نصیحت عزیزجون
وقتی عزیزجون نماز می خواند. عطر نمازش تمام فضای آسمان را پر می كرد. عزیزجون با آن چادر سفید و گل های قرمزش هر وقت سجاده ترمه اش را روبه قبله پهن می كرد، درست مثل یك فرشته آسمانی می شد. همیشه از گوشه ایوان به نماز خواندن عزیزجون نگاه می كردم كه با آرامش با خالق یكتا راز و نیاز می كرد.
هر وقت كه اشك از روی گونه های چروكیده عزیزجون مثل مروارید زیبا سرازیر می شد دلم پراز پرسش می شد كه این نماز چه چیزی دارد كه عزیزجون با خواندنش گریه می كند؟
هر وقت صدای اذان از مسجد می آمد عزیزجون با عجله ساك كوچكش را برمی داشت و برای خواندن نماز اول وقت به مسجد می رفت و همیشه می گفت: نماز اول وقت پیش خدا ثواب زیادی دارد.
عزیزجون با آن سواد كمی كه داشت به خوبی قرآن را می خواند. همیشه در كمد كوچكش پراز كتاب دعا و قرآن بود. شاید این بهترین سرمایه عزیزجون بود.
همیشه می گفت: لیلا سعی كن اول نمازت را سروقت بخوان و بعد بازی و كارهای دیگر و این برای من بزرگ ترین و بهترین نصیحت شده است.
با اینكه سال ها گذشته و عزیزجون از میانمان رفته؛ هر وقت موقع اذان می شود سجاده و چادر عزیز جون را برای نماز برمی دارم حس می كنم منم مثل یك فرشته آسمانی شده ام و عزیزجون از آسمان به من نگاه می كند.
عزیزجون همیشه در خاطرم می ماند با آن قد خمیده و چادرسفید و آن نگاه مهربان كه همیشه لبخند روی لبانش بود.
عزیزجون رفت و حالا برای من یك خاطره مانده است.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:کیهان