آرزویگل سرخ
یكی بود یكی نبود، توی یك باغ بزرگ به جز 20 تا درخت صنوبر پیر و یكگل سرخ و یك باغبان مهربون و پیر هیچكس نبود.
گل سرخ بین این همه درختهای تنومند، تنها زندگی میكرد. هیچكس نبود كه باهاش دوست بشه یا حرف بزند و از تنهایی تمام برگهایش پژمرده شده بود.
گل سرخ هر روز آرزو میكرد تا صبح كه از خواب بلند میشه، ببینه كه یك گل دیگه كنارش سبز شده و دوستش بشه. تا اینكه یك روز باغبان مهربون یك گل زرد آورد و كنار گل سرخ كاشت. صبح كه گل سرخ از خواب بلند شد دید كه آرزوش برآورده شده و یك دوست پیدا كرده. با خوشحالی سلام كرد و گفت: سلام دوست خوب من... مدتها بود آرزوی دیدن تو رو داشتم خیلی خوش آمدی...
گل زرد با افاده سرش را چرخاند و گفت: ممنون ولی من اصلا خوشحال نیستم كه در كنار تو هستم... چون تو همرنگ من نیستی...
گل سرخ فكری كرد و گفت: خوب گل زرد مهربون، ممكنه ما همرنگ نباشیم ولی از یك خانواده هستیم... بنابراین با هم دوستای مهربونی میتونیم باشیم...
رز زرد گفت: نه من نمیتونم با تو دوست باشم، چون ممكنه رنگ قشنگ و شفاف گلبرگهای منو گلبرگهای پررنگ و تند تو خراب كنند.
گل سرخ خیلی ناراحت شده بود و با خودش فكری كرد كه چه كار كنه تا رنگ گلبرگهایش عوض شود.
خورشید تابنده با اشعههای زیبایش، گلبرگهای گل سرخ را نوازش میكرد. به خورشید گفت: تو میتونی آنقدر به من بتابی تا با آفتاب گرمت رنگ برگهای منو ببری؟
خورشید گفت: گل رز قشنگ من... اگر من به تو بتابم رنگ تو نمیره بلكه آب ذخیره در گلبرگهای تو خشك میشه و تبدیل به یك گل خشك و پژمرده میشی. صبر كن تا باران بیاد شاید اون بتونه یك كاری برات انجام بده.
كمكم خورشید خانم رفت و جاشو داد به ابرهای سفید و زیبا. باران تمام سطح باغ را خیس كرده بود. دوباره گل سرخ از باران خواست تا روی گلبرگهایش ببارد تا شاید رنگ آنها كمرنگ شود و از بین برود تا بتونه با رز زرد دوست بشه. باران هم بارید و بارید. اما به جای اینكه رنگش برود، سرحالتر و سرزندهتر شد.
گل سرخ همچنان تنها بود و هم صحبت نداشت. در این موقع یك زنبور عسل آمد و رویش نشست. از زنبور خواست تا تمام شیره گل را بخورد تا شاید رنگش تبدیل به رنگ زرد شود. اما زنبور هم كاری از دستش برنیامد. تا اینكه روزی یك دختر كوچولو آمد در باغ و به گلها نزدیك شد و به گل سرخ گفت چقدر تو زیبایی. گل سرخ با تعجب گفت: راست میگی؟ تو از من تعریف كردی؟
دختر كوچولو گفت: آره با تو بودم...گل سرخ زیبا چرا اینقدر تنهایی؟
گل سرخ با ناراحتی گفت: رز زرد چونكه رنگ من سرخ است با من دوست نمیشود... من هم هركاری كردم تا رنگم تبدیل به زرد شود، نشد.
دختر كوچولو دوید و دفتر نقاشیاش را آورد و یك گل سرخ بزرگ در دفتر نقاشی كرد و بعد دور گل را چید و كنار گل سرخ داخل یك گلدان گذاشت تا دوست خوب گل سرخ شود...
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:جام جم
مطالب مرتبط: