تبیان، دستیار زندگی
یک دانه، دانه ی احترام دارم. آن را در باغچه ی دست هایم می کارم. یکهو سبز می شود ...جوانه می زند.... قد می کشد.... و روز بعد که بیدار می شوم می بینم اووووو..وه دانه ام یک درخت شده است. ذوق می کنم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باغ احترام

باغ احترام

یک دانه، دانه ی احترام دارم. آن را در باغچه ی دست هایم می کارم. یکهو سبز می شود ...جوانه می زند.... قد می کشد.... و روز بعد که بیدار می شوم می بینم اووووو..وه دانه ام یک درخت شده است. ذوق می کنم.

درختم شکوفه می دهد. می خندم. میوه هایش در می آید میوه هایش ترک می خورد ودانه هایش می پرد بیرون. هر کدامشان یک طرف: یکی از این طرف در چشمم یکی از آن طرف در زبانم، یکی روی قلبم یکی روی زبانم و یکی توی گوشم.

همه با هم جوانه می زنند حالا من یک باغ شده ام. پر از درخت های احترامی که میوه هایش هی ترک می خورد و دانه هایش بیرون می پرد.

یک روز من هم پیر می‏شوم

باغ احترام

من یک مادربزرگ پیر دارم که به سختی راه می‏رود.

پدر و مادرم به او خیلی احترام می‏گذارند من هم همینطور. سعی می‏كنم تا آنجا که می‏توانم به مادربزرگ کمک کنم.

بابا می‏گوید ما باید به بزرگ‏ترهای خودمان احترام بگذاریم. وقتی با بابا سوار اتوبوس می‏شویم بابا جای خود را به انسان‏های پیر می‏دهد، یا اگر پیرمرد یا پیرزنی در خیابان احتیاج به کمک داشته باشند، بابا اولین کسی است که به آن ها کمک می‏كند. من هم همینطور

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:سایت آل البیت(ع)

مطالب مرتبط:

می خواهم زود خوب شوم

چه حس خوبی دارم

کدوم بهتره ؟

از خودم خوشم میاد

من بچه با ادبی هستم

خانه تکانی فرشته ها

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.