خاطراتی از درد دلهای استاد![](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
![](https://img.tebyan.net/big/1390/02/20110501095759671_5mzmnk.jpg)
سپس با تأثر خاطر و عصبانیت گفت:آخر من كه از سهم امام و جمع مال دیگران این خانه را نساختهام.گذشته از آنچه از فروش خانه سابقم داشتم،مقداری هم از بعضی از رفقا قرض طویلالمدت گرفتهام كه به تدریج میپردازم.
چرا خانه شما در شمال شهر است؟
...روزی برای دیدن استاد شهید به خانه جدیدش-در قلهك-رفتم كه تازه به اتمام رسیده بود.خانهای یك طبقه بود.اتاقها و سالن پذیرایی او با موكت خاكستری فرش شده بود.همانجا مطالعه میكرد و چیز مینوشت و از واردین پذیرایی مینمود.
باز چون مرا كنار خود دید،زمینه را برای درد دل مناسب یافت.گفت:فلانی!ببینید بعد از یك عمر با فروش خانه كوچك سابقم در اوایل خیابان دولت كه دیده بودی،در اینجا كه باز هم خیابان دولت ولی جای آرامی است،زمینی خریده و خانهای ساختهام.
بیشتر منظورم این بود كه جای وسیعتر و خلوتی باشد و بتوانم با آرامش فكر به كار تحقیق و مطالعه و نوشتن مشغول شوم.دانشكده الهیات را هم رها كردهام كه بیشتر سرگرم چیز نوشتن باشم.
خودت بهتر میدانی كه آدم وقتی سالها كار كرد،تازه آمادهء پیاده كردن افكارش میشود.این تمام همّ و غم من است.
ولی سر و صدا راه انداختهاند كه فلانی چرا بالای شهر است و در میدان شوش و جنوب شهر خانه نساخته و در آنجاها سكونت نمیكند؟
سپس با تأثر خاطر و عصبانیت گفت:آخر من كه از سهم امام و جمع مال دیگران این خانه را نساختهام.گذشته از آنچه از فروش خانه سابقم داشتم،مقداری هم از بعضی از رفقا قرض طویلالمدت گرفتهام كه به تدریج میپردازم.
حالا با این كه من روی پای خودم ایستادهام و در این خانه نشسته و مشغول كارم،باز ول نمیكنند و مرتب به رویم درمیآورند.
از اینجا به یاد بعضی از كشورهای خارجی افتادم كه چگونه در راه پیش رفت حال دانشمندان خود سعی بلیغ مبذول میدارند تا با بزرگداشت آنها و حفظ سرمایههای علمی خود،بر غنای فرهنگی خویش بی فزایند،ولی ما و این تنگ نظریها و نقهای بیمورد و اعمال جاهلانه!!...
گروه فرقان
در سال 1357 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابوالفضل علیهالسلام واقع در خیابان رباط كریم،شبها منبر میرفتم.شبی ضمن گفتگو با مرحوم سید عبد الحمید ایروانی امام جماعت آنجا گفتم:فردا با عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی،مطهری،بهشتی،مهدوی كنی،محی الدین انواری و مفتح در خانه آقای امامی كاشانی كه خانه تازه خریده به ناهار دعوت هستیم.
آقای ایروانی گفت:خوب شد.این كتاب توحید نوشته شیخ آشوری را دیدهاید؟ گفتم:نه.گفت:این روزها سرو صدای زیادی راه انداخته،جوانها راجع به این كتاب از من سؤال میكنند،نمیدانم چه جوابی به آنها بدهم.من آن را به شما میدهم،در آن مجلس به آقایان نشان دهید ببینید درباره آنچه نظری دارند،فردا شب به من بگویید كه همان را در جواب جوانها بگویم.
كتاب را كه به قطع جیبی بود و طرح روی جلد آن منظره خاصی را نشان میداد به خانه آوردم و ساعتی را به مطالعه آن مشغول شدم.دیدم بعد از كتاب شهیدجاوید سرو صدا دار خواهد بود و پاسخ دادن به آن هم در آن جوّ پرهیجان آسان نیست؛ یعنی طوری نوشته است كه آدم معطل میماند در آن جوّ حاكم چه جوابی به جوانهای داغ و احساساتی كه جذب گروههای مختلف هم شده بودند بدهد كه بدتر نشود.
