تبیان، دستیار زندگی
بحث خرافات پرستی و روی آوردن به خرافات بحثی است مهم و مبتلابه همه مردم مسأله ای که نه فقط جامعۀ عوام و مردم عادی بلکه گاهی افراد درس‏خوانده و تحصیل‏کرده هم به این مسألۀ موهوم و خیالی که اسلام به شدت با آن برخورد کرده، مبتلا هستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خرافه و خرافه‏پرستی از نگاه دکتر رفیعی(1)

خرافه و خرافه‏پرستی از نگاه دکتر رفیعی

بحث خرافات پرستی و روی آوردن به خرافات بحثی است مهم و مبتلابه همه مردم. من هم می‏خواهم هم دردش و هم درمانش را از قرآن بگویم. مسأله ای که نه فقط جامعۀ عوام و مردم عادی بلکه گاهی افراد درس‏خوانده و تحصیل‏کرده هم به این مسألۀ موهوم و خیالی که اسلام به شدت با آن برخورد کرده، مبتلا هستند.

بیماری‏ای که نه تنها صرفاً مربوط به جامعۀ ایرانی و آسیایی است، بلکه مسائلی چون فال و فالگیری، اعتقاد به نحوست‎‏ها و روابط نامعقول بین قضایا در غرب و اروپا هم فراوان است. آن‏قدر که بازار فالگیرها و رمال‏ها و طالع‏بین‏ها داغ است! شاید در بلاد اسلامی کمتر باشد. امروزه شما در جامعه این مشکل را می‏بینید. افرادی که سرکیسه می‏کنند، پول می‏گیرند و به اسم رمالی و به اسم رابطه با امام معصوم و ابطال بعضی از قضایا، دکان باز می‏کنند. این بحث بسیار مهم است که ریشه در تاریخ هم دارد. بحث خرافات به قبل از اسلام و به زمان انبیای گذشته برمی‏گردد.

ولتر و خرافات

یک نویسنده غربی به نام ولتر، کتابی به نام «روانشناسی خرافات» نوشته است. خیلی زیبا بحث می‏کند که خرافات از کجا شروع شده و علت اینکه در مردم رسوخ کرده چیست؟

این نویسنده در اول کتابش می‏گوید:

خرافات یعنی کارهای غیرمعقول و غیرمنطقی؛ خرافات یعنی برخوردهای غیرعلمی. تا به این نتیجه می‏رسد که خرافات آن است که انسان بین دو چیز ارتباط قائل باشد؛ در حالی که هیچ ارتباط علمی و شرعی بین آن دو نیست.

مثلاً «سیزده» نحس است و اینکه چه ارتباطی بین سیزده و نحوست است. نه در شرع، نه در عقل و نه در منطق میان این دو رابطه نیست. شکستن تخم‏مرغ بلا و چشم‏زخم را از بچه دور می‏کند. چه رابطه‏ای بین تخم‏مرغ و چشم‏زخم بچه یا چشم خوردن یک بچه است؟! بعد ایشان قصه‏ای را نقل می‏کند که: دوستی داشتم زمینی خرید و می‏خواست آن را بسازد. روز اول کلنگ آورد توی زمین بزند بر حسب اتفاق دستۀ کلنگ شکست. از آن پس این مسأله در نظرش چرکین شد. گفت: این زمین، زمین خوبی نیست. شاید دستۀ کلنگ ترک داشته که شکسته است؛ ربطی به زمین ندارد. اتفاقاً خانه‏اش را ساخت و همان سال‏های اول و دوم، پدرومادرش، برادر و همسرش را از دست داد. خودش هم ورشکست شد. همواره می‏گفت: این کلنگ که شکست معنایش مرگ پدر، مادر، برادر، همسر و ورشکستگی بود. سقوطش از اینجا شروع شد. در صورتی که تصادف به خاطر بی‏احتیاطی در جاده است. ورشکستگی به خاطر سوء تدبیر در مال است و ربطی به کلنگ ندارد!

خرافات در جامعه عرب

دکتر "علی جواد" کتابی به نام «عرب پیش از اسلام» دارد. می‏گوید: عرب‏ها به خرافات خیلی اعتقاد داشتند. ایشان موارد متعددی می‏آورد که در برخی کشورهای اطراف و برخی روستاهای ما هنوز آن تفکر چهارده قرن پیش هست. مسائلی که قبل از اسلام بوده و پیغمبر اکرم(ص) آمد و با آنها مبارزه کرد. "جواد" می‏نویسد: اگر کسی چیزی گم می‏کرد، پیراهنش را پشت‏و‏رو می‏پوشید، می‏گفت: پیراهن را پشت‏ورو بپوشم پیدا می‏شود! حالا چه رابطه‏ای میان این دو قضیه است؟! اگر زنی اولاددار نمی‏شد، او را کنار جنازه‏ای می‏بردند و می‏گفتند: هفت مرتبه برو بالا و بیا پایین، آن‏وقت بچه‏دار می‏شوی! یا اگر دندان کسی می‏افتاد، دندان را می‏گرفتند و به طرف آفتاب پرت می‏کردند و می‏گفتند: اگر این کار را انجام ندهیم، جای آن دندان درنمی‏آید! در حالی که دندان تا سن معینی درمی‏آید و بعد از آن هم دیگر درنمی‏آید، ربطی به این قضیه ندارد.

