تبیان، دستیار زندگی
«شهر» دومین فیلم «بن افلک» به عنوان کارگردان، می خواهد کاری بیشتر از این هم انجام دهد. می خواهد شرحی روایتی و حتی فلسفی از فرهنگ جرم و جنایت ارائه کند ولی نمی تواند این کار را با موفقیت انجام دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فیلم خوبی که ما را نگران می کند


«شهر» دومین فیلم «بن افلک» به عنوان کارگردان، می خواهد کاری بیشتر از این هم انجام دهد. می خواهد شرحی روایتی و حتی فلسفی از فرهنگ جرم و جنایت ارائه کند ولی نمی تواند این کار را با موفقیت انجام دهد.


فیلم شهر

صحنه ای در فیلم «شهر» ساخته بن افلک هست که در آن به شکل ماهرانه ای از گفتگوهای میان شخصیت های فیلم استفاده کرده است. در لحظه ای بحرانی بلافاصله پیش زمینه های ذهنی ما بر روی پرده منتقل می شود. اجازه بدهید این صحنه را کمی بررسی کنیم. «داگ» به «کلیر» علاقه مند شده است، ولی چیزی هست که «کلیر» در مورد داگ نمی داند. اگر او خالکوبی پشت گردن «جم» را ببیند، همه چیز را می فهمد. «جم» ناخواسته و ناگهانی در کافه به «داگ» و «کلیر» می پیوندد. داگ با نگاه ها و رفتار خود به او اشاره می کند که گورش را گم کند. ما هم همین را می خواهیم. «جم» احمق خطرناکی است که به شکل آزاردهنده ای خود را آنجا معطل می کند. او نمی داند که خالکوبی پشت گردنش می تواند او را لو دهد. فیلمی که بتواند ما را تا این حد جلو ببرد که احساس نگرانی کنیم، فیلم خوبی است.

«شهر» دومین فیلم «بن افلک» به عنوان کارگردان، می خواهد کاری بیشتر از این هم انجام دهد. می خواهد شرحی روایتی و حتی فلسفی از فرهنگ جرم و جنایت ارائه کند ولی نمی تواند این کار را با موفقیت انجام دهد. در سینما روند جنایی کاملی وجود دارد که ببیندگان می خواهند از آن لذت ببرند، ولی احتمالا سازندگان این فیلم جنایی پا به مسیر جاه طلبی های بیشتر افلک گذاشته اند.

برای مثال دو صحنه نسبتا خوب و طولانی در فیلم وجود دارد که طی آن دزدهای بانک با اسلحه های خود به سمت گروه بزرگی از پلیس ها شلیک می کنند. به عقیده من وقتی تیراندازان ماهر در یک فاصله خیابانی کوتاه با سلاح های اتوماتیک تیراندازی می کنند، افراد زیادی باید زخمی یا کشته شوند. در شهر مشخصا هیچکس تا زمانی که نمایشنامه نمی خواهد، گلوله نمی خورد و این باعث ناامیدی بیننده می شود. احساس می کنیم داستان چندان هم واقعی نیست و در ذهن خود به دنبال صحنه های واقعی تعقیب و گریز و شلیک گلوله هستیم.

اتفاق جالبی که در فیلم رخ می دهد این است که «داگ» شخصیت اصلی است و همه توجه ها باید به سمت او باشد. ولی در نیمه راه مشخص می شود که شخصیت او فاقد انگیزه و محرک کافی است و تنها منتظر یک پایان قابل قبول است.

فکر می کنم افلک، نویسندگان فیلم و منبع آن (رمان «سلطان دزدان» نوشته چاک هوگان) از این موضوع کاملا باخبرند و می دانند شخصیت های داستان لایق چیزی بیشتر و بهتر هستند. ولی فیلم های هالیوودی به خاطر بودجه های مشخص شده به ندرت می توانند به شخصیت های خود اجازه کامل شدن بدهند. به عدم علاقه عمومی مردم به فیلم «آمریکایی» با بازی جورج کلونی به عنوان بهترین فیلم جنایی سال توجه کنید. مردم نمی خواهند به روح و درون جنایتکار نگاه کنند. آن ها به دنبال فرمولی هستند که همه چیز را تعریف کند. در فیلم شهر بن افلک در نقش «داگ مک ری»، نسل جدید یک خانواده سارق بانک در منطقه بوستون شهر چارلستون بازی می کند.

