تبیان، دستیار زندگی
پل هگیس فیلمساز اسکاری با ساختن آثاری مانند «Crash»(تصادف) و «در دره الا» به عنوان یک منتقد اجتماعی در سینمای آمریکا شناخته می شود. آخرین فیلم او یعنی «سه روز پایانی» داستان خانواده ای را روایت می کند که به دلیل متهم شدن زن به قتل، زندگی آنها در آستانه ف
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناامید از اجتماع فراگیر

یادداشتی بر فیلم «سه روز پایانی» ساخته پل هگیس


قهرمان هالیوودی همواره به داشتن اراده و شجاعت نیاز دارد، به خصوص هنگامی که زندگی و حیات او در معرض خطر قرار می گیرد. از اینجا است که یکی از متداولترین مضامین سینمای آمریکا یعنی «دفاع از خود» مطرح می شود. در یک بازنگری به فیلم «سه روز پایانی» می توان به آسانی این درونمایه را مشاهده کرد؛ یعنی دفاع قهرمان فیلم از خود و خانواده اش در برابر قانون و نماینده قانون، یعنی پلیس.


سه روز پایانی

"پل هگیس" فیلمساز اسکاری با ساختن آثاری مانند «Crash»(تصادف) و «در دره الا» به عنوان یک منتقد اجتماعی در سینمای آمریکا شناخته می شود. آخرین فیلم او یعنی «سه روز پایانی» داستان خانواده ای را روایت می کند که به دلیل متهم شدن زن به قتل، زندگی آنها در آستانه فروپاشی قرار دارد. "پل هگیس" این فیلم را از روی نسخه ای فرانسوی با عنوان «برای او» بازسازی کرده است.

در این فیلم بوضوح می توان درونمایه های مشخص سینمای آمریکا و شاخص ترین آنها یعنی خانواده، آزادی، دموکراسی، اجتماع و فردگرایی را مشاهده کرد. هگیس برای بیان این درونمایه ها از یک داستان کلاسیک و قصه گو بهره گرفته است، به این معنا که فیلم ابتدا با یک آرامش نسبی شروع شده و در ادامه، دستگیری زن و متهم شدن او به قتل، این آرامش را از خانواده آنها بویژه "راسل کرو" سلب می کند. بدین تریب موضوع آزادی همسرش او را وادار به کنش در جهت رسیدن به این خواسته کرده و پس از تلاشی بی وقفه در نهایت موفق به آزاد کردن همسرش می شود. بنابراین الگوی روایی فیلم بر یک پیرنگ «جستجو محور» استوار است.

همانطور که گفته شد، فیلم از ساختار روایی کلاسیک برای بیان داستانش استفاده می کند و تا پایان این متد را حفظ می نماید. بدین معنا که هم فرم روایی و هم فرم بصری در خدمت این موضوع قرار می گیرد. در این سینما آنچه اهمیت می یابد روایت و داستان است که بایستی به بهترین نحو ممکن به مخاطب ارائه شود. بنابراین سبک یا فرم بصری در سایه این امر واقع می شود و به طور طبیعی کمتر توجه بیننده را به خود جلب می کند. حتی میزانسن ها و دکوپاژ نیز در خدمت روایت داستان قرار می گیرند.

این الگوی کاملأ شناخته شده در فیلم «سه روز پایانی» با دقت از سوی هگیس رعایت شده و می توان گفت او بدون

سه روز پایانی

کمترین دخل و تصرفی ساختار مذبور را در فیلمش پیاده کرده است به همین علت آنچه در اینگونه آثار بیشتر مورد توجه خواهد بود وجوه تماتیک اثر است که خودنمایی می کند.

بنا به سنت سینمای رایج آمریکا قهرمان اصلی یک مرد است که بایستی تصمیم بگیرد، از خود کنش و واکنش نشان دهد و در این مسیر سخت و طاقت فرسا توانایی های خویش را بسنجد و در نهایت سربلند بیرون آید. الگوی کشمکش فیلم بر پایه تضاد انسان و جامعه استوار شده است. جامعه ای که قانون و پلیس از ارکان اصلی آن به حساب می آیند اما به جای آنکه از افراد حمایت کنند با قضاوت نادرست خود آزادی فردی و حقوق شهروندی آنها را تهدید می کنند.

