تبیان، دستیار زندگی
عید بود. جنگ همچنان ادامه داشت، بعضی ها در پشت خاکریزها، خمسه خمسه می شنیدند، بعضی هم در پستوی خانه ها، تنگ دل رفاه و آسایش در فرار از جنگ، رفته بودند توی تنگ ماهی قایم شده بودند. اما توی سنگرها...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قورباغه در تنگ هفت سین اسارت


نوروز در سال های جنگ تحمیلی حال و هوای دیگری داشت . عده ای در جبهه ، عده ای در اسارت و عده ای نگران فرزندانشان که دور از خانه بودند و ... . پای سخن هرکدام از این ها که بنشینی حرف هایی دارند شنیدنی .

ما در این مجال خاطراتی از اسارت را بیان می کنیم باشد که نوروزمان پر از عطر یاد شهدا شود


عید بود. جنگ همچنان ادامه داشت، بعضی ها در پشت خاکریزها، خمسه خمسه می شنیدند، بعضی هم در پستوی خانه ها، تنگ دل رفاه و آسایش در فرار از جنگ، رفته بودند توی تنگ ماهی قایم شده بودند. اما توی سنگرها هفت سین بچه ها، توی میدان مین، رمز عملیات می خواندند، پشت جبهه اما تن لش های مفت خور حمیرا می شنیدند، همان هایی که امروز به چهره از ریخت افتاده رنج جنگ من و تو نیشخند می تابند.

قورباغه در تنگ هفت سین اسارت

سفرهای عیدشان توی تنگ ماهی هاشان، همان نامردهای که از ترس مرگ کنج چادر زن هایشان پنهان شده بودند تا امروز برای من و تو  از بخشنامه بگویند. از خدا و از  همه جا، جز خط اول جنگ... چون حرفی برای گفتن از جنگ ندارند. نگاه کنید به شکم باره هاشان، آقازاده هاشان برای من و تو هفتاد من حدیث می بافند.

عید نوروز توی اسارت ولی رنگ بوی دیگری داشت، تنگ ماهی بچه ها "ماهی نداشت" ماهی ها تو رودخونه، تنگ ماهی یک خیال بود، رودخونه در حصار بعثی ها، بچه ها در بند"قورباغه ائی را در تنگ آب کردیم"با خیال یک ماهی"عید بود و سفره هفت سین"...

فرض کردیم که ما خوشیم. خیلی خوش.. وانمود کردیم که ما اینجا سفره ائی داریم، «شاهانه» شاهزاده روی تخت" یکی از بچه ها کنار سماور لمیده بود.

با خیال، صد و بیست نفر دور سفر نشسته بودند، از آجیل و پسته و مغر گردو" خلاصه کنم سفر، سفره یک اعیانی بود. شاهانه و خوش بودند همه بچه ها، یکی از رفقا در جمع بچه ها، سینی چائی را می چرخاند. لیوان چائی" را یکی یکی بر می داشتند و هورت می کشیدند، بعد یک شیرینی ....

سمار بود و چقدر دلخوشی ها فراوان بود"یعنی ما فکر می کردیم که خوشبختیم، تکریت یازده... اردوگاه"...

اما اینجای قصه خیال نبود، یک قورباغه در تنگ ماهی بود. واقعاً بود "دیگه هیچی نبود. باقی قصه ما همه اوهام بود" جز یک قورباغه در تنگ ماهی،.. باقی قصه ما لب ها خشکیده و شکم ها خالی، صورت ها استخوانی، کمرها خمیده، چهره ها تکیده  و از ریخت افتاده، جنگ که تمام شد" شدیم یک زنگ زده، جنگ اما با ما هست جنگ، اسیری و رنج... ته قصه این که بعضی ها بدجور نامرد هستند. این دیگه حقیقت دارد. جنگ همچنان ادامه دارد...

فرهنگ پایداری تبیان


نویسنده:

غلامعلی نسائی