تبیان، دستیار زندگی
الف آن‏هایى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسیده‏اند، همان‏ها به عصیان‏ها و هیپى‏گرى‏ها و پوچى‏ها رسیده‏اند، همان‏ها به انتحارها و خودكشى‏ها رسیده‏اند .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چه نیازى به مذهب است؟

كودك و مذهب ( قسمت 5 - آخرین قسمت )

تحلیل‏ها

الف: آن‏ها كه از دین جدا شده‏اند به بهترین ثروت‏ها و قدرت‏ها و صنعت‏ها و رفاه‏ها و رشدهایى رسیده‏اند كه ما اسیرشان شده‏ایم و به عظمتى دست یافته‏اند كه ما به دریوزگى‏شان نشسته‏ایم، هنگامى كه تصویرى از شرق مذهبى و فقیر و گرفتار و جنگ زده را در نظر مى‏گیریم و تصویر غربِ بى‏بند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پیش رو مى‏آوریم، ترجیح مى‏دهیم كه ما به آن رفاه و عظمت برسیم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شویم چون دوست داریم كه تصویر ما به آن تصویر نزدیك‏تر شود چون تمام این افتخارات پشیزى سود نمى‏آورد .

به آن آرامش و معنویتى كه مذهب مى‏خواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مى‏خواهد در ما بریزد، آن چه كه مذهب مى‏خواهد با شرایع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مى‏توانیم دست بیابیم. آن‏ها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسیده‏اند و هم به آرامش و معنویت. همان آرامش و معنویتى كه در پولس و تولستوى و آگوستین ریشه داشت، همان‏ها را كسانى از راه علم و هنر و فلسفه به دست آورده‏اند .

در عصر جدید، شوقى كه مردم به خدمات اجتماعى و تكامل جامعه دارند همچون محركى عظیم آنان را از خودپرستى و خانواده پرستى دیرین جدا كرده و به معنویتى انسان دوستانه كشانیده است. این شوق در جامعه‏هاى كنونى به ملت گرایى و جامعه گرایى، ناسیونالیزم و انترناسیونالیزم روى آورده و مى‏تواند آن معنویت اجتماعى را كه جامعه‏ى فردا انتظار مى‏كشد، بشارت بدهد. 1

ج امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مى‏تواند جاى مذهب را پر كند و این است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جایگاهى ندارد .

علم عظمت هستى را نشان مى‏دهد و هنر زیبایى آن را و فلسفه كه این هر دو را رهبرى مى‏كند و از این هر دو بهره‏مند مى‏شود، جاى اعتقادات جزمى را مى‏گیرد و شوق اجتماعى، كار ریاضت و تزكیه را انجام مى‏دهد و اخلاق عقلى جایگزین اخلاق اعتقادى مى‏شود. 2

با این‏ها انسان به شناخت و رشد و ایثار و آزادى رسیده است بدون آن كه به شرایع و احكام و ریاضت و تزكیه و عرفان نیازى داشته باشد. از این رو آن‏ها كه برگزارى شرایع و احكام را یگانه راه مى‏دانسته‏اند بر خطا هستند.

علم عظمت هستى را نشان مى‏دهد و هنر زیبایى آن را و فلسفه كه این هر دو را رهبرى مى‏كند و از این هر دو بهره‏مند مى‏شود، جاى اعتقادات جزمى را مى‏گیرد و شوق اجتماعى، كار ریاضت و تزكیه را انجام مى‏دهد و اخلاق عقلى جایگزین اخلاق اعتقادى مى‏شود

نقد و بررسى

الف آن‏هایى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسیده‏اند، همان‏ها به عصیان‏ها و هیپى‏گرى‏ها و پوچى‏ها رسیده‏اند، همان‏ها به انتحارها و خودكشى‏ها رسیده‏اند .

غفلت از استعدادهاى عظیم انسان به این نتیجه رسید كه با این نیروى عظیم، كارهاى كوچكى را شروع كنند و با این موتور نیرومند، بازیچه‏اى را به راه بیندازند و با این نیروى اتمى، چراغ فتیله‏اى را روشن سازند، در نتیجه، این همه سرعت و آن همه قدرت، به بن‏بست رسید، به انفجار رسید و به عصیان رسید و به انتحار .