"راسل کرو" که به عنوان یک استاد و مدرس در ابتدای فیلم معرفی می شود، «شهروند»ی است که خود را ملزم به رعایت قوانین موجود در جامعه می داند. هنگامی که همسرش به اتهام قتل دستگیر و زندانی می شود تلاش می کند تا از طریق همین قانون، بی گناهی زن را ثابت کند. بنابراین «جستجو» و «کشف حقیقت» هدف اصلی این کاراکتر یا شهروند آمریکایی است.

فیلم ابتدا با یک آرامش نسبی شروع شده و در ادامه، دستگیری زن و متهم شدن او به قتل، این آرامش را از خانواده آنها بویژه "راسل کرو" سلب می کند. بدین تریب موضوع آزادی همسرش او را وادار به کنش در جهت رسیدن به این خواسته کرده و پس از تلاشی بی وقفه در نهایت موفق به آزاد کردن همسرش می شود. بنابراین الگوی روایی فیلم بر یک پیرنگ «جستجو محور» استوار است.

با پیشروی داستان او نیز به تدریج متوجه می شود آنچه از مفهوم قانون برای او و دیگران تعریف شده نه تنها کمک حال وی نیست بلکه مهمترین اصل رویای آمریکایی یعنی «آزادی مدنی» او را مورد تهدید قرار می دهد به همین علت دست به کار شده و قانون خود را اجرا می کند. یعنی رعایت اصل «فردگرایی». اصولأ قهرمان آمریکایی نمی تواند فردگرا نباشد. از "داگلاس فربنکس" گرفته تا "سیلوستر استالونه"، همینطور "مارلون براندو"، "همفری بوگارت"، "جیمز استوارت"، "پل نیومن"، "جیمز کاگنی"، "کلارک گیبل"، "رابرت ردفورد"، "آل پاچینو"، "رابرت دونیرو" و "هریسون فورد" و .... تمام بازیگران سینمای آمریکا به این وجه اساسی آمریکایی بودن توجه کرده اند. این فلسفه ای است که توسط "توماس جفرسون" سومین رئیس جمهور ایالات متحده توسعه یافت و "رالف والدو امرسون" فیلسوف در کتاب معروف خود با عنوان(اتکا به نفس – 1841) آن را به صورت یک مکتب ارائه کرد: «هیچ قانونی نمی تواند جای قانون طبیعت خودم برایم مقدس باشد.»، «اگر می خواهی انسان باشی دونباله رو مباش»، «به خودت توجه کن و هرگز تقلید مکن»، «هر آدم بزرگی بی مانند و منحصر به فرد است»، «کسی نمی تواند جز خودت برایت صلح و آرامش بیاورد». اینها نمونه هایی از جملات امرسون در این کتاب است.

این اندیشه ها با همین شدت توسط کینگ ویدور و گری کوپر در فیلم «سرچشمه» آورده شد. در یکی از صحنه های فیلم که اوج فردگرایی آن محسوب می شود، هاوارد روارک در دادگاه می گوید: انسان بی روحیه نمی تواند حیات داشته باشد. او بدون سلاح به دنیا می آید. تنها سلاح او روحیه اوست اما روحیه منسوب به فرد است و به اصطلاح روحیه جمعی وجود ندارد.... هر آنچه داریم و هر آرزوی بزرگی که تحقق یافته ثمره کار فردی است با روحیه ای مستقل. کشور ما اصیل ترین کشور در تاریخ بشریت است که بر پایه فردگرایی و اصول انتقال ناپذیر انسان گرایی بنا شده است .... اینها اصول زندگی من هستند» هنگامی که هیئت رئیسه دادگاه این جملات را می شوند، متقاعد شده و او را آزاد می کنند.

این پیام قبل از هر چیز دیگری جاودانه است و سینمای آمریکا مشتاقانه آن را در هر شرایطی به زبان می آورد. از این رو به

سه روز پایانی

سادگی می توان دریافت که چرا هالیوود تا این حد و بطور مداوم حق طبیعی و قانونی زندگی را به عنوان نیازی مبرم ارائه می دهد. در فیلم «خشم» کلانتر از "اسپنسر تریسی" در مقابل جمعیتی که آمده اند تا او را به دار بیاویزند محافظت می کند زیرا نمی داند آیا این فرد مسئول روبوده شدن هلن است یا خیر. به خصوص که او اصل پنجم و ششم قانون اساسی آمریکا را که می گوید: هیچ کس را نمی توان قبل از حضور در دادگاه و هیئت منصفه مجرم شناخت، رعایت می کند.