وی چند قسم آتش‏افروزی را برمی‏شمارد: «نارٌ التَّحالُف»، «نارٌ السَّلامَه»، «نارٌ الإسْتِمْتار». می‏گوید: وقتی می‏خواستند به مسافرت بروند، آتش روشن می‏کردند و چیزهای خوش بو داخلش می‏ریختند! می گفتند: این آتش باعث سلامت مسافر است. به این آتش «نارٌ السَّلامَه» می‏گفتند. وقتی پیمان می‏بستند، آتش روشن می‏کردند؛ بعد دستشان را در آتش می‏گرفتند و می‏گفتند: «با این آتش پیمان محکم‏تر می‏شود»! به این آتش «نارٌ التَّحالُف» می‏گفتند. وقتی باران نمی‏بارید، به دم گاو چوب می‏بستند و آتش می‏زدند. این حیوان بیچاره می‏سوخت و نعره می‏زد. به این آتش «نارٌ الإسْتِمْطار»؛ یعنی طالب باران می‏گفتند.

در همین کشور خودمان دیدم نخست‏وزیر شاه از روی آتش پرید. گفت: زردی من از تو، سرخی تو از من. حال چه ربطی دارد معلوم نیست. ما هنوز هم به تبعات چهارشنبه‏سوری و آتش‏افروزی مبتلا هستیم. این حرکات در یک جامعۀ علمی و قرآنی خیلی بد است. علی(ع) به شدت جلوی اینها ایستاد. حضرت فرمود: «الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍ»[2]؛ فال بد و این "رابطه‏برقرارکردن‏ها" حق نیست. در یک جمله، باید بین دو چیز رابطه شرعی باشد؛ اگرچه ما آن را نفهمیم. مثلاً روایت می‏گوید: زنا که زیاد شود زلزله می‏آید. رابطۀ زنا و زلزله را شاید ما متوجه نشویم؛ ولی چون روایت گفته است متعبدیم و می پذیریم. قرآن می‎‏فرماید: اگر در جامعه تقوا باشد، برکت می‏آید. اگر زکات داده نشود، خشک‏سالی می‏آید. اینها روابطی هستند که در روایات آمده و مشخص است شرعی است؛ ولی ما درکش نمی‏کنیم. در روایت آمده: اگر انفاق کنی مالت چند برابر می‏شود. من هزار تومان دارم؛ اگر پانصد تومانش را بدهم، بر حسب ظاهر کجا چند برابر می‏شود؟ اینکه پانصد تومانش کم شد. یا مثلا در جای دیگر دارد: اگر ربا بدهی مالت نابود می‏شود. در حالی که در ربا وقتی هزار تومان می‏دهم، هزاروپانصد تومان می‏گیرم. ظاهر "انفاق" کاهش است و ظاهر "ربا" کثرت؛ ولی خدا می‏فرماید: «يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ»[3]آنکه ربا می‏دهد، مالش را ازبین‏می‏بریم و آنکه صدقه می‏دهد، زیادش می‏کنیم.

اسماء بنت عمیس و چشم‏زخم

اسماء بنت عمیس همسر جعفربن‏ابی‏طالب است. او خدمت پیغمبر گرامی اسلام(ص) آمد و عرض کرد: یا رسول‏الله! من خیلی می‏ترسم که فرزندان عبدالله، جعفر و خواهر و برادرانش که پدرشان در جنگ موته شهید شده، چشم بخورند؛ ـ چون بچه‏های خوبی داشت؛ خود عبدالله‏بن‏جعفر هم یک مدیر بود ـ گفت: اجازه می‏دهید من دعایی همراهشان کنم که به خدا پناه ببرند؟ پیغمبر(ص) فرمود: اشکال ندارد؛ همراهشان کن.

تعویذ برای حسنین(ع)

وجود مبارک امیرالمؤمنین علی(ع) برای حسن و حسین(ع) دعای خاصی نوشته بودند که همراهشان بود. یک دعای کوچک دو سطری است:

«أُعِیذُکُمَا بِکَلِمَاتِ اللهِ التَّامَّاتِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَی کُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَمِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد»؛ یعنی شما را می سپارم به تمام کلمات و اسمای حسنای خداوند، از شرّ مرگ و حیوانات موذی و هر چشم بد و حسود آنگاه که حسد ورزد.[4]

در منابع ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار امیرالؤمنین، شماره 400 ـ آمده است: «الْعَیْنُ حَقٌّ»؛ چشم‏زخم حقیقت دارد «وَ الرُّقَی حَقٌّ»؛ دعا کردن و دعا همراه داشتن برای جلوگیری از چشم‏زخم درست است اما «الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍ»؛ فال بد زدن و خرافه و بدون دلیل بین دو چیز رابطه برقرار کردن، حق نیست.[5]