فردای آن روز موقع ظهر قبل از صرف ناهار كتاب را به آقایان نشان دادم و گفتم:آقای ایروانی از شما آقایان خواسته است درباره این كتاب جوابی بدهید كه او همان را در پاسخ سؤال جوانها به آنها بگوید و استناد به شما آقایان بكند.
شهید مطهری گفت:كتاب مزخرفی است،من آن را دیدهام.این شیخ را من میشناسم،شیخ جسوری است.چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر میرفت.مثل این كه دستی او را میگرداند و جسورتر میكند. آمده بود خانه ما كه نیم ساعت با شما كار دارم،ولی بیش از یك ساعت ماند و با جسارت گفت:تو نباید در قلهك و بالای شهر باشی،باید بروی میدان شوش و پایین شهر و میان مردم عادی.گفتم آ شیخ!اگر من با این حجم كار كه دارم بروم میدان شوش،میان آن شلوغی نمیتوانم كار فكری بكنم.مگر من تكلیفم را نمیدانم كه تو باید بیایی برای من تعیین تكلیف كنی؟!
از این بگومگویی كه میان استاد و آن شیخ كممایه و پرمدعا درگرفته بود و طرز ادای سخن استاد كه وقتی عصبانی میشد كمی لهجه مشهدی پیدا میكرد،اغلب خندیدیم.
شهید بهشتی گفت:ولی من خواندهام،و كتاب خوبی است.شهید مطهری با عصبانیت گفت:كتاب خوبی است؟!شهید بهشتی با تبسم آهسته و بی تفاوت گفت:بله! و هر دو ساكت شدند. «
پس از ناهار،آقای امامی كاشانی گفت:من آن را ببرم و در این فرصت كوتاه كه شما آقایان استراحت میكنید،قدری ببینم.من گفتم:خوب است.ولو به اختصار همه آقایان ببینند و جوابی بدهید كه به آقای ایروانی بگویم.
گفتند:خود شما دیدهاید؟گفتم:قسمتهایی از آن را دیدهام،ولی سر درنیاوردم كه چه میخواهد بگوید.در بحث امام زمان به انحراف كشیده شده و نتیجه نادرستی گرفته است.آیات مربوط به معاد و قیامت را ناظر به ایام ظهور امام زمان دانسته و مطالب دیگری از این قبیل.
پس از استراحت،آقای امامی گفت:من هم از آن سر درنیاوردم،ولی باید چیز اغواكنندهای باشد.كتاب را دست به دست گردانیدند و جمعاً عقیده داشتند مطالب نامربوط زیاد دارد و اثر تخریبی زیادی در آن هست.
مدتی بعد،روزی ساعت 2 بعد از ظهر در هوای بسیار گرم تابستان برای دیدن شیخ آشوری از قلهك به خیابان ناصر خسرو رفتم،زیرامغازه آقای حمید اسلامی ناشر این کتاب ، واقع در سرای حاج نایب بود
قبل از آمدن آشوری،آقا حمید گفت:شیخ بدبختی است،نه دنیا دارد و نه آخرت، خواهید دید تمام لباس تنش به پولی نمیارزد.خورد و خوراكش بسیار عادی است؛ حتی فلان جا دعوت بوده،بدترین پرتقالها را خورده و به آنها كه پرتقال درشت و پرآب خوردهاند اعتراض كرده كه اسراف میكنید و رفاه طلب هستید.
گفتم:بسیار كار احمقانهای كرده است.پس این روزیهای خداداد بماند برای موشهدایان «4» و صهیونیستها و دشمنان اسلام؟مگر خدا نفرموده: «و رزقناهم من الطّیبات» و «كلوا من طیّبات ما رزقناكم» و «قل من حرّم زینة اللّه الّتی اخرج لعباده و الطّیبات من الرّزق»؟
آیا باید ارزاق نیكوی خداوندی را كه خدا بر بندگان خالص و با ایمان خود حلال كرده است،بر خود حرام نمود كه نشانه زهد و تقواست؟ابداً چنین نیست،و او هركس باشد كاملاً در اشتباه است.
