تبیان، دستیار زندگی
در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) پادشاهی حکومت می کرد که معتمد عباسی نام داشت. معتمد، حاکم ظالمی بود. به خاطر اینکه بتواند به شدت امام یازدهم (علیه السلام) را مورد....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شکست ناپذیر

شکست ناپذیر

در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) پادشاهی حکومت می کرد که معتمد عباسی نام داشت. معتمد، حاکم ظالمی بود. به خاطر اینکه بتواند به شدت امام یازدهم (علیه السلام) را مورد اذیت و آزار قرار دهد، دستور داد تا حضرت را از مدینه به شهر سامرا منتقل کردند. وقتی امام حسن عسکری (علیه السلام) را ماموران حکومتی به زور به سامرا آوردند، معتمد دستور داد حضرت را در کنار پادگان بزرگی که نزدیک کاخ حکومتی بود زندانی کنند. یک روز چند نفر از درباریان و نزدیکان خلیفه نزد شخصی که رئیس زندان حضرت بودند رفتند و به او گفتند: حالا که خلیفه توانسته است حضرت را در سامرا زندانی کند، تو باید هر کاری که می توانی بکنی و ایشان را مورد اذیت و آزار قرار بدهی. باید کاری بکنی تا زندگی خیلی به ایشان سخت بگذرد. از تو می خواهیم که بر او تا می توانی سخت گیری کنی.

رئیس زندان در جواب آن ها گفت: من دیگر چکار باید بکنم؟ می دانید تا حالا که ایشان در زندان من است با او چه کرده ام؟ به دو نفر آدم شرور دستور داده ام که به عنوان نگهبان ویژه، همواره او را مورد اذیت و آزار قرار دهند. اما متاسفانه حتی این کار هم نتیجه ای نداشته است.

یک نفر از حاضران با تعجّب پرسید:

منظورت چیست که نتیجه ای نداشت؟

رئیس زندان گفت: یک روز وقتی وارد زندان شدم، ناگهان دیدم همین دو نفر مامور شرور، مشغول عبادت هستند. دیدن این صحنه برایم باور کردنی نبود، اما متاسفانه این اتفاق افتاده بود.

افرادی که نزد رئیس زندان بودند با شنیدن حرف های او با تعجب به هم نگاه کردند. رئیس زندان فهمید که آنها حرفش را قبول نکرده اند. به خاطر همین به آن ها گفت: اگر چند لحظه صبر کنید، می فهمید حرفی را که زده ام درست بوده است. بعد هم به مأمورانش گفت: همین حالا بروید و آن دو نفر آدم شرور را که نگهبان مخصوص حسن بن علی (علیه السلام) بودند به اینجا بیاورید.

مأموران رفتند، و پس از مدت کوتاهی آن دو نفر را آوردند. رئیس زندان در حضور درباریان خلیفه با تندی به آن دو نفر گفت: دستور می دهم پوست از سرتان بکنند، این چه وضعیتی بود که من از شما دیدم؟ مگر قرار نبود مراقب حسن بن علی (علیه السلام) باشید، و او را به شدّت مورد اذیت و آزار قرار دهید؟ حالا کارتان به جایی رسیده است که اهل عبادت شده اید؟ چرا اینطور شدید؟ آن دو نفر بدون ترس، در جواب حرف های رئیس زندان گفتند: شخصیتی که ما از حسن بن علی (علیه السلام) دیدیم با آنچه شما گفته بودید، از زمین تا آسمان فرق می کند. وقتی در زندان از نزدیک مراقب ایشان شدیم، دیدیم روزها روزه می گیرند و شب ها را تا صبح مشغول عبادت و مناجات با خداوند هستند.

شکست ناپذیر

هیچ وقت هم با ما صحبت نمی کردند، اصلاً توجهی به حضور ما نداشتند. ما هر چقدر بیشتر مراقبت کردیم، به جز بزرگواری و وقار از ایشان چیزی ندیدیم. با خودمان گفتیم، به چه دلیل چنین شخصیت شریفی را باید اذیت کنیم؟ هر چه بیشتر در کنار حضرت بودیم، بیشتر تحت تاثیر شخصیت نورانی ایشان قرار می گرفتیم. وقتی به سیمای نورانی امام حسن عسکری (علیه السلام) نگاه می کردیم، آن چنان عظمتی را احساس می نمودیم که بدنمان به لرزه می افتاد، کم کم تحت تأثیر شخصیت پر نفوذ ایشان قرار گرفتیم و دگرگون شدیم.

وقتی درباریان خلیفه سخنان این دو نفر را شنیدند، احساس کردند حتی در زندان هم نتوانسته اند از نور افشانی شخصیت الهی امام یازدهم (علیه السلام)  جلوگیری کنند.

به همین خاطر در حالی که خیلی احساس حقارت سرافکندگی می کردند جلسه را ترک کردند.

بخش کودک و نوجوان


منبع:

داستانهایی از زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام

مطالب مرتبط:

هدیه و دست با برکت

ادب و هوش سرشار

پیامبر اکرم (ص) و کاریابی

راه خوشبختی

ماجرای یونس نقاش

راه نجات

مردی از بهشت

پرسش و بخشش

حفظ آبرو 

دوست واقعی   

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.