تبیان، دستیار زندگی
با شهادت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بار دیگر خاطره تلخ رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) زنده شد و غم و اندوه، مدینه را فرا گرفت. مردم در کوچه‌های مدینه، دسته دسته به‌ سوی خانه علی(علیه‌السلام)می‌آمدند. در چشم‌ها، اشک حلقه زده بود و یاد مظلومیت‌های فاطم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هودج عروس!

حضرت فاطمه زهرا

با شهادت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بار دیگر خاطره تلخ رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) زنده شد و غم و اندوه، مدینه را فرا گرفت. مردم در کوچه‌های مدینه، دسته دسته به‌ سوی خانه علی(علیه‌السلام)می‌آمدند. در چشم‌ها، اشک حلقه زده بود و یاد مظلومیت‌های فاطمه(سلام‌الله‌علیها) دل‌ها را آتش می‌زد. مردم، تازه فهمیده بودند که چه‌گوهری را از دست داده‌اند. پیامبرشان از تمامی دنیا، دختری از خود، برایشان به یادگار گذارده بود و نسبت به او سفارش‌های بسیاری کرده بود؛ اما نه تنها به سفارش‌های او عمل نکرده بودند، بلکه در این ایام اندک، دردناک‌ترین مصیبت‌ها را نیز بر قلب مجروح او وارد کرده بودند.

دیری نگذشت که انبوه جمعیت در برابر خانه علی(علیه‌السلام) موج زد. زنان با صدای بلند، ناله می‌کردند. گویا پژواک آخرین سخنان فاطمه(سلام‌الله‌علیها) در گوششان طنین افکنده بود. گروهی از زنان که پیشاپیش سایرین ایستاده بودند، در میان اشک و آه فریاد میزدند:

- یا سیدتاه! یا بنت رسول اللَّه!

علی(علیه‌السلام) به همراه کودکان غمزده خود، گرداگرد پیکر پاک فاطمه(سلام‌الله‌علیها) حلقه زده بودند و اشک می‌ریختند. صدای شیون کودکان در هم آمیخته بود و فضای خانه را دلگیرتر از همیشه کرده بود. خورشید نیز توان ماندن نداشت و رفته رفته در مغرب، در دریایی از خون فرو می‌رفت.

عایشه، همسر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) پیشاپیش زنان، خواست به خانه وارد شود؛ اما اسماء جلوِ او را گرفت. عایشه خشمگین شد و به ابوبکر گفت:

- اسماء به ما اجازه نمی‌دهد که وارد خانه دختر رسول خدا شویم! نگاه کن! او برای فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هودج عروس(1) ساخته است!

- ابوبکر به اسماء نزدیک شد و گفت:

- چرا نمی‌گذاری زنان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) وارد خانه دختر پیامبر شوند؟ چرا برای فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هودج عروس ساخته‌ای؟

علی(علیه‌السلام) به سلمان دستور داد که در میان مردم با صدای بلند اعلام کند:  - تشییع و تدفین پیکر دختر رسولخدا، امروز انجام نمی‌شود

اسماء درحالی‌که به شدت گریه می‌کرد، بدون آن‌که نگاهی به ابوبکر بیفکند گفت:

- خودِ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به من دستور داده است که پس از مرگش، هیچ‌کس وارد خانه‌اش نشود و آنچه را شما هودج عروس می‌نامید، سفارش خود اوست. "1".

ابوبکر نتوانست در برابر سخن اسماء مقاومت کند. ازاین رو گفت:

- آنچه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به تو گفته است انجام ده!

امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) درحالی‌که غم سراسر وجودش را فرا گرفته بود، از کنار پیکر مطهر همسرش برخاست و بیرون آمد. امتداد جمعیت تا کوچه‌های اطراف کشیده شده بود. عمر و ابوبکر پیش آمدند و درحالی‌که خود را غمگین نشان می‌دادند گفتند:

- ای اباالحسن! ما را برای نماز خواندن بر جنازه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) آگاه ساز!

