تبیان، دستیار زندگی
ساز شدن داشتند و برخی‌هاشان فیلمساز شدند خون شاعر بر سنگفرش خیابان سجاد صاحبان زند وقتی صد و ده سال قبل، اولین آدم‌ها روی پرده نقره‌ای راه رفتند، كسی گمان نمی‌كرد كه روزی این تصاویر محو تبدیل به هنر هفتم شود. آن روزها بیشتر ن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مدار صفر درجه

ده نویسنده كه دغدغه
فیلمساز شدن داشتند و برخی‌هاشان فیلمساز شدند

خون شاعر بر سنگفرش خیابان

سجاد صاحبان زند

وقتی صد و ده سال قبل، اولین آدم‌ها روی پرده نقره‌ای راه رفتند، كسی گمان نمی‌كرد كه روزی این تصاویر محو تبدیل به هنر هفتم شود. آن روزها بیشتر نویسنده‌ها و فیلسوف‌ها، سینما را ابزاری بی ارزش و در نهایت تجاری می‌دانستند و اسمش را تئاتر توی قوطی شده گذاشته بودند. هنر ارزان قیمت اوایل قرن، تنها كارگران و طبقه فقیر جامعه را به خود مشغول می‌كرد. غافل از این كه كمتر از نیم قرن بعد، نوابغ ادبی و فلسفی دنیا به سوی تصاویر جادویی خواهند آمد. اگر گادامر، بودریار، دریدا، لیوتار و ... در مورد سینما مقاله نوشته‌اند و فلسفه‌شان را با این هنر شرح داده‌اند، نویسندگان بسیاری نیز جذب این هنر شدند. در ابتدا، پول‌های‌هالیوود و شركت‌های سینمایی آنها را به این سمت كشاند، اما كمی بعد سینما یك دغدغه شد. دغدغه‌ای كه نا گفته‌های ادبی نویسنده‌ها را منعكس می‌كرد. گرچه خیلی از نویسندگان چیزی برای پرده نقره‌ای نساختند، اما اقتباس‌های متعدد ادبی و آرای این نویسندگان تأثیر زیادی در بارور كردن این هنر داشت. برخی از آنها هم دوربین دست گرفتند و فكرهاشان را تصویری كردند. به طور قطع، نام بردن از ده نفر، سبب خواهد شد كه برخی از اسم‌ها از قلم بیفتد، اما گریزی نیست. همیشه برخی از قلم می‌افتند.

ژان كوكتو؛ خون شاعر

می‌گویند هنرها، هووی همدیگر هستند. یعنی اگر سراغ داستان بروی، شعر از دستت می‌رنجد و ولت می‌كند. یعنی رمان، تحمل ندارد كه سراغ سینما یا تئاتر بروی. بد هم نمی‌گویند. با این فرصت كم، سخت است كه سراغ چند هنر ، آن هم به طور همزمان بروی. در این میان، البته استثناهایی وجود دارند. ژان كوكتو، نویسنده، شاعر و نقاشی بود كه كارگردانی تئاتر هم می‌كرد و برای آن می‌نوشت. اینها سبب نمی‌شد كه او فیلمساز خوبی نباشد. كوكتو ده فیلم ساخته است، كه "اورفه" اش از بقیه مشهورتر است. خیلی از علاقه مندان به سینما این فیلم را دوست دارند. او داستان شاعری را تعریف می‌كند كه از آینه می‌گذرد تا به حقیقت برسد. تصویر فرا زمینی شاعر در اورفه، تحسین اهالی ادبیات را هم به خود جلب كرد.

"8×8" ، "فرشته‌ای با دو سر"، "خون شاعر" و " زیبا و هیولا" از بقیه فیلم‌های او هستند. فیلم‌هایی كه به شدت شاعرانه‌اند و ما را به دنیای خیالات می‌برند.

