خاطرم در آتش است
فردریکو گارسیا لورکا، شاعر زندگی زندگی گارسیا لورکا بیشک نفیسترین اثر این نویسنده اسپانیولی بود و مرگ زود هنگام او اقتضای این اثر شگرف.

در کنار آثار بینظیر و درخشان شاعر نامدار اسپانیایی فردریکو گارسیا لورکا، زندگی و مرگ او نیز در شهرت جهانیاش نقش بسزایی داشتند. همانطور که در مقالهای از نیویورک تایمز به این موضوع اشاره میشود: «کمیتهای فوقالعاده اسطوره شدن دور و بر شخصیت این شاعر بزرگ و تراژیک شکل میگرفت. از آن روز وحشتناک سوزان در جولای 1936 هنگامی که از خانه یکی از دوستان از گرانادا بیرون کشیده شد و به او شلیک شد، به یک نماد تبدیل شد، نمونهای از «ظلم فاشیست در عمل» و او تبدیل به «شاعر انقلابی» شد.» اما خوب میدانیم که اسطورهها در دنیای امروز به کتابها پناه بردهاند.
دیگر اسطوره به کار انسان امروزی نمیآید. نویسندهای در بطن جامعه شاید بیشتر به کار او بیاید. همان شاعری که با «کفش تمیز و واکسزده» موضوع شعرش را «از بین عابران خیابان جدا کند.» لورکا نیز مبری از این پوست اندازی نبود. جدای از زندگی و مرگ اسطورهایاش، خوانندگان او را به عنوان یک شاعر و نمایشنامه نویس با آغوش باز میپذیرند. در زیر ترجمه مقالهای از نیویورک تایمز که توسط روبرتو گونزالس اچواریا با نگاهی به کتاب «رویای یک زندگی» نوشته لسلی استینتون است که در آن به زندگی فردریکو گارسیا لورکا پرداخته است.
زندگی گارسیا لورکا بیشک نفیسترین اثر این نویسنده اسپانیولی بود و مرگ زود هنگام او اقتضای این اثر شگرف. شیفتگی او نسبت به مقوله مرگ و به صورت وسواس گونه نسبت به از خود گذشتگی و قربانی کردن در مرگ شگرف و ناگهانی او معنای دوباره مییابد. او یکی از معروفترین هنرمندانی بود که قربانی سیاستهای رایج قرن بیستم شد، کودک شاعری که بزرگ شدن و له شدن توسط تاریخ بیرحم را نمیپذیرفت. داستان زندگی او آنقدر جالب است که خود میتواند به نمونهای آرمانی بدل شود و بازگو کردن این داستان هم برای خواننده و هم برای نویسنده با علم به سرنوشت دردناک آن به نوعی عادت تبدیل شده است.
لسلی استینتون در کتاب «رویای یک زندگی» که به نوعی زندگی نامه بیکم و کاست، و حساب شده لورکا محسوب میشود، قسمتهای رقتبار زندگی او را به اطناب بیان نکرده است. در داستان ماجراجوییهای لورکا، ته مایهای طعنه آمیز و حتی مالیخولیایی وجود دارد. شور زندگانی لورکا، زندگی مرفه او به عنوان فرزند یک خانواده مالک از اندالوسیا که در رویاهای موروثیاش رها شده بود.
موفقیتهای چشمگیر او و شهرت ناگهانیاش انگار به قرضی بدل شد که او ناگزیر به پرداختش بود. مرگ او همان بومی بود که لورکا روی آن چه مسیر سفر او نقش زده بود
موفقیتهای چشمگیر او و شهرت ناگهانیاش انگار به قرضی بدل شد که او ناگزیر به پرداختش بود. مرگ او همان بومی بود که لورکا روی آن چه مسیر سفر او نقش زده بود: از فوئنته باکروس (نزدیک گراندا) به مادرید، نیو یورک، هاوانا، مونتهویدئو، بوئنس آبرس، بازگشت به مادرید، و مانند اینکه نیرویی غیرقابل مقاومت او را ترغیب کند بازگشتش به گرانادا، جایی که مرگ در انتظار او بود.
