فیلم پرویزِ جاهد از فیلمبردارِ خانه سیاه است
علیرضا روشن: پرویز جاهد، فیلمساز و مدرس سینما، برای نوشتن پایان نامه دوره دكتری رشته «مطالعات سینما» برای دانشگاه «وست مینستر» لندن كه عنوان آن «ریشههای تاریخی موج نو در سینمای ایران» بود، سراغ چند تا از چهرههای مطرح سینمای آن زمان رفت كه یكیشان ابراهیم گلستان بود و دیگریها: آربی آوانسیان و فرخ غفاری. در لیست جاهد سه فیلمساز بودند كه به اعتقاد او پیشگامان موجنو به حساب میآمدند: ابراهیم گلستان، فرخ غفاری و فریدون رهنما.
از این سه نفر گلستان 84 ساله زنده بود و فرخ غفاری. رهنما را سرطان در 45 سالگی (سال 1354) كشته بود و جاهد بالاجبار می بایست سراغ كسانی می رفت كه یادماندهای از او داشته باشند. پس سراغ نسل بعدی فیلمسازان موج نو رفت كه دوتا از آنها اینها بودند: آربی آوانسیان و محمد رضا اصلانی. علاوه بر این دو جاهد منبع مهم دیگری هم پیدا كرد: «صادق صادق پور» را. او پسر صادقپوری بود كه در لالهزار تئاتر داشت. صادقپورِ پسر برای رهنما در فیلم «پسر ایران از مادرش بیخبر است» بازی كرده بود و حالا با نام «صادق آشا» و مدرك دكتری «مطالعات فیلم» در انگلیس كار میكرد.
حاصل گفتوگوی جاهد با گلستان كتابی شد به نام «نوشتن با دوربین» كه از این گفته ابراهیم گلستان كه «من با دوربین مینوشتم» گرفته شده بود.
جایی از گفتوگوی جاهد با گلستان درباره استودیوی فیلمسازی او بود. فیلمبرداری كه دراین استودیو با گلستان و گاهی برای گلستان كار میكرد «سلیمان میناسیان» بود. او«خشت و آینه»، «موج و مرجان و خارا»، «خانه سیاه است» و«تپههای مارلیك» را برای گلستان و «قره كلیسا» را برای آربی فیلمبرداری كرده بود و بعد كه درِ استودیویِ گلستان بسته شد و گلستان به خارج از كشور مهاجرت كرد ، رفت و با برادرش هراند میناسیان (صدابردار) استودیویی زد به نام «چاپلین فیلم». این دو برادر در این استودیو دو فیلمهم ساختند كه البته یخشان نگرفت و موفق از آب درنیامد.
جاهد همان وقت كه با گلستان مشغول بود، به میناسیان كه او هم در لندن بود سر زد و خواست با او درباره «گلستان فیلم» و آدمهایی كه به آنجا میرفتند و میآمدند، مثل كریم امامی مترجم و دریابندری و تقوایی و اینها، گفتوگو كند كه میناسیان 75 ساله كه مثل گلستان یك دنده و بدقلق بود، تن به مصاحبه نداد. جاهد كتاب را تو ایران منتشر كرد و نسخهای برای سلیمان میناسیان فرستاد. بعد از این بود كه سلیمان قبول كرد مصاحبه كند. جاهد اما این بار با دوربین سراغ او رفت.
چطور موفق شدی راضی اش كنی!
مصاحبه نمیكرد. دوربینم را روشن كردم و با همان شگردی كه گلستان را به حرف زدن واداشته بودم، از او فیلم گرفتم.
مثل این كه تدوینش هم كردهای؟
آره! یك بار آقایی كه ابتدا اسمش را نمی دانستم و بعد فهمیدم كه علیرضا رسولینژاد است، آمد و فیلمی به نام «صحنه های خارجی» را آورد كه ببینم. كار خودش بود. خوش قریحه است. از فیلمش خوشم آمد. مونتاژ فیلمم را به او سپردم.
اسمش را چه گذاشتهای؟
«مردی با دوربین فیلمبرداری: سلیمان میناسیان».
تو فیلم از میناسیان چه پرسیدهای؟ سلیمان درباره چه چیزایی حرف میزند؟
او از پیشكسوتهای فیلبرداریِ مستند ایران است. نور را خوب میشناخت. دوربین روی دستش یكه بود. همین باعث شد كه فیلمبردارِ مستندِ درجه یكی شود. اینها را پرسیدهام و درباره فیلمبرداری استودیو گلستان وخانه سیاه است و فروغ و گلستان و آربی و كریم امامی و دریابندری و اینها!