آندره مالرو؛ امید بشر

زندگی این آدم به راحتی می‌تواند تبدیل به یك فیلم سینمایی شود ، بدون آن كه بخواهند یك واو به آن اضافه كنند یا چیزی ازش بر دارند. مالرو اول زبان هندو چینی یاد گرفت، بعد به آن جا سفر كرد و چهار كتاب حاصل این سفر بود. بعد به جمهوری خواهان اسپانیا پیوست. با كلی اصرار بیست هواپیمای جنگی از فرانسه خرید تا علیه دولت سلطنتی اسپانیا بجنگد. كلی دنبال خلبان گشت تا این هواپیماها را برفراز فرانكو به پرواز در آورد. یك بار هم مالرو تا پای اعدام هیتلر پیش رفت. سینمایی نبود؟

مالرو تنها یك فیلم ساخته است:" امید بشر". همین یك فیلم كافی است كه این نویسنده ماجرا جو را فیلمساز بدانیم. نویسنده‌ای كه كتاب‌های "فاتحان" ، "راه و رسم سلطنتی" ، "سرنوشت انسان" ، "فریبكاری غرب" " ضد خاطرات"، "صداهای سكوت" ، "روان‌شناسی هنر" و... را نوشته است و سهم بزرگی در هنر قرن بیستم دارد.

فروغ فرخزاد؛ خانه سیاه است

پسری روی تخته سیاه می‌نویسد: خانه سیاه است. دوربین عقب می‌رود. تصویر سیاه و سفید است، درست مثل لباس‌های پسرك. كمی بعد مردی كه لباس‌هایش درست مثل پسرك، با دست‌هایی بالا آمده، می‌خواند و می‌رقصد. دست مرد، از مچ به بعد ادامه پیدا نكرده است. مچ لاغر او، همان جا مانده است. تصویر مرد سیاه و سفید است، چون زمانی كه فروغ این فیلم را می‌ساخت هنوز مرسوم نبود در ایران فیلم رنگی بسازند. و اگر فیلم رنگی هم بود، فروغ سیاه و سفید می‌ساخت. خانه جذامی او، سبز نبود. آبی نبود. سیاه بود. سیاه سیاه. شنبه، یك شنبه، دو شنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه، یكشنبه، دوشنبه و...تكرار.

بعد از موفقیت "تولدی دیگر" فروغ فرصت یافت تا آن چه را كه در ذهن دارد، به تصویر بكشد. می‌گویند اگر دوستی با ابراهیم گلستان نبود، هرگز نمی توانست فیلم بسازد. اما مگر كم بودند كسانی كه با ابراهیم گلستان و كارگردان‌هایی مثل او دوست بودند و الان هیچ اسمی ازشان نیست؟ فروغ شاعر بود، شاعر سینما.

رومن گاری؛ پرندگانی در پرو

درست است كه رومن گاری فقط دو فیلم ساخته است و بیشتر رمان و داستان كوتاه نوشته است تا این كه فیلم بسازد، اما به نظرم باید او را بیشتر یكی از اهالی سینما به حساب آورد تا ادبیات. همسر گاری یك بازیگر سینما بود كه رومن سر صحنه یك فیلم به این زن دل باخت. او به دلیل علاقه به گری كوپر، قهرمان پرآوازه فیلم‌های وسترن، نام خانوادگی‌اش را عوض كرد و ... همه اینها یك طرف، تأثیر سینما بر نوشته‌های گاری یك طرف. او كارگردانی بود كه دوربینش كلمه شكار می‌كرد. رمان‌های او تصویری و سینمایی‌ترین رمان‌هایی هستند كه ادبیات تا كنون به خود دیده است و فیلم‌هایش، " قتل" و " پرندگانی در پرو"، اقتباس‌های ادبی بدی نیستند، گرچه به پای رمان‌های نویسنده نمی‌رسند. تصاویری كه رومن گاری از كوه‌های برف خیز سوییس می‌دهد، كم از یك فیلم ندارند." مو مو" در كتاب "زندگی در پیش رو" كم از یك قهرمان سینمایی ندارد.

با این همه رومن گاری فیلمساز را چندان جدی نمی‌گیرند. نویسندگی او، فیلمسازی‌اش را در سایه قرار داده بود و شاید اگر همسر بازیگرش نبود، هرگز فیلم نمی‌ساخت.

