سرگذشت ارواح در برزخ (11)
نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با سرمایهگیری از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمدهاند و امید آن است که منشأ تنبه و بیداری قرار گیرد. کتاب «سرگذشت ارواح در برزخ» نوشته «اصغر بهمنی» پس از مطالعه و تأیید توسط عالم گرانقدر «آیت الله جعفر سبحانی» وارد بازار کتاب و مورد استقبال قرار گرفت.*
به سوی آتش
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟ گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. (میزان الحکم/ ج5 ص85)
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت. هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم. (میزان الحکم/ ج5 ص89)
با خود اندیشیدم، شاید نیک را در پشت کوه ملاقات کنم. شاید هم وادی السلام بر حسب اتفاق پشت این کوه قرار دارد که گرد باد مرا به نزدیکی آن آورده است. اما نه، مگر بدون نیک میتوان به وادی السلام رسید؟!!
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد. بدون توجه به راهم ادامه دادم. هر چه به اوج قله نزدیکتر میشدیم، فریاد و نالهها بیشتر و بیشتر میشد. تا آنکه از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش میرسد؟ گناه مضطربانه جواب داد: کدام صداها؟ گفتم: همین فریاد و فغانهای جانخراش که از پشت کوه به گوش میرسد.
گناه گفت: من صدایی نمیشنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند. گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن. گناه گفت: گفتم که من چیزی نمیشنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده که وقت تنگ و راه طولانی است. دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند. چاره ای نبود. من به واسطه گردبادی که وزید از نیک دور گشتم و اکنون در دستان گناه اسیرم. کاش نیک را رها نمیکردم، ولی نه ... شدت گردباد به حدی بود که مرا به ناچار از او جدا کرد.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش. با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت. از دیدن آن صورت زیبا و عطر روح نواز بسیار مسرور شدم. نیک آغوش گشود و من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم.
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد با لبخند ملیحی که بر لب داشت گفت: دوست من اینجا چه میکنی؟ هیچ میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: نه. نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. قبلا نام این وادی را از زبان نیک شنیده بودم اما هرگز باورم نمیشد که زمانی به مرز این دشت پر خطر نزدیک شوم. از نیک خواستم درباره این وادی باز هم سخن بگوید و او هم قبول کرد .
نیک در ادامه گفت : اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند. در اینجا گونه ای از آتش جهنم به آنها میرسد و در رستاخیز نیز خود جهنم را زیارت خواهند کرد. (سوره مومن/ آیه46)
نام وادی عذاب و اینکه در آستانه وارد شدن به آن قرار داشتم باعث شد ترس و وحشت عجیبی بر وجودم سایه افکند.
نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم.
عذاب یکی از بزرگان برزخ
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد. پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد. با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن، وقتی به اوج قله نگریستم، شخصی را دیدم که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند. آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛ من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم: این شخص کیست؟ نیک گفت: صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است. آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد. وقتی به چند قدمی نیک رسید، مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند، او در حالی که اشک میریخت با التماس از نیک درخواست یک قطره آب کرد، اما نیک امتناع ورزید. او همچنان التماس میکرد (بر اساس چند حدیث از بحارالانوار/ ج6 ب8)، نیک از او پرسید: مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟ سر به زیر افکند و گفت: چه دوستی، چه نیکی، دوست من گناه من است که در همان لحظات اول مرا به دست این ماموران عذاب سپرد و رفت. حال باید تا روز قیامت از این تشنگی عذاب آور رنج ببرم و در قل و زنجیر محبوس باشم.
نیک با کنایه گفت: پس دعا کن هر چه زودتر روز قیامت بر پا شود تا از این عذاب رهایی یابی. او به ناگاه سر بلند کرد و با تمام قوی فریاد برآورد: نه، نه، نه، ما اهالی دشت عذاب هرگزنمی خواهیم قیامت برپا شود، عذاب اندک برزخ ما را به ستوه آورده تا چه رسد به عذاب جهنم که... (بحارالانوار/ ج6 ب8 ص270) او از حال رفت.
اما ماموران با گرزهای آتشینی که همراه داشتند به جان او افتادند. آن شخص ناگهان از جا پرید و در حالیکه صدای شتری میداد که داغ شده باشد، شروع به جست و خیز کرد. آتش از پیکرش زبانه میکشید و صدایش زمین را میلرزاند. (بر اساس برداشت کوتاهی از چند حکایت در معادشناسی طهرانی)
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟ گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت. هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد
ماموران او را با همان حال کشان کشان به وادی عذاب برگرداندند. هر چند از گرفتاری چنین افرادی خوشحال بودم اما
احساس میکردم بدنم به شدت میلرزد. نیک به آرامی دست به شانه ام نهاد و گفت: مهم نیست، او لایق چنین عذابی است، گام بردار که راه بسی طولانی است و گردباد سیاه تو را به مکان خطرناک و وحشت آوری پرتاب کرده است، اگر چند قدم دیگر بالا بروی دشتی را مشاهده خواهی کرد که کورههایی از آتش در آن میجوشد و آسمانش شعلههای سوزان بر زمین میپراکند، اهالی آن از حرکت بازایستاده و بایستی تا قیامت این عذاب را همچنان تحمل کنند، امثال آن شخص بسیارند و بی شک تو از دیدن وضع آنها دچار ترس و اضطراب خواهی شد، پس همان بهتر که از سمت بالا حرکت نکنیم.
گفتم: هرچند میدانم این چنین است اما عبرت آموز بود اگر میشد به آنها نیم نگاهی بیفکنم. نیک در جوابم گفت: همانطور که گفتم: اینجا بسیار وحشتناک است، بعضی از عذابهای قیامت بزرگ، در اینجا به صورت ضعیف و خفیف به نااهلان میرسد که تحمل دیدن این مقدار را هم نداری. اگر کمی صبر کنی به قسمتی از برهوت خواهیم رسید که در آنجا بسیاری از گناه کاران ادامه راه برایشان مشکل و دچار عذاب و سرگردانی شده اند هرچند امید میرود که روزی نجات یابند، آنجا میتوانی بعضی از اهل عذاب را مشاهده کنی. پذیرفتم و در دامنه کوه به حرکت خود ادامه دادیم..
ادامه دارد...
شماره های گذشته:
بخش قرآن تبیان
* «بسمه تعالی، آشنا کردن جوانان با مبانی دینی راههای گوناگونی دارد و یکی از آنها ریختن حقایق عالی در قالب داستان است. کتاب حاضر بنام داستان برزخ نوشته آقای اصغر بهمنی مورد مطالعه اینجانب و برخی از اساتید حوزه علمیه قم قرار گرفت. این کتاب به شیوه زیبا تنظیم یافته و خواندن آن مفید و سودمند است.» جعفر سبحانی/ 8/8/76
منبع:
کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی