تبیان، دستیار زندگی
بهنام ناصح: در درباره ی ایراندخت باید بگویم، سعی کردم اول از همه اثری سرگرم کننده خلق کنم و بعد همدلی خواننده را نسبت به آنچه احساس می‌کنم و از جهان درک می‌کنم برانگیزم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ایراندخت در سودای روزبه

رمان "ایراندخت" از زبان نویسنده اش ( بهنام ناصح )


بهنام ناصح: در درباره ی " ایراندخت " باید بگویم، سعی کردم اول از همه اثری سرگرم کننده خلق کنم و بعد همدلی خواننده را نسبت به آنچه احساس می‌کنم و از جهان درک می‌کنم برانگیزم.


ایراندخت در سودای روزبه

گفتن از زمان‌های گذشته و نوشتن از آن، همیشه مورد توجه و کنجکاوی مردم بوده است خصوصاً اگر در قالب یک رمان به‌تصویر درآمده باشد. رمان «ایراندخت» نوشته بهنام ناصح با پرداختن به دوره‌ای دور از تاریخ سرزمین‌مان (دوره ساسانی) بدون آنكه بخواهد وارد مقوله تاریخ و حتی رمان تاریخی شود این‌شانس را داشته است که در مدت زمان کوتاهی از زمان انتشارش بتواند نظر منتقدان و خصوصاً عموم مردم را به خود جلب کند.

این رمان یک ماه قبل به وسیله نشر آموت روانه بازار شد و در مدت کوتاه انتشار خود بازتاب‌های بسیاری را به همراه خود آورد و چنانکه ناشر می‌گوید، به زودی چاپ دوم آن روانه بازار کتاب می‌شود.

"ایراندخت" رمانی است در 204 صفحه و اولین اثر داستانی ناصح محسوب می‌شود. در این کتاب حکایت دختری به نام ایراندخت روایت می‌شود که دل به جوانی به نام روزبه بسته است. ایراندخت در سودای روزبه و روزبه در پی یافتن حقیقت هر کدام ماجراهایی را پشت سر می‌گذارند که منجر به تکامل روحی در آنها می‌شود.

بهنام ناصح درباره ی اثرش می گوید:

راجع به شیوه روایت "ایراندخت" اگر بخواهم حرف‌های قلمبه سلمبه بزنم می‌توانم بگویم که ساختار خود اثر بود که شیوه روایت کلاسیک را بر من تحمیل کرد و از اینجور حرف‌ها اما راستش خودم این شیوه داستانگویی را می‌پسندم؛ شیوه‌ای که نمونه‌هایش نه تنها در ادبیات کلاسیک بلکه امروزه در غرب هم زیاد مشاهده می‌شود ولی انگار در داخل کشور نویسندگان‌مان، متاسفانه بیشتر با نگاه تحقیرآمیز به آن نگاه می‌کنند.

با به کار بردن این شیوه روایت، چندان به این که با مخاطب ارتباط بیشتری داشته باشم، فکر نکرده‌ام. بیشتر سعی کرده‌ام همانطور که می‌پسندم و بلد هستم بنویسم و نه آنطور که به نظر می‌رسد ادیبانه تر است. در واقع دوست دارم تعداد زیادی از مردم آن را بخوانند و چه بهتر که بپسندند. من فکر می‌کنم امروزه دیگر به کار بردن عامه مردم آن بار منفی را که واژه «عوام» دارد، ندارد. زمانی بود که معلم‌ها برای تحقیر دانش‌آموزان می‌گفتند: «این مسئله را بقال محله هم می‌تواند حل کند ولی تو از پسش بر نمی‌آیی.» امروزه که بقال محله‌مان لیسانس دارد این حرف دیگر خنده دار است.

بیشتر سعی کرده‌ام همانطور که می‌پسندم و بلد هستم بنویسم و نه آنطور که به نظر می‌رسد ادیبانه تر است. در واقع دوست دارم تعداد زیادی از مردم آن را بخوانند و چه بهتر که بپسندند.