ناصر تقوایی؛ تابستان همان سال

اتفاق است دیگر. چند سال داستان می‌نویسی و كسی تحویلت نمی گیرد. همكلاسی‌ها از نوشته‌هایت خوششان می‌آید، دست آنها هم به جایی قد نمی‌دهد. تا این یك روز داستانت دست " صفدر تقی زاده" می‌افتد. او هم داستان را می‌خواند و خوشش می‌آید. می‌فرستد برای مجله آرش. خوششان می‌آید. چاپش می‌كنند. فیلمساز می‌شوی. آن قدر فیلم دیده‌ای كه ترجیح می‌دهی برای سینما بنویسی. اما همان یك مجموعه كافی است تا داستان نویست بدانیم. تو در " تابستان همان سال" نماندی. كه كاش می‌ماندی. اما درست مثل بچه‌هایی كه بزرگ می‌شوند و دلشان نمی‌خواهد كه بزرگ شوند، كودكی‌ات را از یاد نبردی. فیلم‌های ادبی ساختی. " ناخدا خورشید " را می‌گویم كه از روی " داشتن و نداشتن" همینگوی ساخته‌ای. و " چای تلخ " را هرگز نساختی. پس بنویس. نوشتن كه فقط یك خودكار و كاغذ می‌خواهد و برایت سخت نیست. چرا نمی‌نویسی؟

مارگریت دوراس؛ روزهایی میان درختان

باور می‌كنید؟ برای خود من هم عجیب است كه دوراس 19 فیلم ساخته باشد. كم نیست. 19 فیلم. این را در نظر بگیرید و تعداد فیلم‌های بسیاری از كارگردآنهای نامی سینما را در نظر بگیرید كه بسیار كمتر از این عدد اند. با این همه، دوراس را نویسنده می‌دانیم تا فیلمساز. چون او در فیلم‌هایش هم می‌نوشت تا به تصویر بكشد. گفتارهایی كه دوراس، روی فیلم‌هایش و با صدای خشدار خودش گذاشته، بیشتر به چشم می‌زند تا تصاویر فیلم.

تنها یك فیلم از این نویسنده دیده‌ام. اسمش را هم درست یادم نیست. در نمایش مجموعه آثارش در سینما تك موزه هنرهای معاصر تهران. دوربین میز و صندلی را نشان می‌داد و دوراس روی تصاویر حرف می‌زد. و ما نمی فهمیدیم چه می‌گوید. همین. تصویر چندان مهم نبود. حرف‌هایی مهم بود كه دوراس روی تصاویر می‌گفت. شاید اگر فرانسوی می‌فهمیدم، چیزی دستگیرم می‌شد. اما نمی‌فهمیدم.

او را از فیلمسازهای موج نو فرانسه می‌دانند. فیلمسازهایی كه می‌خواستند با دوربین بنویسند. فیلمسازهای مؤلف.

ابراهیم گلستان، خشت و آینه

این آدم هر جا كه باشد، همیشه گرد و خاك فراوانی دور خودش ایجاد می‌كند. ابراهیم گلستان متخصص در امور گرد و خاك و غیره است. او كه هشتاد و سه سال پیش در شیراز به دنیا آمده، اكنون در لندن زندگی می‌كند و هنوز هم درست به مانند روزهای جوانی مصاحبه می‌كند و جنجال به راه می‌اندازد. آخرینش همین كتاب " نوشتن با دوربین".

گلستان با ترجمه شروع كرد. اولین كتاب‌های او ترجمه‌هایی از همینگوی و فاكنر بود كه با استقبال مواجه شد. اما در ادامه گلستان ترجیح داد كه بنویسد و بسازد. اولین مجموعه داستان او "آذر، ماه آخر پاییز" كه در سال 1328 به چاپ رسید كه توجه خیلی‌ها را به خود جلب كرد.

ابراهیم گلستان فیلمساز هم به همان اندازه مشهور شد. خیلی‌ها " خشت و آینه " را از اولین فیلم‌های خوب سینمای ایران مطرح می‌كنند كه در برابر فیلم‌های "كلاه مخملی " آن دوره ایستاد. او بعد‌ها "یك آتش"، "موج و مرجان و خارا" ، "گنجینه‌های گوهر" و " اسرار گنج دره جنی" را هم ساخت. و نكته جالب این كه علاقه گلستان آن قدر به سینما زیاد شده بود كه او ابتدا فیلم " اسرار گنج دره جنی" را ساخت و از روی فیلم كتابش را نوشت.

آلن رب گری یه؛ سال گذشته در مارین باد

آدم است. دیگر عوض می‌شود. یك در میان فیلم می‌سازد و به جای آن سبیل مسخره كه شبیه گاوبازهای اسپانیایی بود، ریش می‌گذارد. البته نه به میل خودش، كه به اصرار زنش. به قول خودش اگر این ریش را نمی‌گذاشت، تهیه كننده‌ها به مردی با آن سبیل مسخره پول نمی‌دادند تا فیلم بسازد.