مردم نیز همگی چشمان گریان خود را، به در دوخته بودند تا پیکر فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از خانه خارج شود و تشییع گردد. شاید می‌پنداشتند، پس از این همه آزار و بی‌مهری، می‌توانند با این امور ظاهری، صفحه آن ستم‌ها را از کتاب تاریخ جدا کنند؛ اما غافل از آن بودند که فاطمه(سلام‌الله‌علیها) راه چنین اقدامی را بر آنان بسته است. علی(علیه‌السلام) به سلمان دستور داد که در میان مردم با صدای بلند اعلام کند:

- تشییع و تدفین پیکر دختر رسولخدا، امروز انجام نمی‌شود.

مردم پس از شنیدن این سخن دسته دسته پراکنده شدند و خورشید نیز آخرین تلألؤهای خونفام خود را از روی بام‌های گِلی مدینه جمع کرد. ساعتی گذشت. دیگر، همه جا تاریک بود و چراغ‌های مدینه آرام آرام می‌مردند. خواب در یک یک خانه‌ها وارد می‌شد و اهل آن را با خود، برای ساعاتی به عالم مردگان می‌برد. سکوت بر همه جا سایه افکنده بود؛ اما در خانه علی(علیه‌السلام) جنب و جوش غریبی به چشم می‌خورد. مدینه نیز در ذهن تکیده خود، تا به حال، چنین حالاتی را به یاد نداشت.

یتیم نوازی امام علی

علی(علیه‌السلام) آهسته به بالین فاطمه‌اش آمد. چهره فاطمه(سلام‌الله‌علیها) چون ماه می‌درخشید. در شب آمده بود تا آسایش را به ارمغان آورد؛ اما در سیمای خود، غصه‌های او را منعکس می‌کرد. تمامی مصیبت‌های فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از برابر دیدگانش گذشت. بدن را در محل غسل قرار داد. اکنون فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بی‌حرکت در برابرش قرار داشت و او می‌خواست در آن دل شب، نقشی دیگر از مظلومیت خود و خاندانش را، بر صفحه تاریخ ترسیم کند.

اسماء آب را به دست علی(علیه‌السلام) داد. علی(علیه‌السلام) به خود آمد و بر پیکر فاطمه(سلام‌الله‌علیها) آب ریخت. اشک با آب درآمیخته بود و صدای آب، آهنگ ناله‌های علی(علیه‌السلام) شده بود. احساس می‌کرد که گل پژمرده‌اش هزاران زخم، از فصل سرد، بر تن دارد که یکی از آن‌ها را نیز به او نگفته است. می‌خواست فریاد بزند؛ اما چه کند که نمی‌تواند. علی(علیه‌السلام) بنا به وصیت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بدن او را از روی پیراهن غسل داد و بعدها علت آن را اینگونه بیان کرد:

- من، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را در لباسش غسل دادم ... زیرا به خدا سوگند! او مبارکه، طاهره و مطهره بود.

علی(علیه‌السلام) با سِدر و کافور بهشتی بدن فاطمه را غسل داد. حسین(علیه‌السلام) که گویا خود شاهد این منظره جانگداز، در آن شب تاریک بوده است، چنین می‌گوید:

- (پدرم) با هر یک از مواد مربوط به غسل، پنج بار (مادرمرا) غسل داد و در آخرین بار مقداری کافور در آن قرار داد و با پارچه‌ای سراسری، پیکر را پوشاند، به گونه‌ای که این پارچه زیر کفن قرار گرفت و سپس فرمود:

پروردگارا! این بنده توست و دختر برگزیده و بهترین آفریده توست. خدایا! پرسش‌های قبر را بر زبان او جاری کن و گفته‌هایش را محکم و استوار قرار ده و بر درجات او بیفزا و او را با پدرش همدم و همراز گردان!

مراسم غسل پایان یافت و گل نشکفته پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در میان پارچه‌ای سفید پیچیده شد. این لباس، در چنین سنینی برای فاطمه(سلام‌الله‌علیها) مناسب نبود. تنها بندهای کفن مانده بود که آخرین ارتباط فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را، با جهان تیره و تار قطع‌کند. دست‌های مقدس علی(علیه‌السلام) می‌رفت که بندهای کفن را نیز محکم کند که ناگهان چشمش به نگاه‌های پرتمنای کودکان افتاد. تقاضایی در چشمانِ به گودی نشسته کودکان موج می‌زد. نیاز به سخن گفتن نبود و تنها نگاه خسته کودکان، حکایت‌های بی‌شماری را بر قلب علی(علیه‌السلام) می‌نشاند.

