم به صدای قلبم گوش دادم و پیراهن تیم ملی ایران را پوشیدم.»

مادرم ایران را دوست داشت!

وقتی به پدر و مادرم گفتم قصد دارم ایران را برای ادامه فوتبال انتخاب کنم از خوشحالی گریه می کردند، چون آنها هم با اینکه من را در تصمیم گیری آزاد گذاشته بودند ولی دوست داشتند برای ادامه فوتبال به ایران بیایم، حتی مادرم که آلمانی است بیشتر از همه من را برای ایرانی شدن تشویق می کرد!»

اولین گل!

اولین گلم برای ایران را در یک بازی دوستانه به ثمر رساندم. پیراهنم که پرچم ایران داشت را بوسیدم، چون برای کشوری گل می زدم که به آنجا تعلق خاطر داشتم.»

گل هایم تقدیم به پدر و مادرم!

«هر چی گل می زنم به پدر و مادرم تقدیم می کنم چون آنها برای من خیلی زحمت کشیده اند. البته در آلمان متأسفانه من از آنها جدا هستم و خیلی دلم برای آنها تنگ می شود ولی در اغلب سفرهایی که به ایران دارم من را همراهی می کنند تا اینجا با آرامش تمرین کنم. پدر و مادر من بهترین های دنیا هستند.»

از خوشحالی رقصیدم!

بعد از پیروزی مقابل بحرین و قطعی شدن صعود ایران به جام جهانی وقتی به هتل برمی گشتیم همه خوشحال بودند. در راه بچه ها دست می زدند و من هم دقایقی رقصیدم! البته اول فکر می کردم این کار بدی است ولی بچه ها گفتند که ادامه بده و من هم تا نزدیکی های هتل به خاطر صعود ایران به جام جهانی می رقصیدم!»

به روزنامه های آلمانی باید پول بدهی!

در آلمان بعد از بازی ها همه حرف ها و همه چیزها در ورزشگاه تمام می شود، ولی ایران اینطور نیست. بعد از یک بازی تا چند روز در موردش صحبت می کنند، تازه اگر در روزنامه های آلمانی هر روز عکس تو در روزنامه باشد آنها بد می دانند و فکر می کنند تو به روزنامه ها پول دادی، ولی ایران اینطور نیست، هر کس که معروف باشد و مردم دوستش داشته باشند همیشه در روزنامه ها هست حتی اگر بد باشد!»

ایران را نمی شناختم!

«قبل از اینکه به ایران بیایم، چون تا به حال این کشور را ندیده بودم اطلاعاتم در موردش به اندازه چیزهایی بود که از پدرم شنیده بودم.

ولی الان که برای بازی ها به اردو می آیم و بیشتر با بچه ها هستم چیزهای بیشتری از آداب و فرهنگ ایرانی متوجه شده ام و حتی بهتر از قبل فارسی صحبت می کنم، چون بچه ها خیلی به من کمک می کنند.»

بهترین دوستان

تمام بچه های تیم ملی خوب هستند و همه به من کمک می کنند. علی دایی هم همیشه به من می گوید هر چی لازم داری به من بگو، با این حساب من با همه بچه ها رابطه خوبی دارم، ولی با مهدوی کیا، هاشمیان، نویدکیا و نصرتی بیشتر از بقیه دوست هستم.»

دوست دارم در آلمان گل بزنم!

خوشحالم که توانستیم به جام جهانی برویم، سفر به آلمان نزدیک است و امیدوارم با سعی و تلاش بازی های خوبی در این کشور انجام دهیم. دوست دارم برای ایران در جام جهانی گلزنی کنم تا دوباره پرچم کشور دوست داشتنی خود را ببوسم و مرد را خوشحال کنم.»

تهران، بزرگ تر از هامبورگ!

در آلمان همه معتقدند هامبورگ بزرگترین شهر است، ن هم همینطور فکر می کردم ولی از وقتی به ایران آمدم متوجه شدم تهران بزرگترین شهر است نه هامبورگ!»

فقط تهران را دیده ام!

«من فقط تهران را دیده ام ولی خیلی دوست دارم بقیه شهرهای ایران را هم ببینم، البته بازیکنان قول دادند من را به شهر های خودشان ببرند. از این بابت خیلی خوشحالم و امیدوارم فرصتی پیش بیاید تا بچه ها به قول خود عمل کنند.»

عاشق رالی!

علاقه زیادی به رالی دارم و اگر فوتبالیست نمی شدم قهرمان اتومبیل رانی بودم! البته یک بار در مسابقات رالی شرکت کردم ولی برنده نشدم. دوبار هم تصادف شدید داشتم و خیلی تعجب آور است که حالا زنده ام! البته هیجان سرعت به همین تصادف ها است! اتومبیل هم خیلی دوست دارم و تند تند ماشین عوض می کنم، در حال حاضر هم یک جیب دارم.»

خوش تیپم!

بیشتر درآمدم را خرج خرید لباس می کنم. به لباس های مارکدار و شیک خیلی اهمیت می دهم و دوست دارم خوش تیپ و خوش لباس باشم. آنقدر لباس خریده ام، توی منزلم یک اتاق پر از لباس های شک دارم!»

غذاهای ایرانی، بهترین!

برنج خیلی خوشمزه است. البته من عاشق قیمه و لوبیا پلو هستم. اتفاقاً مادرم هم این 2 مدل غذا را به خوبی درست می کند. ولی در آلمان چون تنها هستم بیشتر غذاهای سریع و ساندویچ می خورم ولی وقتی به ایران می آیم غذاهای تک و شماره یک ایران را می خورم.»

