تبیان، دستیار زندگی
می گویند بیشتر کسانی که مخالف این خاکسپاری بودند؛ برخی از دانشجویان بودند؛ اما بعد ها قضیه ابعاد تازه تری پیدا کرد و فهمیدیم که این ممانعت یک طرز تفکر است و ربطی به قشر خاص ندارد. یعنی اگر در امیرکبیر،آنگونه که می گویند: تعدادی از دانشجویان مانع شدند؛ در
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آنها که شهید خواستند و آنها که نه


می گویند بیشتر کسانی که مخالف این خاکسپاری بودند؛ برخی از دانشجویان بودند؛ اما بعد ها قضیه ابعاد تازه تری پیدا کرد و فهمیدیم که این ممانعت یک طرز تفکر است و ربطی به قشر خاص ندارد. یعنی اگر در امیرکبیر،آنگونه که می گویند: تعدادی از دانشجویان مانع شدند؛ در دانشگاه شاهد، مسئولان وقت هر بار برای خاکسپاری بهانه می آوردند


آنها که شهید خواستند و آنها که نه

1. آنها که شهید می خواستند؛ آنها که نمی خواستند

داستان بسیار عجیب شروع و عجیب تر تمام شد. طرح از این قرار بود که شهدا را به میان شهرمان بیاوریم و آنها را همسایه مراکز شاخص خود کنیم تا از نور آنها، همسایگانشان نیز منور شوند. ولی گویا عده ای از این همسایگی احساس ناخوشایندی داشتند و دلائل عقلی و غیرعقلی زیادی را برای این امتناع می آوردند. تشییع و خاکسپاری شهدای گمنام در دانشگاه تهران؛ چنان خاطره خوشی را برای بچه های مذهبی رقم زد که یادشان رفت عده ای از این کار نه تنها خوششان نمی آید؛ بلکه شاید خوشی دیگران را نیز ناخوش کنند. داستان دانشگاه امیرکبیر از همین جنس بود. یعنی ورق برگشت و آنهایی که نمی خواستند شهدا مهمانشان باشند؛ پا در یک کفش کردند و ضیافت معنوی دانشجویان و شهدا را تبدیل به همهمه ای غمناک کردند. کار به جاهای خطرناک رسید ولی...

می گویند بیشتر کسانی که مخالف این خاکسپاری بودند؛ برخی از دانشجویان بودند؛ اما بعد ها قضیه ابعاد تازه تری پیدا کرد و فهمیدیم که این ممانعت یک طرز تفکر است و ربطی به قشر خاص ندارد. یعنی اگر در امیرکبیر،آنگونه که می گویند: تعدادی از دانشجویان مانع شدند؛ در دانشگاه شاهد، مسئولان وقت هر بار برای خاکسپاری بهانه می آوردند. مهم ترین دلیل مسئولان دانشگاه شاهد، این بود: نزدیکی ما به حرم امام و گلزار شهدا؛ ما را همسایه اجباری این معنویت کرده و نیازی به خاکسپاری شهدا در دانشگاه نیست!! ولی باید دانست دانشجو جماعت، اگر بخواهد کاری بکند؛ به هر قیمتی می کند! این شد که رفت و آمدهای مداوم آنها، بالاخره نتیجه داد و برای سال تحصیلی جدیدشان؛ روی تمام بردها این جمله نوشته شد:

«به احترام همکلاسی های جدید؛ قیام کنید...»

مراسم تدفین شهدا در دانشگاه شاهد چنان با عظمت برگزار شد که همه، حتی مسئولان دانشگاه تحت تأثیر این اقدام کاملاً خودجوش قرار گرفتند و در نهایت خستگی کار مداوم این دانشجویان با تجلیل مقام معظم رهبری تبدیل به عزمی راسخ برای حرکت در راه شهدا شد.

2. برونسی یا گمنام؛ مساله این است...

اواخر فروردین در رسانه ها، خبری با این عنوان درج شد که: پیکر بی سر عبدالحسین برونسی، پس از 27 سال در شرق دجله شناسایی شد. انتشار این خبر همان و اخبار ضد و نقیض پیرامون این خبر همان.

عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ 18جوادالائمه؛ در عملیات بدر (سال 63) به شهادت رسید. ویژگی ممتاز این شهید، معنویت بالای او و ارادتش به حضرت زهرا علیها سلام بود. شهید برونسی یک تفاوت دیگر هم با همتایان شهیدش داشت. او قهرمان کتاب خاک های نرم کوشک است. سعید عاکف، به عنوان نویسنده این کتاب، مجموعه خاطراتی را که از زبان معصومه سبک خیز؛ همسر شهید برونسی روایت می شود در این کتاب جمع آوری کرده است. شاید یکی از دلائل مطرح شدن این کتاب؛ آشنایی شهید برونسی با رهبر انقلاب در مشهد است. رهبر معظم انقلاب کتاب «خاک های نرم کوشک» را یکی از کتاب های خواندنی می دانند که علاوه بر توصیه برای خواندن، آن را دست مایه ای برای تولید محصولات فرهنگی هنری نیز مطرح می کنند. ضمن اینکه فیلم «به کبودی یاس »نیز بر اساس همین توصیه و همان کتاب ساخته شد.

آن وقت است که رابطه بین جهاد و شهادت و سلسله درجات بهشت را می فهمی. آن وقت است که می فهمی چرا جهاد دری از درهای بهشت است. راستی بهشت هشت در دارد. شهدایی هم که در باغ موزه مهمان ما شدند؛ هشت تن بودند. یعنی می شود که شهدا ما را از این تهران دود گرفته، به سمت بهشت راهنمایی کنند؟

به هر حال، همین نویسنده محترم؛ چنان خود را در شهید مجذوب دید که باعث به وقوع پیوستن یک سری اتفاقات عجیب و غریب شد. آن طور که می گویند، شهید برونسی چند جمله معروف داشته که همه آنها محقق شده. مثلا گفته بود که: اگر شهید نشدم، در مسلمانی ام شک کنید. جمله معروف دیگری نیز از این شهید نقل شده که می گوید: جنازه من مفقود خواهد شد و برنخواهد گشت.

همین جمله برای کسی مثل عاکف کفایت می کرد تا در انتساب جنازه تفحص شده به شهید برونسی، ابراز تردید کند و این تردید را به خانواده شهید نیز منتقل کند. فضای تردید باعث می شود که خانواده شهید برونسی؛ علی رغم اطمینان صددرصدی میرفیصل باقرزاده مبنی بر تعلق جنازه به شهید برونسی، از قبول آن سرباز زنند و حتی قبول تحلیل رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس؛ برایشان سخت می آمد که:

«جمله ای که شهید پیرامون مفقود بودن پیکرش گفته؛ قطعا تعبیرش همین 27 سال است. اما این که حتماً باید معتقد باشیم الی الابد پیکر گمنام می ماند؛ قابل قبول نیست. چون معتقدیم پس از ظهور حضرت حجت (ع) قبر مطهر حضرت زهرا(س) هم پیدا خواهد شد و تا ابد پیکرها گمنام باقی نخواهند ماند.»

ثمره عدم قبول جنازه؛ دفن پیکر به عنوان شهید گمنام بود و خاکسپاری او در کنار سایر شهدای گمنام در دانشگاه فردوسی مشهد؛ ولی تقدیر چیز دیگری رقم زده بود و در نهایت همسر شهید برونسی، پس از رؤیت شهید، این پیکر را پذیرفت و روز شهادت حضرت زهرا(س)؛ عبدالحسین برونسی پس از یک تشییع باشکوه، در بهشت رضای مشهد؛ در همان مزاری که سالها پیش به عنوان یادبود و نماد بر آن سنگ انداخته بودند؛ آرمید.

آنها که شهید خواستند و آنها که نه

آنچه اینجا بیشتر از هر چیز جلب توجه می کند؛ اظهار نظر اشخاص غیرمسئول در زمینه شناسایی است. امری که باعث به وجود آمدن حرف و حدیث های بسیار و مشکلات عدیده ای شد. اینکه کسی ادعا کند چون شهید برونسی بادگیر به تن نمی کرده؛ پس این پیکر متعلق به او نیست؛ و حتی با اصرار همرزمان شهید مبنی بر شیمیایی بودن منطقه و مقید بودن شهید برونسی به استفاده از تجهیزات شیمیایی؛ باز هم بر حرف ناصواب خود تاکید کند؛ کمی غیرعادی می نماید.

به هر حال؛ دانشگاه فردوسی مشهد هم بی نصیب نماند و سهم دو شهید خود را پس از رایزنی های بسیار دریافت کرد. این مراسم روز دوشنبه 19اردیبهشت به همت دانشجویان و اساتید این دانشگاه مادر برگزار شد. علت تأخیر دو روزه مراسم این بود که حتی خوابگاهی هایی هم که به خاطر این تعطیلات به شهر خود رفته اند نیز از این خوان نعمت بی بهره نمانند و از برکتی که در مسجدجامع دانشگاه فردوسی، روبه روی میدان علوم، نورافشانی خواهد کرد؛ مستفیض شوند. احساس همه این بود که گمنامی مهمانان شهیدشان؛ باعث خواهد شد تا منیت و نامداری غیرالهی، از این دانشگاه رخت بربندد و همه گروه های درسی دانشگاه؛ با نگاهی دوباره بر سر درس و کلاس خود حاضر شوند.

3. وقتی بزرگ ترین باغ موزه خاورمیانه، میزبان صاحبان اصلی خود می شود

یکی از شریان های اصلی شهر تهران برای صاحبان خط 11 (همان بی ماشین های خودمان!) مترو است. باغ موزه دفاع مقدس تهران که پس از سالها کش و قوس و آرزو، در نهایت به بهره برداری رسید، در کنار متروی حقانی تهران، جنب پارک طالقانی قرار دارد. این باغ موزه، همه چیز داشت جز یک چیز مهم. به نظر

می رسید تا صاحبان اصلی این باغ موزه در آن حضور نداشته باشند؛ آن جلوه و شکوه به این محوطه پر متراژ و پرهزینه وارد نخواهد شد. سالروز شهادت حضرت زهرا(س) بهانه ای بود برای رجعت مردانی که دفاع از وطن و کیان اسلام را به بهای جان پرداختند و ما تشییع شان را با بهایی میلیاردی!

هزینه میلیاردی که صرف تشیع جنازه 8شهید گمنام در باغ موزه دفاع مقدس شد؛ می توانست در راه آموزش اهداف و انتقال ارزش هایی هزینه شود که آنها برایش خون داده بودند. باور کنید اگر نگویم همه؛ ولی با صراحت می گویم قریب به اتفاق کسانی که برای مراسم آمده بودند؛ حداکثر انتظارشان از مسئولان برگزار کننده؛ آب بود و دیگر هیچ... ولی دست و دل بازی مسئولان گل کرد و نزدیک به20هزار دست غذا علاوه بر 6تانکر حداقل 1500لیتری شربت سفارش داده شد.

وجود ایستگاه های صلواتی با اقلام مختلف فرهنگی و سی دی هایی که واقعاً جز اتلاف ماده و انرژی چیزی عاید آدم نمی کنند، اعصاب آدم را بیشتر پیاده می کرد.

رهبر معظم انقلاب کتاب «خاک های نرم کوشک» را یکی از کتاب های خواندنی می دانند که علاوه بر توصیه برای خواندن، آن را دست مایه ای برای تولید محصولات فرهنگی هنری نیز مطرح می کنند

مادرم همیشه بعد از گلایه های من می گوید: جمله عیبش که بگفتی؛ هنرش نیز بگو!

از انصاف نگذریم؛ مدل تشییع شهدا و حمل آنها؛ خیلی دلنشین بود. به هر شرکت کننده در مراسم هم یک شاخه گل داده شده بود. زمانی که پیکر ها بعد از مداحی محمودکریمی و پیاده روی فوق تصور حضار، به میعاد رسیدند؛ به شخصه چیزی از تابوت شهدا نمی دیدم؛ بلکه تویوتایی را می دیدم که انباشته از گل شده بود و آخرین شاخه های گل نیز به سمتش پرتاب می شد. خیلی احساس لطیفی است وقتی ظرافت گل را در کنار آخرین بقایای وجودی می بینی؛ زلال بودن را از اعماق وجود درک می کنی. آن وقت است که رابطه بین جهاد و شهادت و سلسله درجات بهشت را می فهمی. آن وقت است که می فهمی چرا جهاد دری از درهای بهشت است. راستی بهشت هشت در دارد. شهدایی هم که در باغ موزه مهمان ما شدند؛ هشت تن بودند. یعنی می شود که شهدا ما را از این تهران دود گرفته، به سمت بهشت راهنمایی کنند؟

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع:برگرفته از کیهان