ای حسن! ای حسین! ای زینب! ای ام‌کلثوم! بیایید و برای آخرین بار، با مادرتان خداحافظی کنید که هنگام جدایی فرا رسیده است، تا بار دیگر او را در بهشت ملاقات کنید!

می‌دانست غم بی‌مادری، چه به روز کودکان نونهالش آورده است؛ آن هم مادری همچون فاطمه(سلام‌الله‌علیها) و کودکانی همچون کودکان او؛ همه در اوج مظلومیت و معصومیت. علی(علیه‌السلام) می‌دانست که در دل‌های کودکان، چه قیامتی برپاست. می‌دانست که تا کنون هر چه غم و غصه دیده‌اند، در خود ریخته‌اند و اکنون اگر لحظه‌ای دیگر صبرکند، شاید دل‌های کوچکشان از فرط غصه بترکد. ازاین رو، پیشاز آن‌که بندهای کفن را محکم کند، با صدایی که از شدت گریه و ناله، گرفته و خراشیده شده بود فرمود:

- ای حسن! ای حسین! ای زینب! ای ام‌کلثوم! بیایید و برای آخرین بار، با مادرتان خداحافظی کنید که هنگام جدایی فرا رسیده است، تا بار دیگر او را در بهشت ملاقات کنید!

لبان پدر که از هم گشوده شد، کودکان تا پایان، آن را خوانده بودند. لحظه‌ای، صحنه جانگدازی در آن حجره کوچک و زیر نور کمرنگ چراغ پدید آمد که آسمان و زمین را متغیر کرد. فرشتگان در آن سوی عرش به شدت می‌گریستند و ملکوتیان در برابر این صحنه جانخراش، دامن چاک می‌کردند. کودکان، بیپروا خود را روی پیکر مادر افکنده بودند و همراه یکدیگر فصلی از غمبارترین عاشقانه‌ها را می‌سرودند. کودکی چشم‌هایش را بر پاهای مادر می‌مالید. دیگری، سر خود را به سینه او نهاده بود و نونهالی دیگر، با اشک و آه با مادر خویش به دردِ دل پرداخته بود. علی(علیه‌السلام) بیطاقت شده بود. گویی آخرین رمق‌های او، با شدت، از ذره ذره وجودش خارج می‌شود. ناگهان در برابر دیدگان علی(علیه‌السلام) زیباترین جلوه محبت و عشق پدیدار شد. خود او می‌گوید:

در آن هنگام، خدای را شاهد می‌گیرم که فاطمه(سلام‌الله‌علیها) نیز، ناله‌ای جانسوز سر داد و دست‌های خویش را از کفن بیرون آورده حسن و حسین(علیه‌السلام) را برای مدتی، به سینه چسبانید.

خدایی که از درخت خشکیده برای مریم عذراء(سلام‌الله‌علیها) خرمای تازه مهیا کرده بود، اینک چنین قدرتی را در اختیار فاطمه(سلام‌الله‌علیها) نهاده بود؛ فاطمه‌ای که مریم به کنیزی‌اش افتخار می‌کند.

علی(علیه‌السلام) اگر لحظه‌ای دیگر تعلل می‌کرد، آسمان و زمین به هم می‌ریخت. ناگهان ندایی میان آسمان و زمین شنید که می‌گفت:

حضرت فاطمه زهرا

- علی! آن‌ها را از روی بدن مادر بردار که فرشتگان آسمان نیز در این مظلومیت گریانند!

گریه و زاری شخصیت‌هایی همچون حسن(علیه‌السلام) و حسین(علیه‌السلام) که حجت خدا در زمین هستند، روی پیکر فاطمه‌ای که به یمن وجودش آسمان‌ها و زمین آفریده شده است بی‌تردید، دل سنگ را نیز، آب می‌کند.