این فلسفه «فردگرایی» مانند زنجیری است که حلقه های دیگر آن «آزادی عمل» و تفکر در باب «من» و... هستند. امرسون و شاگردش هنری دیوید ثورو تنها، روی پای خود ایستادن، خود مختاری و اتکا به نفس را در زمره بدیهیات وجودی یک آمریکایی به حساب آوردند. تأکید دائمی آمریکایی ها بر خود مختاری وجودی، به آنها فرصت می دهد تا پیرامون واژه «خود» فهرست نسبتأ بلند بالایی را تریب داده و بدین صورت اصلاحات متعددی از ورای آن زاده شد. «اعتماد به نفس»، «بی نیازی»، «مرد خودساخته»، «اراده و شجاعت» و... مفاهیمی هستند که از خلال این موضوع برخواسته اند و زیرشاخته های مکتب فردگرایی را سامان می دهند.

قهرمان هالیوودی همواره به داشتن اراده و شجاعت نیاز دارد، به خصوص هنگامی که زندگی و حیات او در معرض خطر قرار می گیرد. از اینجا است که یکی از متداولترین مضامین سینمای آمریکا یعنی «دفاع از خود» مطرح می شود. در یک بازنگری به فیلم «سه روز پایانی» می توان به آسانی این درونمایه را مشاهده کرد؛ یعنی دفاع قهرمان فیلم از خود و خانواده اش در برابر قانون و نماینده قانون، یعنی پلیس.

بدین ترتیب "راسل کرو" از یک استاد و مدرس سر به زیر و قانونمدار به شخصی یاغی و قانون شکن تبدیل می شود. منتها فیلم یک «اما و اگر» در مقابل این عنوان قرار می  دهد. به معنا که مخاطب هرگز او را یک ضد قهرمان نمی پندارد و جدا از روحیه جوانمردی این کاراکتر، با او همذات پنداری کرده و آرزوی محقق شدن هدف او را دارد چرا که هدف او نجات «خانواده»، و نجات همسر – به بیان دیگر نجات «زندگی» همسر- و آزادی او است. از همین جا می توان به یکی دیگر از درونمایه های اصلی سینمای آمریکا یعنی خانواده اشاره کرد: جمله معروف «پدر و مادرت را گرامی بشمار تا پروردگار در زمین طول عمر به تو بدهد» را غالب استودیوهای هالیوود، فیلم هایی که به درون مایه طلاق(کرایمر علیه کرایمر) می پردازند و فیلم هایی مانند «معجزه در خیابان سی و چهارم»، «مرا در سنت لوییس ملاقات کن»، «خوشه های خشم»،«چه سر سبز بود دره من»، «کلمات محبت آمیز»، «هانا و خواهرانش»، «پدرخوانده»، «کوهستان اسپنسر» و... ارج نهاده اند.

در «اعلامیه استقلال» که "تامس جفرسون" در سال 1776 قرائت کرد، پیش از آنکه علت شورش و طغیان کشورهای

سه روز پایانی

استعمار شده را با آوردن فهرستی از سوء استفاده ها و اشتباهات دلت بریتاینا توجیه کند، می گوید: خداوند جدای از برابری، به تمامی انسان ها حقوق طبیعی و سلب ناپذیر عطا کرده است. از آن جمله «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» است. این سه مفهوم و اساسا «آزادی» در زمره واژگانی است که بیش از همه چیز ملت آمریکا را به هیجان می آورد. کافی است به "استیوارت گرینجر" در فیلم «اسکاراموش» دقت کنیم که از انقلاب فرانسه حمایت می کند، یا "اورل فلین" در «ماجراهای رابین هود»، "داگلاس فربنکس" و "تیرون پاور" و- این اواخر- "آنتویو باندراس "را در «علامت زورو» که با لباس های رابین هود و زورو علیه ستمگران انگلیسی و اسپانیایی مبارزه می کنند. "اودری هیپبرن" در «تعطیلات رمی» از خانه فرار می کند تا از یک آزادی کوتاه مدت بهره مند شود. "یوهان اشتراوس" در «والس بزرگ» هنگامی که والس معروفش را می آفریند که مردم وین در مخالفت با دولت، شعار مرگ بر استبداد، ما مشروطه می خواهیم را سر می دهند. "چارلی چاپلین" در «تضمین» با چماقی که رویش نوشته شده «تضمین آزادی» بر سر قیصر می کوبد یا قسم خوردگان در «جولیوس سزار» که دستشان را به نام آزادی بازیافته در خون قربانی شان فرو می کنند. بازخوانی این نمونه ها نشان از آن دارد که آزادی از نظر فکری، سیاسی و اخلاقی چه جایگاهی برای ملت آمریکا دارد.

