تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود. یک پسری بود به اسم مسعود که هیچ چیز را در در دنیا به اندازه ی بردن دوست نداشت. آقا مسعودعاشق بردن بود. او دلش می خواست همیشه در هر چیزی مثل مسابقه ی فوتبال، بازی های کامپیوتری برنده باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مسعود، پسری که همیشه می برد

بازی

یکی بود یکی نبود. یک پسری بود به اسم مسعود که هیچ چیز را در در دنیا به اندازه ی بردن دوست نداشت. آقا مسعود عاشق بردن بود. او دلش می خواست همیشه در هر چیزی مثل مسابقه ی فوتبال، بازی های کامپیوتری برنده باشد. آقا مسعود اصلاً طاقتباخت را نداشت، به همین خاطر در انواع تقلب ها و حقه ها استاد شده بود. او در هر بازی ای تقلب می کرد و آن قدر در این مهارت پیدا کرده بود که کسی متوجه ی این کار زشت او نمی شد. آقا مسعود قصه ی ما حتی وقتی تنهایی هم بازی می کرد به خودش کلک می زد.

او همیشه برنده می شد و دیگر همه او را به عنوان قهرمان بازی ها می شناختند. دیگر هیچ کس راضی نمی شد با او بازی کند، چون در هر صورت مسعودبرنده می شد و همه این را از قبل می دانستند. تنها کسی که هنوز با آقا مسعود بازی می کرد یک پسر بیچاره بود که فقط یک کمی از او کوچکتر بود. آقا مسعوداز این که همیشه از دوستش برنده می شد، لذت می برد و همیشه او را مسخره می کرد.

اما یک روز آقا مسعود از بازی کردن با دوست کوچکترش خسته شد و تصمیم گرفت یک بازی کامپیوتری بسیار پیشرفته بخرد. در این بازی او می توانست حریف های بسیار قدرتمندتری پیدا کند. از آن روز به بعد این بازی کامپیوتری بازی مورد علاقه ی آن ها شده بود. در بازی او از همه یحقه هایش استفاده می کرد، اما حقه ها و تقلب هایی که او در این بازی انجام می داد، اصلاً فایده ای نداشت.

کم کم آقا مسعود قصه ی ما ناراحت شد، چون او یک بازیکن بسیار خوبی بود، اما با همه ی حقه هایی که بکار می برد اصلاً برنده نمی شد. یک روز آقا مسعودوقتی داشت با دوستش بازی می کرد، غمگین و ناراحت سر جاش نشست که یکدفعه نتیجه ی بازی اعلام شد. این بار دوستش برنده شده بود. اما او که همیشه می باخت و مسعود مسخره اش می کرد.

بازی

بالاخره آقا مسعودمتوجه شد که دوستش باهوش تر از اوست. اصلاً برای دوست مسعود مهم نبود که حتماً ببرد، او از شکست هایش در بازی درس های تازه ای می گرفت. حالا که او از شکست های قبلی اش چیزهای بسیار زیادی یاد گرفته، به یک بازیکن بسیار توانمند تبدیل شده بود.

از آن زمان به بعد آقا مسعود دیگر نمی خواست که به هر طریقی ببرد و او دیگر از باختن متنفر نبود، چون می دانست که او از هر شکستی می تواند تجربه های جدیدی به دست آورد.

ترجمه:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

قول ناهید

مداد قرمز

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.