اما فیلمسازی رب گری یه فقط محصول این حرف‌ها نیست. او فیلم‌هایش را در دوره‌ای خاص ساخت. سینمای سنتی فرانسه به مشكل برخورده بود و كارگردان‌های جوان فرانسوی از جمله فرانسوا ترفو، ژان لوك گدار، كلود شابرول، اریك رومر و ... وارد عرصه شده بودند.

كارشان هم موفق بود. حداقل در آن روزها مردم را به سینما می‌كشاندند. این بود كه تهیه كننده‌های فرانسوی دنبال نیرو‌های جدید بودند. حتی كار به آن جایی رسیده بود كه یكی از تهیه كننده‌های فرانسه، روزی رو به كلود شابرول می‌كند و می‌گوید، دوستی نداری كه زیر بیست و پنج سال داشته باشد و تا حالا فیلم نساخته باشد و بخواهد بسازد؟

رب گری یه هم در این شرایط وارد شد. او سی و چند سال داشت. اما به هر حال نیرویی تازه به حساب می‌آمد. به خصوص برای سینمایی كه ادعای مؤلف بودن داشت. سینمایی كه می‌خواست با دوربین فیلم بسازد. و رب گری یه، "لغزش تدریجی لذت" ، "بازی با آتش"، "ماندگار" و " سال گذشته در مارین باد " را ساخت.

نادر ابراهیمی؛ آتش بدون دود

نویسنده " یك عاشقانه آرام" و " بار دیگر شهری كه دوست می‌داشتم"، این روزها وضعیت خوبی ندارد. او چهار سال است كه نمی نویسد. یادم می‌آید چند سال قبل سر كلاسی گفت، اگر ننویسد هیچ است. حال او چه می‌كند. چه می‌كند كه تنها دلخوشی‌اش را گرفته‌اند.

ابراهیمی از شانزده سالگی می‌نوشت. اما تقدیرش چنین بود كه شغل‌های متفاوتی را از سر بگذراند؛ از كمك كارگر تعمیركار سیار در تركمن صحرا تا كارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانك، صفحه بندی روزنامه، میرزایی حجره فرش فروشی، مترجمی، ویراستاری، نقاشی كتاب‌های كودكان، مدیریت كتاب‌فروشی و تدریس در دانشگاه‌ها. فیلمسازی یكی از دغدغه‌های این نویسنده است. او كه اولین كتابش را در سال 42 و با عنوان "خانه‌ای برای شب " چاپ كرده، اولین فیلمنامه‌اش را برای مرتضی ممیز و با عنوان " آنكه خیال بافت، آنكه عمل كرد" نوشت. تجربه زندگی كردن در نقاط مختلف ابراهیمی را به سمت مستند سازی پیش برد. او چندین مستند برای تلویزیون ساخت تا " آتش بدون دود" را بسازد. سریالی كه در تركمن صحرا اتفاق می‌افتاد و بیست و چند قسمت داشت. سریال "سفرهای‌هامی و كامی" از دیگر فعالیت‌های این نویسنده بود. "صداى صحرا"، "علم كوه و تخت سلیمان"، "گل‌هاى وحشى ایران"، " استاد كهنه"، "تاریخ نو"، "ارگ بم"، "گلاب قمصر"، و " روزی كه هوا ایستاد" آخرین فیلم اوست كه در 1376 ساخته شد.

بهرام بیضایی؛ آرش

برای نوشتن آخرین نویسنده فیلمساز، آدم‌های زیادی از جلویم رژه رفتند. از سوزانا تامارو گرفته كه این روزها هم فیلم می‌سازد و هم رمان‌های جذاب می‌نویسد تا چزاره پاوزه. همان شاعر عجیبی كه فیلم هم ساخت. محسن مخملباف هم جزو یكی از این آدم‌هاست. او هم با ادبیات شروع كرده است. بگذریم كه با سینما مطرح شده است.

در این میان بهرام بیضایی خاص‌تر بود. او در كتابی كه چندی قبل درباره‌اش منتشر شد، نوشته‌هایش را اولین فعالیت هنری‌اش مطرح می‌كند. بیضایی سال‌هاست كه برای سینما ، تئاتر و ادبیات می‌نویسد. این سال‌ها حجم نوشتنش بیشتر شده. روایت‌های او خواندنی و جذاب است. و كیست كه از نوشته‌هایش لذت نبرده باشد؟

منبع هفته نامه چلچراغ