هنگامى كه جامعه‏ى انسانى به یك دامپرورى تبدیل شد و پس از تلاش‏ها به سطح كندو هم نرسید و هنگامى كه انسان به اسارت ماشین رفت و به خاطر مصرف به استعمار روى آورد و به خاطر مصرف به جنگ دامن زد، مى‏خواهى در این جنگ و با آن اسارت و در این دامپرورى، انسان آرام بماند و دم نزند؟ و اگر آرام مى‏ماند و دم نمى‏زد آیا استحاله نشده بود و درست یك گاو صد در صد 3نگردیده بود؟

نقش مذهب در سلامت روان

این است كه دم مى‏زند و فریاد مى‏زند و عصیان سر مى‏دهد و این است كه به شرق روى مى‏آورد. همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسیر نزدیك مى‏كند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مى‏آورد .

و این است كه غرب ضد مذهبى و آمریكاى آزاد آزاد، در قرن بیستم، پیامبر بیرون مى‏فرستد و به جادوگرى و دین سازى روى مى‏آورد و تا این حدّ مذهبى مى‏شود .

ب آرامش، معنویت، گذشت و ایثار، به انگیزه و زیربناهایى نیاز دارد انگیزه‏هایى كه از خود پرستى‏ها و غریزه‏هاى انسان نیرومندتر باشد و زیربنایى كه بتواند این همه بار را تحمل كند .

اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدایش را بیرون انداخت و هنگامى كه هستى به بن‏بست رسید و انسان به مرگ، در این زمینه و با این جهان بینى، دیگر علم و هنر و فلسفه و مكتب‏ها و حكومت‏ها چه مى‏توانند بكنند ؟

هر چه علم بیشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بیشتر خسته مى‏شود و لجش مى‏گیرد و افسوس مى‏خورد كه آخر این همه شیر براى یك مثقال كشك؟! براى همین آمدن و رفتن و براى همین خوردن و خالى كردن و زندگى سگ ولگردى و بوف كورى ؟

هر چه هنر به زیبایى‏هاى عمیق‏تر و گسترده‏تر هستىِ به مرگ پیچیده پى ببرد، انسان بیشتر خُرد مى‏شود و عصیان سر مى‏دهد و حتى خودش را هم مى‏شكند و به گند مى‏كشد .

و در این زمینه، گذشت و ایثار و انسان دوستى و انسانیت و معنویت مى‏شود جزء اساطیر و مى‏شود افسانه و دروغ و فریب چون در این دنیاى پوچ احمق دلیلى براى بودن نیست تا چه رسد به انسان بودن .

و در این دنیاى شلوغ درهم ملاكى براى انسانیت نیست؟ آیا انسانیت یعنى ایثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آیا خوبى یعنى دست نوازش بر سر افتاده كشیدن؟ چه، انسانیت یعنى آدم كشى، یعنى رها كردن خلق از زیر بار زندگى، یعنى روانه كردن به دیار خاموشان. اصلًا این دو چه فرقى دارند؟ آن جا كه بصر نیست چه خوبى و چه زشتى؟ و این است كه حتى اومانیسم و اگزیستانسیالیزم هم نمى‏تواند در این احمقستان، ملاكى بدهد و مترى بدهد و زمینه‏اى بدهد و چشمى بیافریند تا خوبى و بدى را از هم جدا كند و حق و باطل را مشخص كند و عدالت و ظلم را نشان بدهد .

و این است كه بن‏بست سر انسان را مى‏شكند و فریادش را بلند مى‏كند و این است كه پوچى به دم غنیمتى و یا عصیان و یا خودكشى مى‏انجامد .

و فرزند صحیح النسب پوچى همین خودكشى و انتحار است 4، نه عصیان و دم غنیمتى چون در این پوچستان به مرگ پیچیده، عصیان هم پوچ است و دم هم پوچ است و غنیمت هم پوچ.

آن آرامش و معنویت و ایثار، به انگیزه‏ها و زیربناها و زمینه‏هایى نیاز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هیچ كدام نمى‏تواند این انگیزه‏ها را و زیربناها را و زمینه‏ها را بسازد و این‏ها جز با شعار و تلقین و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چیزى نیست و ریشه‏اى ندارد و زمینه‏اى ندارد .

نقش مذهب این است كه در درون انسان عشقى بزرگ‏تر از عشق به مال و به خود و به خانواده مى‏سازد و با این انگیزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ایثار مى‏رساند. مذهب هستى را از بن‏بست نجات مى‏دهد و انسان را از محدوده‏ها و اسارت‏ها. و در این زمینه‏ى نامحدود و در این میدان كار گسترده، استعدادهاى انسان شكفته مى‏شود و بار مى‏آورد و از پوچى خلاص مى‏شود

نقش مذهب همین سازندگى و زمینه دادن و همان رهبرى و پیش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است .

