تبیان، دستیار زندگی
جمعه رسید. قرن هاست جمعه می آید، ولی او نمی رسد. راستی او نمی رسد یا ما نمی رسیم؟ نمی رسیم و باز غم و اندوهی پرمعنا دل هایمان را می گیرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سعی می کنم برسم

رسیدن

جمعه رسید. قرن هاست جمعه می آید، ولی او نمی رسد. راستی او نمی رسد یا ما نمی رسیم؟ نمی رسیم و باز غم و اندوهی پرمعنا دل هایمان را می گیرد.

مادرم می گوید: باید به خدا برسیم تا او برسد.

فکر می کنم چه طور می توانم به خدا برسم؟ لب پنجره می نشینم و دست هایم را باز می کنم. چشم هایم را می بندم و با خودم می گویم: اگر چشم هایم را باز کنم به خدا رسیده ام؛ چشم هایم را باز می کنم. هیچ تغییری حس نمی کنم. من هنوز لب آن پنجره نشسته ام.

ناامید می شوم،می روم و یادم می رود که مادرم چیز دیگری هم گفته است. برای به خدا رسیدن باید به خود برسیم. من که هنوز خود را نیافته ام، من که هنوز به خودم نرسیده ام، چه طور می خواهم به خدا برسم؟ این بار سعی می کنم به سمت خود حرکت کنم، سعی می کنم خودم را بشناسم و در هر تلاشی، بی راهه ای مرا از مسیر مستقیم منحرف می سازد و من گم می شوم.

رسیدن

باز فکر می کنم من که هنوز به خودم نرسیده ام چگونه می خواهم به خدا برسم تا او برسد و باز هم سعی می کنم حرکت کنم، از نو حرکت کنم و  از بی راه هایی که تا به حال شناخته ام دور بمانم. سعی می کنم و می دانم خدا سعی مرا می بیند...

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:هفته نامه دوچرخه

مطالب مرتبط:

ما منتظریم...!

سلام بر خورشید پنهان

زمستان بی پایان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.