اگر موضوعی در روایت بیان شود مثل چشم‏زخم و یا علم آن را تأیید کند، قابل قبول است. مثلاً نمک بخوری فشار خونت بالا می‏رود. میان این دو، رابطه‏ای منطقی است که علم آن را تأیید می‏کند. و یا اینکه حرص‏وجوش باعث زخم معده می‏شود؛ این پذیرفتنی است و علم هم آن را تأیید می‏کند. اگر منطق بپذیرد و تجربه نشان دهد که فلان چیز فلان اثر را دارد غیر از خرافات است. هر چیزی که بین آن از نظر عقلی یا منطقی و یا شرعی رابطه ای نباشد خرافات است. مانند رابطۀ بین سیزده و نحوست که هیچ رابطه‏ای میان سیزده و نحوست نیست. یا این‏که هیچ رابطه‏ای میان تخم‏مرغ شکستن و چشم‏زخم نیست. همچنین هیچ رابطه‏ای میان خرافاتی که بعضی به آنها اعتقاد دارند، نیست.

ابن رومی شاعر

شخصی بود به نام ابن رومی که قصه‏اش خیلی جالب است. این آدم خیلی خرافاتی بود. جالب است که شاعر و عالم هم بود. خرافات تنها اعتقاد عده‏ای از عوام نیست؛ بلکه ممکن است یک انسان عالم هم چنین اعتقادی داشته باشد. ابن رومی، شاعر قرن سوم است که در سال 283 هـ ق از دنیا رفته است. یک شعر خوبی هم در وصف امیرالمؤمنین علی(ع) دارد؛ آن‏جایی که می‏گوید:

تراب أبی ترابٍ کحل عینی؛ خاک کف پای علی سرمۀ چشم من است.

همچنین ارادتی به امیرالمؤمنین(ع) دارد که می‏گوید: من هر وقت نیاز به نور چشم داشته باشم، به خاک کف پای علی(ع) متوسل می‏شوم.

این آدم خرافی بود، خیلی عجیب است. نوشته‏اند: علی‏بن‏ابراهیم که همسایه‏اش بوده، می‏گوید: یک روز در خانه بودم که سنگی از خانۀ ابن رومی به حیاط خانه‏ام افتاد. گفتم چه شده؟ حتماً کاری دارد که سنگ می‏اندازد.

به غلامم گفتم: برو داخل این خانه ببین دعوا شده؟ خبری است؟ چرا سنگ آمد؟ می‏گوید غلامم بالا رفت، دید کنیز این رومی وسط حیاط است، گفت: فلانی! به اربابت بگو بیاید ابن رومی را نجات بدهد، سه روز است که داخل خانه نشسته و از خانه بیرون نمی‏رود. همۀ غذایمان تمام شده است. یک روز از در بیرون می‏رود، کلاغی را می‏بیند و می‏گوید: امروز روز خوبی نیست. روز دیگر در را باز می‏کند، یک آدم "پشت‏خمیده" را می‏بیند و می‏گوید: امروز هم روز خوبی نیست. روز سوم در را باز می‏کند، می‏بیند گربه رد می‏شود، می‏گوید: امروز هم روز خوبی نیست. سه روز است که در خانه نشسته است و تصادفاً هر روز که در را باز کرده به چنین مسأله‏ای برخورده است. غلام می‏گوید: پایین آمدم موضوع را به ارباب گفتم. او گفت: اسم تو حسن است خوب است. برو به این همسایه بگو: اربابم گفته بیا. غلام رفت و گفت: اربابم گفت بیا. گفت: اسمت چیست؟ گفتم: حسن. گفت: حسن؛ یعنی خوب، نیکو، اسم قشنگی است. بلند شد و آمد و وارد خانه شد. اتفاقاً بند کفشش به لولای دَر گیر کرد و پاره شد، گفت: نه آقا، برمی‏گردم، امروز روز بدی است! خلاصه خودش را محاصره کرده بود در این خرافات باطل که آخرش هم با این تفکر مرد و از دنیا رفت.

اسلام اجازه نمی‏دهد با مبانی دین که برای شما بر می شمارم با مبانی اعتقادی اسلام که دینِ معرفت، دین آگاهی و دین بصیرت است بازی شود. اسلام جلوی خرافات، قرعه انداختن، ایجاد ارتباط بین قضایای بی دلیل و بی مبنا، مراجعات نادرست به افراد، و سرکیسه کردن دیگران، می‏ایستد و اجازۀ اینگونه سوء‏استفاده کردن از دین را نمی‏دهد. در هر گوشۀ کشور می‏بینی یک روز یکی ادعای ملاقات با امام زمان، یکی ادعای پیام، یکی ادعای دست خط و غیره را کرده است.


تهیه و تدوین: گروه حوزه علمیه تبیان