نقش مذهب این است كه در درون انسان عشقى بزرگ‏تر از عشق به مال و به خود و به خانواده مى‏سازد و با این انگیزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ایثار مى‏رساند .

مذهب هستى را از بن‏بست نجات مى‏دهد و انسان را از محدوده‏ها و اسارت‏ها. و در این زمینه‏ى نامحدود و در این میدان كار گسترده، استعدادهاى انسان شكفته مى‏شود و بار مى‏آورد و از پوچى خلاص مى‏شود .5

دعا

هنگامى كه یك رودخانه معطل بماند و فقط جمع بشود و متراكم شود، ناچار انفجار مى‏آفریند. و انسان از رودخانه‏هایى بى‏شمار سرشار است.

آب هنگامى كه هرز برود یا خرابى مى‏آورد و یا باتلاق مى‏سازد و باتلاق هم مرگ، در حالى كه با رهبرى آن مى‏توان میوه‏ها بیرون كشید و بهره‏ها گرفت.

مذهب در انسان زیربنایى را مى‏سازد كه بتواند بار این همه ثروت و قدرت و صنعت و تكنیك را به دوش بكشد چون مادام كه انسان به رشد و آگاهى نرسیده باشد و از نیروى درونى برخوردار نشده باشد این همه نیرو جز به نابودى انسان كمك نمى‏كند. انسان هنگامى به تعادل مى‏رسد كه قدرت‏هاى درونى او بر نیروهاى او تسلط داشته باشند و رهبرى داشته باشند، وگرنه لغزش است و زمین خوردن و زمین زدن و راه را بستن .

ج در برابر این سؤال، كه آیا مذهب ضرورت دارد و لزومى دارد، باید پرسید براى چه و در كجا و در چه زمینه‏اى؟ براى این زندگى مرفه و منظم و حیوانى، نه فقط مذهب ضرورت ندارد كه عقل و فكر هم لازم نیست چون در كندو غریزه، نظم و عدالت و رفاه را عهده‏دار شده است، اما براى زندگى انسانى و شكوفا شدن استعدادها هم به مذهب نیاز هست و هم به اندیشه و فكر .

درست مثل این كه بپرسى آیا جنین به دست و پا و چشم و گوش و زبان احتیاج دارد؟ آیا این‏ها براى او ضرورت دارد؟ جواب این است كه براى چه و در كجا؟ در محدوده‏ى رحم، نه دست و پا و زبان مى‏خواهد و نه شش و شكم و معده. او در رحم به بیش‏تر از جفتش نیاز ندارد، اما براى زندگى بیرون از این محدوده، نه تنها به این همه كه به ابزار و وسایل دیگرى هم نیازمند است و به نیروهاى عظیمى احتیاج دارد .

همان طور كه از سرمایه‏هاى عظیم جنین مى‏توانیم بفهمیم كه زمینه‏ى دیگرى در پیش است، همان طور از سرمایه‏هاى عظیم انسان از عقل و فكر و وجدان و آزادى او كشف مى‏كنیم كه زندگى انسان محدود به این محدوده‏ها نیست. از آن جا كه انسان بى‏نهایت استعداد دارد ناچار بى‏نهایت ادامه دارد و براى این زندگى گسترده است كه به مذهب و به رهبرى و قانون گذارى نیاز مى‏افتد .

بخش اعتقادات تبیان


( 1) زمینه‏ى جامعه‏شناسى، آریان پور، ص 36

( 2) اندیشه‏هاى میرزا فتحعلى آخوند زاده، فریدون آدمیت

( 3) زمینه‏ى جامعه‏شناسى، آریان پور، ص 360

( 4) آلبر كامو مى‏گوید: چون پوچى از مرگ برخاسته نمى‏توان به مرگ پناه برد و این است كه باید عصیان كرد و بر علیه طاعون سر بلند نمود، البته نه با دست‏هاى طاعونى. ولى باید بگویم پوچى زندگى از مرگ نیست، بلكه از خود زندگى و تكرار زندگى و سگ ولگردى و بوف كورى زندگى است. اگر مرگ در این زندگى پوچ نقشى نداشت پوچى شدیدتر بود و مفتضح‏تر و این است كه فقط انتحار مى‏ماند و مرگ.

( 5) پوچى هر چیز، بى‏كار ماندن و معطل ماندن آن است. و همین معطل ماندن‏هاست كه تراكم را به وجود مى‏آورد و همین تراكم‏هاست كه انفجار را.

نوشته‌ی: علی صفایی حایری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.