خانههای خوب و عالی و چند طبقه مال یهود و نصارا و گبر و بت پرست باشد، بهترین گوشتها و میوهها و سبزیها و نانها و دیگر مواد غذایی را آنها بخورند،و خانههای گلی و یك طبقه و كهنه بدنما و تنگ و تاریك و نمور،و غذاهای مانده و فاسد از آن ما باشد كه مسلمانیم؟!چه كسی گفته و در كدام آیه و حدیث آمده است؟این راه كه این آقا میرود به گورستان است.این موقع قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود.
در همین موقع شیخ آشوری با دو سه نوجوان پانزده شانزده ساله وارد شد.نوجوانها بهقدری جسور بودند كه سلام نكردند.یكی از آنها گفت:هر جا كه خالی بود باید نشست،و بدون اجازه در جایی نزدیك من با غرور نشست؛درحالیكه اخلاقاً میباید از صاحب مغازه اجازه بگیرد.
پیدا بود آشوری به آنها درسهایی داده كه باید پیاده كنند،یعنی غرور و خودخواهی و خود بز رگ بینی و بیاعتنایی به آخوند و این كه تو هم مثل او و آدمی متعارف هستی،و احترام به آخوند و هر فرد دیگر معنی ندارد و فرد پرستی است!
شیخ آشوری فردی متوسط القامه،عینكی و بیست و چند ساله بود.عمامه كوچكی به سر داشت كه پیدا بود مدتهاست آن را نشسته و اطراف آن چركین و زرد بود.یقه پیراهنش همینطور.قبایش نیز بوی عرق میداد.
آقا حمید مرا معرفی كرد.آشوری گفت:كتابهای شما را دیده و خواندهام.
گفتم:من در این وقت ظهر و هوای گرم تابستان از قلهك به اینجا آمدهام شما را ببینم و اگر شد به عنوان دو همكار و هم لباس كمی به اهم صحبت كنیم.عزت و احترام شما عزت و احترام من است و به عكس،هر حرفی و نسبتی ناروا كه به شما بزنند و بدهند برای فرد هم لباس شما خوشایند نیست.تشكر كرد كه همینطور است.
گفتم:سؤال من از شما این است كه چرا پشت سر استاد مطهری این همه بدگویی میكنید؟كسی دیگر نبود كه با او طرف شوید،آمدهاید به سراغ چهره درخشان روحانیت با این اسم و رسم و مقام عالی علمی و افكار نو دینی كه دارد؟
سپس افزودم:من شنیدهام شما چند وقت پیش در مسجد قبا و بعضی از مجالس تهران منبر میرفتید ولی حالا برای همه علما و اهل منبر حرف درمیآورید؟فكر نمیكنید در اشتباه باشید و اعتراضهای شما بی مورد باشد؟
من این كتاب توحید شما را خواندهام.بسیاری از آیات قرآنی را كه درباره معاد و روز قیامت است،را ناظر به عصر ظهور امام زمان دانستهاید كه تفسیر به رأی و دارای آن همه گناه است.
شما در این كتاب،علما و مذهبیها را هدف تیرهای ملامت و اعتراض قرار داده و نتیجه گرفتهاید كه وقتی امام زمان میآید فقط با آنها طرف است و مادیها و از خدا بیخبرها راحت و آسودهاند.این چه طرز تفكری است؟از كجای قرآن و حدیث میتوان این را به دست آورد؟
شما با این سر و وضع كه پیداست چیزی در بساط ندارید،چرا آخرت خود را به خاطر چند جوان خام یا افراد احساساتی و تندرو تباه میكنید؟!
گفتم:از اینها بگذریم.من آمدهام از شما بپرسم شما كه این قدر از آقای مطهری انتقاد میكنید،مگر ما چند تا امثال آقای مطهری داریم؟دهها شرط دست به هم داده و سالها گذشته تا یك مطهری با این علم و فضل و اسم و رسم پیدا شده.حالا شما به جای این كه بیایید یك دانشمند نامی هم لباس خود را كه باعث افتخار ماست،در نظر نوجوانها بزرگ جلوه دهید كه قدر او را بدانند،چنان از او انتقاد میكنید كه گویی تنها مسئول مملكت اوست و هر نقص و عیبی هست به گردن اوست.احتمال نمیدهید دشمن از این كار شما سوءاستفاده بكند و با تضییع مطهریها بخواهد آب گل آلود شود تا ماهی مقصود را بگیرد،و من و شما خسر الدنیا و بالأخره باشیم،و آیا این آب به آسیای دشمن ریختن نیست؟شما كه در لباس روحانیت هستید و داعیه سیاسی هم ندارید،از این حرفها چه نفعی میبرید...؟
...پس از دقایقی او با اشاره نوجوانان خشمگین!برخاست و رفت.آقا حمید گفت: خوب شد این حرفها را به او زدید.او هم مثل این كه بدش نیامد.