هنگامی که گرانادا به وسیله فاشیستهای انقلابی فرانکو تسخیر شد، لورکا به خانواده لوئیس روسالس شاعر که خود از اعضای فالانژ بودند پناه گرفت اما نه آنها، نه پولی که لورکای نا امید به جنبش آنها اهدا کرده بود نتوانست جان او را حفظ کنند. در یک نقطه ناشناخته نزدیک شهر به او شلیک شد و جسدش ( بدنی که همیشه او نگرانش بود) هیچ گاه پیدا نشد – تلنگری نهایی برای شخصیت اسطورهای او، شخصیتی که بعد از مرگش رشد کرد و زندگی کوتاهش تبدیل به زندگی شاعرانه نمونه قرن شد.
زندگی درخشان و خیره کننده او با موفقیت و شهرت توام شد و پسزمینه دشوار و در عین حال فوقالعاده زندگی او یکی از عواملی است که منجر به کیفیت غیر قابل انکار کارهای او گردید. در اوایل دهه 1920، زمانی که اسپانیا دوران درخشان رنسانس هنری را که قابل مقایسه با رنسانس قرون 16و 17 میلادی بود میگذراند، لورکا در مرکز توجه همگان قرار گرفت. در آن دوره شاعرانی مانند گارسیلاسو دِ لا وگا، سان خوان دلا کروز، فری لوئیس د لئون و بسیاری دیگر در ادبیات اسپانیا میدرخشیدند.
هنگامی که لورکا به مادرید رفت، به جرگه کهکشان شعرایی پیوست که با عنوان «نسل 27 » شناخته شده بودند، گروهی که شامل کسانی مانند خورخه گویلن، ویسنته اله خاندرو، رافائل آلبرتی و داماسو آلونسو بود. او در زمانهایی رابطه بسیار نزدیکی با نقاشانی مانند پیکاسو، سالوادور دالی و فیلمسازانی مانند لوئیس بونوئل و مانوئل دو فایا موسیقیدان داشت اما به نظر میرسید که این نویسندگان در این دوره درخشان کافی نبودند، نویسندگان قدیمیتر «نسل 98» مانند میگول اونامونو، رامیرو د مائزتو، رامون دل والاینکلن همچنان فعال بودند.

در آن زمان، زبان شناس برجسته رامون منندز پیدال مجموعه آثار ادبی اسپانیا در قرون وسطی را بازنویسی کرد و بالادها (تصنیف عامیانه) را که بنیاد شعر اسپانیایی بود را کشف کرد و آن را بین ادبیات مردمی و فرهنگی حائل کرد. مادرید نقش مرکزیت روشنفکری و حرکتهای هنری آوانگارد را از پاریس ربود. گارسیا لورکا با شعرها، نمایشنامهها در تجمعات روشنفکری در سالنها به مرکز توجه پایتخت تبدیل شد و همانگونه که استینتون در کتابش به آن اشاره میکند، او به مرکز توجه این مرکز ادبی و هنری تبدیل شد.
یکی از دستاوردهای گارسیا لورکا، سبک دار کردن سنتهای مردمی بالاخص فولکلور اندلسی و همچنین پرداختن به شخصیت رمانتیک کولیها بود. علاقه به کولیها یا کانته خوندو (ترانههای عمیق) چیز جدیدی نبود اما لورکا آن را احیا کرد. همانطور که استینتون در کتابش به این موضوع اشاره میکند: «بسیاری از شاعران محلی قرن 19 و اوایل قرن بیستم اشعار بسیار زیادی در تقلید و ستایش آوازهای فولکلور اندالوسی سرودند.... اما تلاشهای آنها منجر به نوعی ملغمه مدرن از فرم و محتوای سنتی شد، جانشین تصنعی و غلو آمیز که در خدمت سنتها نبود. بالعکس، لورکا آرزو داشت که یک ترکیب جدید بنیادین از سنت و آوانگارد ارائه کند. او در این کار صاحب سبک شد و از تقلید صرف چشم پوشید.» گارسیا لورکا از تکرار کلمات برای تاثیر بیشتر استفاده میکرد. در «ترانه ماه ماه»، دومین «ماه» هم میتواند به عنوان صفت استفاده شود و هم تکرار طنزآمیز یا لالایی وار این کلمه باشد.
