تبیان، دستیار زندگی
خیلی ها فکر می کنند انسانهای زرنگی هستند. چرا؟ چون پیوسته دنبال بهبود زندگی هستند البته به هر قیمتی که شود. برخی ها سعی می‌کنند از در و دیوار بالا بروند، برای خیلی چیزها اصطلاحا فال گوش بایستند و یا کارهایی کنند که هر کس آنها را می‌نگرد، بگوید: فلانی آدم
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از زیرکی مومن بترس

ehef

خيلي ها فکر مي کنند انسانهاي زرنگي هستند. چرا؟ چون پيوسته دنبال بهبود زندگي هستند البته به هر قيمتي که شود. برخي ها سعي مي‌کنند از در و ديوار بالا بروند، براي خيلي چيزها اصطلاحا فال گوش بايستند و يا کارهايي کنند که هر کس آنها را مي‌نگرد، بگويد: فلاني آدم زرنگي است.

البته زرنگي در قاموس هر فرهنگي يک جور تعريف مي‌شود. آنهايي که دنيا زده اند، به کسي زرنگ مي گويند که دنياي بيشتري دارد. آنها که دزدي مي‌کنند به کسي مي‌گويند دزد زرنگ، که بيشترين دزدي را در سخت ترين مراحل انجام دهد و ...

اما جالب است که مومنين، زيرکي خاصي دارند که در ظاهر نمايان نيست. شايد ظاهرشان ساده باشد، ولي خداوند، درهايي را به روي آنها مي گشايد که از خيلي چيزها با خبرند بدون اينکه ما بدانيم.

جناب حاج کمال امینی بابلی که از تاجران دین دار و از ارادتمندان نزدیک آیت الله کوهستانی است می گوید:

روزی با عده ای از دوستان ، از بابل برای زیارت و کسب فیض از محضر آقای کوهستانی روانه کوهستان شدیم، چون آقا کسالت داشتند، در اندرونی خدمتشان شرف یاب شدیم.

 یکی از همراهان که برای نخستین بار به محضر آقا رسیده بود و چندان باور و اعتقادی به معظم له نداشت نیز حضور داشت.

مرحوم آقای کوهستانی، در حالی که به علت بیماری زیر کرسی دراز کشیده بودند، به ما لطف و محبت زیادی کردند، پس از لحظاتی که از محضرشان استفاده نمودیم، ایشان رو به من کرد و فرمود:

« مرا بلند کن من بنشینم »

و بعد دستور دادند در استکانش چای بریزم.

عرض کردم: داخل قوری چای نیست. فرمود:

« به هر مقدار که هست، بریزید.»

من قوری را گرفتم و نزدیک به یک استکان چای ریختم، آن گاه آقا چای را به آن دوست کم اعتقاد ما تعارف کرد. وی گفت: آقا من میل ندارم،معظم له اصرار ورزید که باید بگیری. می دانم شما میل داری! با اصرار آقا چای را گرفت و نوشید.

هنگام خداحافظی از محضر ایشان دیدیم این دوست ما که نخست اعتقاد چندانی نداشت و از بوسیدن دست آقا نیز اکراه داشت، خم شد و چند مرتبه دست آقا را بوسید و با سرافکندگی به ایشان گفت:

آقا من ادعای غبن و پشیمانی دارم.

پس از بیرون آمدن از اتاق حالش منقلب و دگرگون شد. آن گاه به وی گفتم: آقای فلانی چه شده؟

گفت: وقتی که در محضر آقا نشسته بودیم، به ذهنم خطور کرد که این آقا در این دِه عده ای از مردم را فریفته و آنان را مشغول به خود ساخته است ؛ اگر این آقا چیزی می داند و اهل معنا و کرامت است! یک استکان چای در استکان خودش برای من بریزد.

همین که این مطلب در ذهنم گذشت، دیدم ایشان از جای خود بلند شد و به شما فرمود، یک استکان چای بریزی و آن را به من تعارف نمود. آن لحظه متوجه گشتم که از اندیشه ام آگاه شده و فهمیدم که او عالمی عارف و اهل معنا است، از این رو از کرده خود پشیمان و سر سپرده ایشان شدم.

*****************************************************************************************

مرحوم حجت الاسلام سید حسن مدانی چنین تعریف کرده اند :

ایامی که در کوهستان مشغول تحصیل بودم. روزی به خدمت آقا جان عرض کردم: مقداری پول به من بدهید، می خواهم زغال تهیه نمایم.

آقا با مهربانی زیر گوش من گفت:

« شما یک تومان در جیب داری، آن را خرج کن بعد به شما می دهم. »


منبع: پايگاه صالحين

تهيه و توليد: محمد حسين امين -  گروه حوزه علميه تبيان