دلیل اصلی ای که در این گفتار بر اصول «فرد گرایی»، «آزادی» و «خانواده» تأکید داشتم این بود که این سه عنصر در حقیقت اضلاع مثلثی را تشکیل می دهند که ساختار کلی فیلم بر پایه آنها استوار شده است. اگر از این منظر به فیلم «سه روز پایانی» نگاه کنیم باید گفت "پل هگیس" در حقیقت آنچه را که در سینمای آمریکا مرسوم و رایج شمرده می شود با دقت و نظم خاصی به تصویر کشیده و کمتر موضع جدیدی را به این نگرش اضافه کرده است.

فرم روایی و بصری فیلم که پیش از این اشاره کوتاهی به آن شد نیز از همین الگوی شناخته شده پیروی می کند، بدین

سه روز پایانی

معنا که دکوپاژها با پیشوری داستان دستخوش تغییر می شود و کاراکترها با نماهای مدویم، مدیوم کلوز و کلوزآپ قاب بندی می شنود که حکایت از شدید شدن وقایعی دارد که آدم ها با آنها دست به گریبان هستند. حرکات دوربین کمتر خودنمایی کرده و بیشتر نماها را پلان های ثابت تشکیل می دهند. برای ایجاد حس تنش و اضطراب از دوربین روی دست استفاده شده که این نمونه هم جزو آن دسته از تکنیک هایی است که همواره مورد مصرف دارند.

الگوی تدوین نیز بر همین منوال استوار است یعنی در ابتدا از یک ریتم نسبتأ آرام شروع شده و به تدریج با شروع کنش های قهرمان و تقابل نیروهای مانع، ریتم درونی و بیرونی اثر سریعتر گشته و به طور طبیعی باعث افزایش هیجان و تعلیق در بیننده می شود.

همانطور که درابتدا بیان شد "پل هگیس" به عنوان یک منتقد اجتماعی در عرصه سینما شناخته می شود و مباحثی که در سطور بالا از آنها سخن به میان رفت از ارکان اصلی و مورد لزوم سینمای آمریکا به شمار می رود. به بیان دیگر "پل هگیس" در این فیلم اشاره به آن مواردی دارد که اصولأ در فرهنگ آمریکایی مقدس است اما در این فیلم شاهد زیرپا گذاشته شدن آنها هستیم. بنابراین فیمساز و البته مخاطب، به این شخصیت اجازه می دهند تا در راستای تحقق آنچه که «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» نام دارد حتی قانون را شکسته و قانون فردی خود را اجرا کند.

در حقیقت آنچه باعث بروز کشمکش در این فیلم شده خوانش نادرست از قانون است که نه تنها نمی تواند حامی انسانها باشد بلکه سلب کننده آزادی و حقوق مدنی آنها است. کرو هنگامی که نارسایی قانون و جامعه ای که قانون رکن اساسی آن به حساب می آید را در می یابد، به آن پشت کرده و آن را ترک می گوید اما در قاموس فرار. در حقیقت فرار از آمریکا را می توان به معنای ناتوانی کرو در تغییر این سیستم ارزیابی کرد. هنگامی که او متوجه این عدم نابسامانی می شود و در می یابد که توانایی اصلاح آن را ندارد – به دلیل قدرت سیستم- به آن پشت کرده و آنجا را ترک می کند. این رفتار قهرمان به منزله تغییر نگرش او نسبت به سیستم و نا امید شده از اجتماعی دارد که همواره داعیه دار دفاع از حقوق انسان ها است.

سینما و تلویزیون تبیان


پیام نصیری خرم/ سینما نگار