تبیان، دستیار زندگی
کمال انسان و موجودات عالم طبع، به این است که در همین زمان معلوم و اجل محدود که برای آن ها مقدر شده است، خود را کامل کنند. آن ها نمی توانند از دائره این زمان پا بیرون نهند، بر اجل خود پیشی گیرند و یا آن را تمدید کنند و به تأخیر اندازند. موجودات مادی هیچ گا
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شتری که در هرخانه ای می خوابد !


همیشه از قدیم گفته اند، مرگ شتری است که در هر خانه ای می خوابد؛ یعنی تو چه بخواهی و چه نخواهی بالاخره دست اجل گریبانت را می گیرد و به سفری اجباری می بردت که بازگشتی هم ندارد ...


مرگ، اتفاقی است که در لحظه ای که فکرش را نمی کنی، رخ می نماید و بر خط ممتد عمرت نقطه پایان می گذارد. نه راه گریزی داری و نه راه انکاری؛ مرگ درست در لحظه ای که از آن بی خبری، فرا می رسد؛ سر زده و حتمی و ناگهانی ...

خوشا به حال آنان که مهیای رفتنند و میزبانِ همیشه منتظرِ میهمان مرگ ... و خوشا به حال آن ها که چنان پاک و آسمانی اند و شیفته عروج به عرش خدا که مرگ، برایشان زنگ رهایی از دنیاست ...

هدف از بودنمان چیست ؟

مرگ مرده قبر قبرستان

تا به حال از خودت پرسیده ای که آیا این همه آمدن، رفتن و آفریدن، این همه تولد، زندگی و مرگ، می تواند بی هدف باشد؟ می شود همه بی هیچ هدفی متولد شوند، زندگی کنند و بمیرند؟ آیا ممکن است این عالم با این عظمت و نظم شگفتی که دارد، بدون هیچ هدفی آفریده شده باشد؟

ممکن است که ما بیهوده خلق شده باشیم و فردایی به سوی خدایمان باز نگردیم و به حساب اعمالمان هم رسیدگی نشود؟ می شود که خدای حکیم، کارهای بندگانش را بی هیچ کیفر و پاداشی رها کند؟

به یقین چنین نیست؛ بلکه این ماییم که همه چیز را از یاد می بریم ... چنان آسوده و بی خیال و خواب آلودیم که گویی مرگ وقتی از راه می رسد که پایان همه چیز است وهیچ حسابی هم در راه نیست. گویی بیهوده آمده ایم و بیهوده می رویم ... اما این گونه نیست.

کمال موجودات عالم در چیست ؟!

کمال انسان و موجودات عالم طبعیعت، به این است که در همین زمان معلوم و اجل محدود که برای آن ها مقدر شده است، خود را کامل کنند. آن ها نمی توانند از دائره این زمان پا بیرون نهند، بر اجل خود پیشی گیرند و یا آن را تمدید کنند و به تأخیر اندازند.

موجودات مادی هیچ گاه نمی توانند از این قانون کلی خارج شوند و زوال، فنا، محدودیت اجل و زمان زندگی خود را به بقاء، دوام، استمرار و ابدیت تبدیل کنند: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ ؛برای هر قوم و جمعیتی، زمان و سرآمد (معینی) است؛ و هنگامی که سرآمد آن ها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می‏کنند و نه بر آن پیشی می‏گیرند».1

قرآن از مرگ به «توفی» تعبیر می کند و می فرماید: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ؛ و بر بندگان خود تسلط کامل دارد؛ و مراقبانی بر شما می‏گمارد؛ تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد؛ (در این موقع) فرستادگان ما جان او را می‏گیرند؛ و آن ها (در نگاهداری حساب عمر و اعمال بندگان) کوتاهی نمی کنند».2

«توفی» از ماده «وفی» است؛ همان ماده ای که وفا و استیفا از آن است. «توفی» از ماده فوت نیست. فوت از دست رفتن است. اگر به فوت تعبیر می کرد، مرگ به معنای تباهی و تمام شدن و از دست رفتن بود، اما وفات از ماده وفا و استیفاست و «توفی»؛ یعنی استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز بتمامه.3

هر قوم و جمعیتی، زمان و سرآمد (معینی) است؛ و هنگامی که سرآمد آن ها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می‏کنند و نه بر آن پیشی می‏گیرند

مرگ ، نیستی و فنا نیست !