خواننده خاصی را دوست ندارم!

به خواننده خاصی علاقه ندارم و هر کسی شعر قشنگی بخواند گوش می دهم! من طرفدار شعر و آهنگ مثبت هستم، آهنی که آدم را به زندگی امیدوار کند و باعث شود که «فری» بعد از گوش کردن به آن با انگیزه و انرژی زیاد تمرین کند و فوتبال بازی کند!»

آهنگ ایرانی را نمی فهمم!

تا به حال کاست ایرانی نداشته ام که گوش کنم، فقط زمانی که با بچه ها در اردو هستیم آنها آهنگ هایی که تو موبایلشون هست را می گذارند و من هم گوش می دهم. البته باید اعتراف کنم چیزی از این آهنگ ها متوجه نمی شوم چون خیلی تند می خوانند!»

با دختر ایرانی ازدواج می کنم!

ازدواج هنوز برای من زود است! چون تا به تمام خواسته هایم نرسم 2 نفره نمی شوم! البته ازدواج کردن خیلی خوب است، انسان زندگی جدیدی را تجربه می کند و یک هدف جدید ایجاد می شود ولی الان با این شرایط تصمیم دارم همچنان یک نفره بمانم! البته اگر قصد ازدواج داشته باشم از یک دختر ایرانی خواستگاری می کنم، چون خانم های ایرانی خواستگاری می کنم، چون خانم های ایرانی خیلی زیبا و مهربان هستند و با دخترهای تمام دنیا تفاوت دارند!»

فرق ایرانی ها با آلمانی ها!

ایرانی ها خیلی خوب و مهربان هستند، آنها به یکدیگر تعهد دارند و مدام سعی دارند به کسی که احتیاج دارد کمک کنند. در ایران همه به فکر خانواده و دوستانشان هستند، درست برعکس آلمان! من فکر می کنم مردم سرزمین پدری ام با تمام دنیا فرق دارند! خوشحالم که به ایران آمدم و کلی تجربه جدید به دست آوردم، باید اعتراف کنم افتخار می کنم که ایرانی هستم!»

اسمم تاریخی است!

وقتی خیلی بچه بودم در مورد اسمم از پدرم سئوال کردم، چون نام من با همه دوستانم فرق داشت! پدرم گفت فریدون یک اسم اصیل و تاریخی ایران است و در قدیم مردی با این نام از بزرگان سرزمین پدری ام بوده است. اسم کوروش برادرم هم همینطور، اسم او هم تاریخی است!»

ادامه تحصیل می دهم!

من دیپلم گرفتم و بعد از آن فقط به فوتبال فکر کردم ولی تصمیم دارم وقتی فوتبال تمام شد درسم را ادامه بدهم ولی الان اصلاً وقتش را ندارم.»

عاشق بچه ها هستم!

من عاشق کودکان هستم، به همین دلیل اگر بخواهم کار خیری انجام دهم سعی می کنم از کودکان بی سرپرست حمایت کنم و امیدوارم روزی در دنیا فرا برسد که کودک بی خانه ای وجود نداشته باشد!»

از دروغ بدم می آید!

آدم صادقی هستم و خیلی رک صحبت می کنم، در ضمن از دروغ گفتن و پشت سرکسی بود حرف زدن هم متنفرم و اجازه نمی دهم کسی جلوی من از دیگری بد بگوید! »

بهترین لژیونرها

مهدی مهدوی کیا و علی کریمی بهترین لژیونرهای ایران در چند وقت اخیر بوده اند. مهدوی در هامبوگ با شرایط سخت جنگید تا دوباره فیکس شود، علی کریمی هم با وجود تمام مشکلات توانست در کنار بزرگان بایرن مونیخ بازی های خوبی انجام دهد. فکر می کنم این دو نفر لایق ترین سفیران ایران در اروپا بودند.»

پدر، عید پول می دهد!

ما از کودکی دو تا عید داشتیم، کریسمس که همه آلمان جشن می گرفت و من و کوروش آن را عید می دانستیم.

ولی ما د بهار هم یک عید دیگر داشتیم که پدرم می گفت از زمان ایران باستان این مراسم اول بهار باقی مانده است.

هر سال سفره هفت سین پهن می کردیم و بعد پدر به ما به جای هدیه پول می داد تا هر چه دوست داریم بخریم!»

جنگ در تمام دنیا به پایان برسد!

بزرگترین آرزوی من این است که روزی برسد در تمام جهان صلح و دوستی برقرار باشد و کسی با کسی دعوا نداشته باشد! دوست دارم جنگ های تمام دنیا به پایان برسد و آدم ها فقط یکدیگر را دوست داشته باشند.»

متنفر از سرما!

با اینکه در آلمان به دنیا آمده ام ولی آدم بسیار سرمایی هستم و چون در فصل سرما مدام دچار سرماخوردگی می شوم از جاهای سرد متنفرم، برای همین هم تمام تلاش خود را انجام می دهم تا به زودی راهی اسپانیا که گرمترین کشور اروپایی است شوم و در این کشور به فوتبال ادامه دهم تا به نوعی از سرما فرار کنم!»

برای ایران دعا کنیم!

امسال سرسفره هفت سین همه باید دعا کنند تیم ملی ایران در جام جهانی سربلند و پیروز شود و با کسب موفقیت های خوب به ایران بیاید.

من هم سرسفره هفت سین دعا می کنم علاوه بر موفقیت ایران خودم هم درخشش خوبی داشته باشم، امیدوارم ایران هر کجا که هست پاینده و سربلند باشد.»