تبیان، دستیار زندگی
غروب بود و طبق معمول هر شب گلتاج خانم، خانم نسبتاً مسن محله، داشت از مسجد برمی گشت. در همین حال نوه‌اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: مامان بزرگ، امشب حاج آقا براتون چی موعظه کرد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تأثیر موعظه (نخونی از دستت رفته)
مادربزرگ

غروب بود و طبق معمول هر شب گلتاج خانم، خانم نسبتاً مسن محله، داشت از مسجد برمی گشت. در همین حال نوه‌اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: "مامان بزرگ، امشب حاج آقا براتون چی موعظه کرد؟"

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: "عزیزم، اصلاً یک کلمه اش رو هم نمی تونم به یاد بیارم!"

نوه پوزخندی زد و بهش گفت: "تو که چیزی یادت نمیاد، واسه چی هر شب می‌ری مسجد؟!"

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست. خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت: "عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری؟"

نوه با تعجب پرسید: "تو این سبد؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه!"

گلتاج خانم در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد: "لطفا این کار رو انجام بده عزیزم."

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادر بزرگش رو تمسخر می کرد سبد رو برداشت و رفت، اما چند لحظه بعد، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت: "من می دونستم که امکان پذیر نیست، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده!"

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه‌اش گرفت و با دقت زیادی وارسی‌اش کرد و گفت: "آره، راست می‌گی اصلاً آبی توش نیست، اما به نظر می‌رسه سبه تمیزتر شده، یک نگاه بیانداز!"


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از talaaa