تو لندن كاری نكرد؟ ادامه نداد؟
نه! اولها درگیر فیلمهای تبلیغاتی شد. بعد هم كه خشكشویی باز كرد. منزویِ منزوی است. حالا هفتاد و پنج سالش است و دارد برای سینمای ایران سایتی تو اینترنت درست می كند كه هرچه فكر میكنم اسمش را به خاطر نمیآورم.
فیلمت حالا در چه مرحلهای است؟
صدا گذاری!
با فرخ غفاری هم گفتوگو كرده بودی. كی منتشرش خواهی كرد؟
به انگلیسی نوشتهام. مجبور بودم برای پایان نامه ارایه كنم. به زودی فارسیاش را به ناشر خواهم داد. حالا درگیرم. با نشر چشمه قرارداد ترجمه دو كتاب را امضا كردهام. باید زودتر آنها را تحویل بدهم. گفتوگوهای آربی و غفاری را بعد از آن منتشر میكنم.
دو كتابی كه ترجمه میكنی اسمشان چیست؟
یكی «سینما: دیرینه شناسی فیلم و خاطره یك قرن» نام دارد و گفتوگوی یوسف اسحاق پور خودمان است با «ژانلوك گدار». كتاب مالِ سال پیش است. از كتابهای سینمایی اسحاقپور،این دومیاست كه در ایران منتشر میشود. قبلی اسمش «سینما» بود كه باقر پرهام برداشت ترجمه كرد. آن یكی كه دارم ترجمه میكنم كتابی است آموزشی از آدمی به اسم «وارن باكلند». عنوانش«مطالعات فیلم» است. برای كسانی كه میخواهند درباره سینما مطالعه كنند خیلی كارگشاست. تو دانشكدههای سینمایی انگلستان تدریس میشود.
منتظر كارها و كتابهایتان هستیم. «نوشتن با دوربین» كه خیلی سروصدا كرد. امیدوارم كتابهای دیگرتان هم تا درآمد همه بخرند و البته بخوانند.
این هم مزید اطلاع خوانندگان كه از پرویز جاهد تا به حال چند فیلم مستند و داستانی در خانهی هنرمندان ایران به نمایش درآمده كه آخریاش «تعزیه به روایت دیگر» نام داشت.
برای آشناییتان با فرخ غفاری و فریدون رهنما نیز اطلاعات زیر را به نقل از سایت سوره سینما گذاشته ایم. بد نیست بخوانید:
فرخ غفاری در یازده سالگی همراه پدرش حسنعلی غفاری (معاونالدوله)، كه وزیر مختاری ایران در بلژیك شده بود، به اروپا سفر كرد و تحصیلاتش را در فرنگ ادامه داد. نخستین كتاب تاریخ سینما را در چهارده سالگی خواند، و در پانزده سالگی به دیدن فیلمهای كلاسیك علاقه نشان داد. در سالهای 1320در دانشگاه گرونوبل فرانسه تحصیل كرد، ابتدا حقوق خواند و بعد تغییر رشته داد و ادبیات را دنبال كرد. در نمایشهای دانشجویی بازی كرد، و در همان سالها با هانری لانگوا آشنا شد كه «سینماتك پاریس» را در 1936بنیان نهاده بود. غفاری آیین برگزاری جلسات «كانون فیلم» را از لانگلوا آموخت، و در سال 1328به پیشنهاد لانگلوا به ایران بازگشت تا مقدمات تاسیس «كانون ملی فیلم» را تدارك ببیند. وقتی غفاری به ایران رسید كه دكتر اسماعیل كوشان دوره فترت سینمای ایران را شكسته و فیلمهای طوفان زندگی (علی دریابیكی، 1327)، زندانی امیر (اسماعیل كوشان، 1327) و واریته بهار (پرویز خطیبی، 1328)، را عرضه كرده بود. غفاری و اسماعیل كوشان هابیل و قابیل سینمای ایران لقب گرفتهاند. غفاری به عنوان دبیر كل «كانون ملی فیلم ایران» نخستین جلسه نمایش «كانون» را در آذر 1328 برگزار كرد. او در این دوره نه فقط به هیچ دستگاه دولتی وابستگی نداشت. بلكه به دلیل گرایشهای سیاسی در نشریههای «چپ» (كبوتر صلح و ستاره صلح) با امضای م. مبارك و آذرگون قلم میزد. او در مرداد 1329جشنوارهای از فیلمهای انگلیسی در انجمن بریتانیا (واقع در خیابان هدایت) برگزار كرد. این جلسات تا خرداد 1330دوام یافت غفاری پس از بیست ماه بار سفر بست و به فرانسه بازگشت. غفاری در سال 1337 در استودیو «ایراننما» جنوب شهر را ساخت، كه فیلمی واقعگرا و با مایههای اجتماعی بود، و به همین دلیل پس از چند روز نمایش در محاق توقیف قرار گرفت. غفاری برای جبران شكست تجاری جنوب شهر دست به كار تهیه عروس كدومه؟ (1338) شد كه در عنوانبندی فیلم نه اسم خودش را گذاشت و نه اسم فیلمبردارش را. شماری از فیلمهای مستند غفاری از این قراراست: قالی شورها (1329)، جزیره فارسی (1339)، رگهای سیاه (1340)، زندگی نفت (1341)، نور زمان (1342)، گیلكی (1342)، مخابرات نفتی (1342)، وامهای صنعتی (1343)، سپاه بهداشت (1343) و سیمان تهران (1343). غفاری سپس با استفاده از «ماندههای» جنوب شهر فیلم رقابت در شهر (1341) و پس از آن شب قوزی (1343) را ساخت. غفاری در سال 1345 به معاونت فرهنگی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران و در 1346 به عنوان قائم مقام مدیر عامل جشن هنر شیراز منصوب شد. در 1349 برای ساختن یك مجموعه تلویزیونی به نام مرد كرایهای كوشش كرد كه نافرجام ماند. او در همان سالی كه به عنوان مدیر نخحستین جشنواره جهانی فیلم تهران برگزیده شد (1351) در فیلم صمد و فولاد زره دیو ساخته همكار قدیمیاش جلال مقدم بازی كرد، و سپس در 1354آخرین فیلم بلند سینماییاش را با نام زنبورك ساخت. آخرین حضور غفاری جلو دوربین فیلم برداری بازی در فیلم اوكی مستمر (1357) ساخته پرویز كیمیاوی است. او در سال 1357 به فرانسه مهاجرت كرد. و مدتی به همكاری با سازمان یونسكو پرداخت. نام فرخ غفاری چه به دلیل فیلمهایش و چه به دلیل كارهای اجرایی او در تاریخ سینمای ایران ماندگار است.
فریدون رهنما در سال 1309 متولد شد. وی تحصیلات متوسطه و دانشگاهی خود را در پاریس به پایان رسانید و دیپلم انسیتو فیلمولوژی پاریس را دریافت كرد. در سال 1338سومین مجموعه شعرش را با نام شعرهای كهنه در پاریس انتشار داد و پس از بازگشت به ایران سرپرستی مجله فیلم و زندگی (از انتشارات اداره هنرهای زیبای كشور) را به عهده گرفت. مجموعه شعر سرود رهایی را در سال 1347 منتشر كرد و سال 1351 دانش نامه اش را با نام واقعیت گرایی فیلم در تهران به چاپ رساند. او در این سال ریاست بخش پژوهش تلویزیون ملی ایران را به عهده داشت و در مدرسه عالی تلویزیون تدریس می كرد. رهنما در سال 1339 با فیلم كوتاه مستند «تخت جمشید» كار سینمایی خود را آغاز كرد. هم زمان با فیلمبرداری «تخت جمشید» به داستان سیاوش پرداخت و فیلم «سیاوش در تخت جمشید» (1346) را با الهام از شاهنامه فردوسی و با حضور گروهی از بازیگران غیر حرفه ای كه خود تشكیل داد، ساخت «سیاوش در تخت جمشید» نخستین بار در سینما تك پاریس نمایش داده شد و در سال 1345 در جشنواره لوكارنو جایزه ژان اپستاین به آن تعلق گرفت. در سال های نیمه دوم دهه 1340 با همكاری فرخ غفاری امكاناتی برای گروهی فیلمساز جوان از جمله ناصر تقوایی، پرویز كیمیاوی و محمدرضا اصلانی فراهم كرد تا نخستین فیلم های مستند و كوتاه خود را بسازند همچنین امكاناتی مشابه در اختیار اعضای سینمای آزاد (از جمله برادران نصیبی) قرار داد تا به رشد و شكوفایی برسند. فریدون رهنما عمركوتاه اما پرباری داشت. او در 45 سالگی در روزهایی كه اوج خلاقیت هنری اش بود به دنبال یك بیماری طولانی چشم از جهان فرو بست.