علی(علیه‌السلام) پیش آمد و با مهربانی کودکان را از بدن مادرشان جدا کرد، درحالی‌که کفن فاطمه(سلام‌الله‌علیها) در دریایی از اشک کودکان شناور بود. بندهای کفن را محکم کرد و چهره او را از مقابل دیدگان خونبار کودکان پوشانید. اینک بدن فاطمه(سلام‌الله‌علیها) آماده نماز بود. بر بدن او کسی جز علی(علیه‌السلام) نمی‌توانست نماز بخواند؛ چرا که معصوم باید بر معصومه، نماز بگذارد. گروهی از نزدیکان و دوستداران اهلبیت نیز، در پناه تاریکی شب، خود را به خانه علی(علیه‌السلام) رسانده بودند. آنشب، خانه علی بهترین بندگان خدا را در درون خود جای داده بود.

در گوشه‌ای، سلمان، عمار یاسر، ابوذر غفاری، مقداد و حذیفه ایستاده بودند که در زمره والاترین صحابی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) شمرده می‌شدند و در سویی دیگر، عبداللَّه بن مسعود، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، عقیل، زبیر و بُریده بودند که قلبشان به عشق و محبت خاندان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌تپید.

علی(علیه‌السلام) پیشاپیش دیگران ایستاد و سایرین در پشت سرش صف کشیدند. نماز آغاز شد، گویی خیل جن و ملک نیز به امامت علی(علیه‌السلام) به نماز ایستاده‌اند. همه در ملکوت بودند. دل به آسمان‌ها سپرده بودند و تلألؤ نیاز آن‌ها، عرش را روشن کرده بود. پس از چند لحظه علی(علیه‌السلام) در میانه نماز فرمود:

خدایا! من از دختر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) تو خشنودم ... تو انیس او باش! پروردگارا! مردمان از او بریدند، پس تو با وی بپیوند! خدایا! به او ستم شده است، پس تو قضاوت کن که تو بهترین حکم کنندگانی!

چشمی نبود که نگرید و سینه‌ای نبود که از این غسل و نماز مظلومانه، چون فلزی گداخته، نجوشد؛ اما ناله در سینه‌ها حبس شده بود. کسی نمی‌توانست فریاد بزند؛ چرا که نباید دیگران پی ببرند.

پیکر مقدس فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بر دوش یاران نزدیک پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) تشییع شد؛ اما تاریخ به یاد ندارد که جنازه به کدام سوی مدینه، در حرکت بود. آیا در آنشب تاریخی، به سوی قبرستان بقیع می‌رفت، یا جوار پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) مدفن او بود و یا در همان حجره دفن شد.

پی نوشت ها:

1.  از امام صادق(‏علیه‎السلام) روایت شده فرمود:

نخستین تابوتى که در اسلام ساخته شد، تابوت مربوط به (مادرمان) فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بود وى در آن بیمارى که در اثر آن دنیا را وداع گفت به اسماء فرمود: اسماء! بدنم لاغر و تکیده شده، حاضرى برایم تابوتى درست کنى که بدنم را بپوشاند؟ اسماء عرضه داشت: بانوى من! دورانى که من در حبشه به ‏سر مى‏بردم، دیدم مردم آن سامان براى مردگان خود چگونه تابوتى مى‎ساختند، اگر مایل باشید نظیر آن را برایتان تهیه کنم؟ اگر آن را پسندیدید برایتان مانند آن را تهیه خواهم کرد زهراى مرضیه فرمود: باشد. اسماء تختى را خواست و آن را وارونه کرد و سپس قطعه‏هاى چوبى از نخل طلبید و آن‏ها را به پایه‏هاى تخت محکم بست و آنگاه با پارچه‏اى آن را پوشاند و عرضه داشت: فاطمه جان! تابوتى را که دیدم آن‏ها مى‏ساختند به این شکل بود، فاطمه زهرا(علیهاالسلام) فرمود: نظیر همین را برایم بساز و بدنم را بپوشان، خداوند بدنت را از آتش دوزخ مصون دارد .( پیشوایان هدایت ج ?)

بخش عترت و سیره تبیان


منبع: با تلخیص از فصل سرد، سید مهدی علیزاده

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.