با توجه به همین نکته می توان گفت مرگ، نیستی و نابودی و فنا نیست؛ بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر و از نشئه ای به نشئه دیگر است و حیات انسان، به گونه ای دیگر ادامه می یابد. آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد و

مرگ پدرم

«من» واقعی او محسوب می شود، همان است که در قرآن از آن به «نفس» و احیانا به روح تعبیر شده است.

بدن و جهازات بدنی و هر چه از توابع بدن به شمار می رود، به جایی تحویل نمی شوند و در همین جهان به تدریج منهدم می گردند . روح یا نفس انسان که ملاک شخصیت واقعی او و جاودانگی انسان به واسطه جاودانگی اوست، از نظر مقام و مرتبه وجودی در افقی مافوق ماده و مادیات قرار گرفته است.

با مرگ، روح یا نفس به نشئه ای که از سنخ و نشئه روح است منتقل می شود و به تعبیر دیگر، هنگام مرگ، آن حقیقت مافوق مادی بازستانده و تحویل گرفته می شود.

قرآن کریم در برخی آیات دیگر که درباره خلقت انسان بحث کرده است و مربوط به معاد و حیات اخروی نیست، این مطلب را گوشزد کرده که در انسان حقیقتی از جنس و سنخ ماورای جنس آب و گل وجود دارد؛ هم چنانکه درباره حضرت آدم علیه السلام می فرماید: « وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»؛ «از روح خود در او دمیدم».4

وجه تشبیه خواب و مرگ در چیست ؟

میان خواب و مرگ شباهتی و تفاوتی وجود دارد که قرآن آن را این گونه بیان می کند: «اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می ‏کند و ارواحی را که نمرده‏ اند نیز به هنگام خواب می‏ گیرد؛ سپس ارواح کسانی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه می‏ دارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می‏ گرداند تا سرآمدی معین؛ در این امر نشانه‏ های روشنی است برای کسانی که اندیشه می‏ کنند».5

خواب، مرگ ضعیف و کوچک است و مرگ، خواب شدید و بزرگ و در هر دو مرحله، روح و نفس انسان از نشئه ای به نشئه دیگر انتقال می یابد؛ با این تفاوت که در حین خواب، انسان اغلب توجه ندارد و هنگامی که بیدار می شود، نمی داند که در حقیقت از سفری بازگشته است، برخلاف حالت مرگ که همه چیز بر او روشن است.

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می ‏کند و ارواحی را که نمرده‏ اند نیز به هنگام خواب می‏ گیرد؛ سپس ارواح کسانی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه می‏ دارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می‏ گرداند تا سرآمدی معین؛ در این امر نشانه‏ های روشنی است برای کسانی که اندیشه می‏ کنند

مرگ از نگاه کافران

مرگ

قرآن از زبان کافران که مرگ را نابود شدن می پنداشتند، چنین می فرماید: « وَ قالُوا أءإِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَءإِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ؛ آن ها گفتند: آیا هنگامی که ما (مردیم و) در زمین گم شدیم، آفرینش تازه ‏ای خواهیم یافت؟! ولی آنان لقای پروردگارشان را انکار می ‏کنند (و می ‏خواهند با انکار معاد، آزادانه به هوسرانی خویش ادامه دهند)».6

در بعضی آیات دیگر، کفار تکیه شان روی این مسأله است که مگر می شود یک استخوان پوسیده را دوباره زنده اش کرد؟! «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ؛ و برای ما مثلی زد، در حالی که خلقت خود را فراموش کرد، گفت: چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟».7

قرآن نظر کافران را این گونه بیان می کند که آن ها می گفتند مردیم، نیست شدیم، گم شدیم و این یعنی نابودی شخصیت. آنان سؤال می کردند که نیست چگونه دوباره بر می گردد؟ اشکال کفار در آیه اول بیشتر بر عدم بقای شخصیت و نیست شدن است، نه مشکل بودن زنده کردن این مرده که خاک و استخوان است. وقتی می گهتندما گم شدیم، نیستیم, یعنی اصلا ما را نمی شود پیدا کرد.

قرآن به آنان چنین می فرماید که خدا قادر است این ذراتی را که شما می گویید، جمع کند یا این ذرات را از نو زنده کند: « قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ؛ بگو: "فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را می‏گیرد؛ سپس شما را به سوی پروردگارتان باز می‏ گردانند"».8

زهرا رضائیان

بخش قرآن تبیان


پی نوشت ها :

1. اعراف: 34.

2. انعام: 61.

3. مطهری، مرتضی، معاد، ص 41-40.

4. حجر: 29.

5. زمر: 42.

6. سجده: 10.

7. یس: 78.

8. سجده: 11.