گفتم:شما چرا كتاب توحید او را چاپ كردید؟گفت:از خودمانیها سفارش شده بود كتاب خوبی است،من هم چاپ كردم.مثل این كه گفت در اندك زمانی تمام آن مصرف شد و چاپ دوم كردیم ولی بنا داریم دیگر چاپ نكنیم.
یكی دو روز بعد كه شهید مطهری را دیدم،ماجرا را گفتم.گفت:آقا،این شیخ خیلی منحرف است،و لش كنید،آدم بشو نیست،و لش هم نمیكنند،شنیدهام حسابی به دام گروههای الحادی افتاده و از او سوءاستفاده میكنند.
بعدها شنیدم كه گروه«فرقان»و جمعیت«آرمان مستضعفین»وابسته به همین شیخ آشوری و شیخ گودرزی بودهاند،و اساس كار آنها نیز همان كتاب توحید آشوری و جزوههایی از نوشتهها و درسهای گودرزی است.
آنها با همین فكر و ادعا باعث قتل بسیاری از بزرگان شدند كه از جمله استاد شهید مطهری بود!
پس از ترور شهید مطهری،روزی در دانشكده الهیات نزد شهید مفتح بودم.دیدم دكتر مهدی زاده معاون وقت دانشكده پاكتی را آورده و به مفتح داد و گفت باز هم نامه نوشتهاند.
شهید مفتح پاكت را باز كرد و خواند.نامه را داد به من خواندم.دیدم با حروف درشت و رنگ قرمز نوشته است:«فرقان!ما مطهری را به این دلیلهای قرآنی و حدیث و اخبار كشتیم و تو را هم به همین دلیلها خواهیم كشت.»یكی از دلیلها را به خاطر دارم كه این آیه بود:«قاتلوا ائمّة الكفر انّهم لا ایمان لهم!!
من این انحرافات را هم از عدم تشكل روحانیت می دانم كه نتوانسته و نمیخواهد خود را با سیر زمان و روش اصیل اسلامی هماهنگ سازد،تا حق هركسی در جای خود ادا شود و ارزشها معلوم گردد و نااهلان و سودجویان نتوانند با ما بازی كنند و ریا و سالوس و تظاهر جایگزین تقوا و فضیلت و مسئولیت شرعی گردد!
- منبع : مجموعه مقالات شهید مطهری ش 68، علی دوانی؛
- یادداشتها
- 1.مرحوم حاج محمد حسن كوشان پور از تجار مشهور تهران بود؛از مردان اهل خیر،و كمك او به حوزه علمیه در زمان آیت اللّه بروجردی شهرت داشت.«بنیاد فرهنگ اسلامی كوشان پور»در تهران تعلق به او دارد و آثار بسیاری از علمای شیعه را طبع كرده و مجانی در اختیار علما میگذارد.»
- 2.اصولاً در باب برخورد با مجاهدین خلق و دكتر شریعتی و گروه فرقان و غیره،بین استاد شهید مطهری و شهید مظلوم بهشتی اختلاف روش وجود داشت.شهید بهشتی روش ملایمی در پیش گرفته بود و به همین جهت استاد شهید از این بابت گله مند بود و گاهی نزد دوستان لب به گلایه میگشود.از نظر نگارنده این پاورقی علت این امر دو چیز بود،یكی این كه دقت نظر و حساسیت استاد شهید در مسائل ایدئولوژیك خاص خود ایشان بود(گذشته از حضرت امام)و دوم این كه شهید بهشتی در برخورد با روشن فكران تجربه كمتری نسبت به شهید مطهری داشت و بر آن بود كه آنها را جذب نماید،اما پس از چند سال و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همان نتیجهای رسید كه استاد مطهری رسیده بود.و البته میدانم كه هر دو بزرگوار توسط همانها به شهادت رسیدند.»
- 3.ژنرال یك چشمی اسرائیل و رئیس وقت ستاد ارتش آن كشور كه در آن روز مظهر جرم و جنایت بود.
تهیه و تنظیم گروه حوزه علمیه