فیلم شهر

به ما گفته می شود که این منطقه بیش از هرجای دیگری در کشور دزد و سارق بانک دارد. این عمل یک حرفه خانوادگی است درست مثل پینه دوزی یا وکالت. «افلک» سردسته یک گروه 4 نفری است که شاخص ترین آنان «جم» است (یک تصویر چاق و احمقانه از جرمی رنر که از زمین تا آسمان با شخصیت وی در (The Hurt Locker) متفاوت است). آن ها کارهای خود را با چنان دقتی برنامه ریزی می کنند که حتی آثار DNA را پاک و نوارهای امنیتی را جمع می نمایند. ولی جم یک رگه خشونت دارد. زمانی که لازم نیست به غیرنظامیان صدمه می زند و در هنگام انجام یکی از دزدی ها کاری را انجام می دهد که ممنوع است: او یک گروگان می گیرد، کلیر(ربکا هال). آدم ربایی جرم سنگینی است. آن ها کلیر را بدون صدمه زدن آزاد می کنند. کلیر در چارلستون زندگی می کند. جم دچار جنون لحظه ای شده است. داگ، کلیر را تا یک مغازه ماشین لباسشویی دنبال می کند، او را تصادفاً ملاقات می نماید، با او آشنا می شد و کاملا ناخواسته به او علاقمند می شود. این همان چیزی است  که شهر در واقع راجع به آن است: چگونه شناخت کلیر باعث می شود چشمان داگ بر روی تمامیت زندگی به میراث برده اش باز شود در حالی که تا کنون منکر آن بوده است. فیلم باید در همین مسیر ادامه پیدا کند ولی به جای ان به سمت عقب بر می گردد و برروی جرم بیشتری متمرکز می شود. ما پدر بی احساس «داگ» (کریس کوپر) در زندان و ارباب جنایتکار محلی (پیت پوستلث ویت رام نشدنی) را هم می بینیم. همچنین یک تیم FBI را دنبال می کنیم که توسط «جون هام» هدایت می شود. از آنجا که نمی توان در چارلستون حرفه سرقت بانک را بدون حرف و حدیثی دنبال کرد، آن ها می دانند دنبال چه کسانی هستند، ولی شواهد موجود برای ارائه به هیئت منصفه اندک است.

در شهر مشخصا هیچکس تا زمانی که نمایشنامه نمی خواهد، گلوله نمی خورد و این باعث ناامیدی بیننده می شود. احساس می کنیم داستان چندان هم واقعی نیست.

جم شخصیت فتنه گر فیلم است. این شخصیت با بازی رنر، رفتار گیج و منگی دارد. او احمق بی بند وباری است در حالی که تیم آن ها به نظم احتیاج دارد. او وقتی داگ را می بیند که رفتار دوستانه ای با زنی دارد که می تواند آن ها را شناسایی کند، عصبانی می شود و این عصبانیت او باعث سردشدن رفتار دوستانه اش با داگ می شود. اتفاق جالبی که در فیلم رخ می دهد این است که "داگ" شخصیت اصلی است و همه توجه ها باید به سمت او باشد. ولی در نیمه راه مشخص می شود که شخصیت او فاقد انگیزه و محرک کافی است و تنها منتظر یک پایان قابل قبول است. هرچند جم مستعد انجام هرکاری باقی می ماند. اگر قبلا بازی های جرمی رنر را دیده باشید، این فیلم را باید دوباره ببینید تا بتوانید او را بازبشناسید. شخصیت او در این فیلم مثل این است که قهرمان فیلم (The Hurt Locker) به بوستون نقل مکان کرده و رژیم آبجو و سرخ کردنی گرفته است!

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: سایت سینمایی/ راجر ایبرت / ترجمه: اسدالله غلامعلی