اگر به ادبیات امروز جهان نگاه کنید خیلی از خط‌کشی‌هایی که ما در کشور داریم مشاهده نمی‌کنید. در دنیای امروز رمان، یک طیف وسیعی است که از قصه‌های ساده تا داستان‌های آوانگارد را در بر می‌گیرد و هیچ‌کدام به‌ذاته رجحانی بر دیگری ندارند اما در ایران با اینكه واژه پست‌مدرن مثل نقل و نبات به کار برده می‌شود اما هنوز نویسندگان و منتقدان ما در انگاره‌های مدرنیستی خود گرفتار شده‌اند؛ تفکری که الزاماً چیز جدید را به مفهوم نفی گذشته آن تلقی می‌کند. مثلاً در یکی از نقدها که بر کتابی نوشته شده بود دیدم منتقد بدون هیچ دلیلی، صرفاً داشتن روایت خطی آن اثر را نکته منفی دانسته بود و بر طبق همین رویه بسیاری از رمان‌هایی که داستانگو و ماجرا محورند قطع‌نظر از استحکام یا تزلزل ساختاری‌شان در مضمون کهنه‌گرایی قرار می‌گیرند حال آنكه نمونه‌های بسیار عالی رمان معاصر جهان را به همین سیاق می‌توان یافت.

نمی‌دانم این فرهنگ از کجا وارد جامعه روشنفکری و نویسندگی‌ ما شده است که هر چیزی که عده زیادی بپسندند الزاماً باید مسئله مبتذلی باشد. شاید تاریخ گذشته ما و تعداد کم باسواد در قدیم این توهم را ایجاد کرده که حرفی که خواص می‌فهمند لاجرم عوام از فهم آن عاجزند یا چیزهایی شبیه آن. به نظر می‌رسد این عقده همچنان با ما رشد کرده است تا آنجا که حتی با توجه به گسترش سواد عمومی‌هنوز طبقه تحصیلکرده هر وقت بخواهند درباره موضوع مهمی‌صحبت کنند حتی اگر معادل فارسی کلمات وجود داشته باشد ناخودآگاه به سمت کلمات فرنگی می‌روند تا به زعم خود سطح بحث را بالاتر از گفت‌وگوی روزمره نشان دهند. این موضوع در ادبیات ما هم تسری پیدا کرده است؛ انگار فقط رمان‌ها و داستان‌هایی واجد ارزشند که از پیچیدگی تکنیکی مافوق بشر برخوردار باشند.

ایراندخت در سودای روزبه

به اعتقاد من این رمان با بیداری آغاز می شود، و به همین خاطر دوست دارم آن را اثری در تقدیس بیداری بدانم تا طغیان.در واقع در این رمان با شخصیتی مواجه‌ایم (روزبه) که از خود، از جامعه‌ و از شرایطی که دچار آن است بیدار می‌شود اما در هیچ کجا حتی در مقابل پدرش که می‌خواهد زندانی‌اش کند نمی‌بینیم که گستاخی کند یا حتی عملی قهرمانانه به مفهوم چریکی انجام دهد. بزرگ‌ترین مواجهه‌اش با شرایط موجود، طرح پرسش و پایداری در اعتقاداتش برای رسیدن به پاسخ است که البته این هم چیز کمی‌نیست؛ آنچنان که مجبور به ترک وطن می‌شود.

او بیش از آنکه برای حفظ جانش از سرزمینش کوچ کند در پی پاسخ به پرسش‌هایش است؛ پرسش‌هایی که تا انتها ادامه می‌یابد. در عین حال که او با رفتنش پرسش‌هایی جدید برای دیگران به وجود می‌آورد.

و اما ایراندخت خود سوال‌های جدیدی برای خود ایجاد می‌کند و سعی می‌کند به آنها جواب دهد و اتفاقاً جواب‌های خوبی هم می‌یابد خصوصاً در انتهای رمان نشان می‌دهد دیگر آن دختر بی‌دست‌وپایی که فقط بلد است از پنجره به بیرون نگاه کند و انتظار بکشد نیست؛ او آگاه شدن را به انتظار کشیدن اضافه کرده است.

موضوع تعهد در ادبیات موضوع بحث‌برانگیزی است که از قدیم وجود داشته و همه بهتر از من به آن اشراف دارند اما من این مسئله را اینطور برای خودم ساده کرده‌ام؛ هر هنرمند و نویسنده‌ای بر حسب اینکه انسان است عقاید و موضع‌گیریهایی در زندگی دارد پس تنها تعهد نویسنده و هنرمند این است که با خود و دیگران صادق باشد.

در درباره ی " ایراندخت " باید بگویم، سعی کردم اول از همه اثری سرگرم کننده خلق کنم و بعد همدلی خواننده را نسبت به آنچه احساس می‌کنم و از جهان درک می‌کنم برانگیزم.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: تهران امروز، خبرگزاری مهر