لورکا با حذف کردن ملودرام و پاد اوج از تصنیفهای عامیانه، ثابت کرد که صورتهای مردمی میتوانند به اندازه تمام تدبیراتی که شاعران آوانگارد در آثارشان مینگارند سرزنده و تاثیرگذار باشند.به این ترتیب، «ترانههای کولی» لورکا که درسال 1927 به چاپ رسید، به یکی از کتابهای بسیار مشهور شعر در زبان اسپانیایی و یکی از پرفروش ترینها و مهمترین کتابها تبدیل شد. در ابتدا، گارسیا لورکا به سراغ تئاتر رفت و سه گانه تراژیک او یعنی «عروسی خون»، «یرما» و «خانه برنارد آلبا» همسطح بهترین آثار ایبسن، بکت، یونسکو و اونیل شد.
مانند شعرش، گارسیا لورکا موضوع نمایشنامههایش را نیز اززندگیهای روستایی اسپانیا با ماهیت عریان تراژدی دستچین کرده بود.لورکا به درستی آگاه بود که تئاتر اصلی فرهنگ اسپانیولی – بالاخص در جنوب – درگیری غیر قابل حل تراژدی کفر و ایمان به مسیحیت است. استینتون به درستی، روی زندگی مسیح و به صورت بارزتری روی مراسم عشای ربانی که گارسیا لورکا در تمام عمرش در آن شرکت میکرد به عنوان موضوعاتی که بینش از خود گذشتی او را شکل داد تاکید میکند. گرچه گاهی اوقات گارسیا لورکا روحیه خاص ضد کشیشی روشنفکران اسپانیا را نشان میداد، با رسوم نمایشی و جذاب کلیسای کاتولیک در اسپانیا غرق میشد و از حالات جسمانی که نشان دهنده مرگ و ماورای آن بودند الهام میگرفت.
لورکا با حذف کردن ملودرام و پاد اوج از تصنیفهای عامیانه، ثابت کرد که صورتهای مردمی میتوانند به اندازه تمام تدبیراتی که شاعران آوانگارد در آثارشان مینگارند سرزنده و تاثیرگذار باشند.
او مانند یک شهاب سنگ در افق ادبیات اسپانیولی زبانه کشید، یک شاعر نامدار که شباهتهای زیادی به شاعر پیشینش روبن داریو نیکاراگوا (1916-1867) داشت. روبن داریو اولین کسی بود که از کشوری به کشور دیگر مسافرت میکرد و تشویق شاعران قوی و رنجش شاعران محلی را برمی انگیخت.
برخی کسانی که به گارسیا لورکا حمله میکردند ادیبان معروفی بودند. برای مثال، خوزه لوئیس بورخس احتمالا به خاطر روشی که لورکا به واسطه آن بوئنس آیرس را شیفته کرده بود آزرده شده بود و به تندی او را «زبده آندالسی» و یک «نویسنده بیاهمیت» میخواند اما همعصران اسپانیایی لورکا مانند گیلیان، سالیناس، آلونسو و حتی کسانی مانند آلبرتی که با اواختلاف نظرهای سیاسی داشتند، او را به عنوان یک نابغه میشناختند.
قتل گارسیا لورکا، همانگونه که استینتون گفته است، یکی از عواملی بود که شاعر شیلیایی را به فعالیت سیاسی سوق داد. آن قتل یکی ازتلاقیهای مهم تاریخ مدرن بود که در آن اثر متقابل شعر و سیاست در دنیای اسپانیولی و ماورای آن را به خوبی نشان میداد. از زمان مرگش تا دهه 1960 گارسیا لورکا برای دنیا نمونهای از شاعر اسپانیولی بود، او و سروانتس مهمترین نویسندگان اسپانیایی زبان بودند اما در بیست سال گذشته، او تحت شعاع دیگر نویسندگان آمریکای لاتین مانند بورخس، اکتاویو پاز و گارسیا مارکز قرار گرفت.
در دنیای آمریکای لاتین او زیادی اسپانیایی است و در کشورش، بعد از مرگ فرانکو و ظهور دموکراسی کنار گذاشته شد به این دلیل که دیگر قربانی محبوب رژیم بر سر قدرت نبود اما بار دیگر احیا شد نه به عنوان یک اسطوره.، اسطوره بیرون انداخته شد و گارسیا لورکا همچنان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است.
بخش ادبیات تبیان
منبع: تهران امروز- ستاره بهروزی