تبیان، دستیار زندگی
در حالی که از نظر من، مدیر راست می گفت، اما این بی انصاف برای یک بار هم شده چنین « کمک خرجی » به من نداده بود تا ببیند قبول می کنم یا نه.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشتها و خشتمالی مطبوعاتی!

اشتها و خشتمالی مطبوعاتی!


مدیر، خسّت فراوانی داشت و با اینکه « کمک خرج » من و دیگر کارمندان مجله از طرف سازمان امنیت به او پرداخت می شد و او آن را بالا می کشید، حقوقم را هم زیاد نمی کرد تا رنگ رفاه نسبی را ببینم.

فروش و درآمد مجله امید ایران و دیگر مجله ها، آن چنان نبود که مدیران آن ها بتوانند از عهده خرج چاپ و کاغذ و اجاره دفتر مجله و حقوق کارکنان نویسندگان برآیند. آگهی آن چنانی هم نداشتند که خونی به شریان مجله تزریق کند. روزنامه های اطلاعات و کیهان آگهی ها را می بلعیدند و از رپورتاژ آگهی های دولتی نیز پول هنگفتی نصیب شان می شد.

مجله ها نیز بیکار نبودند و جمعی از مدیران مجله ها کمین می کردند تا « زمین خواری » زمینی را ببلعد- همچون عبدالله و طوبا معنوی- که زمین های داوودیه تهران را بلعیده بودند و قبل از اینکه هضم کنند چند تن از ارباب مطبوعات به سراغشان می رفتند و پولی می گرفتند و آن کار مدت ها ادامه داشت.

معنوی که می دید اشتهای این عده از مدیران مطبوعات سیری ناپذیر است و روز به روز تعدادشان رو به افزایش است، « کدخدا را دید و زمین های داوودیه را از هضم رابعه گذراند» . به این صورت که فرمانداری نظامی به مدیران مطبوعاتی که «مزاحم!» او می شدند تلفنی اطلاع داد مزاحمش نشوند!

قضیه چه بوده و معنوی چه مبلغی به فرماندار نظامی داده بود؟ نمی دانیم.

جدا از این جریانات، حقوقی را که از سازمان امنیت همه ماهه به مدیران مطبوعات و به نام کارمندانش می داد، او به تنهایی نوش جان می کرد

این مدیران، پس از محرومیت از این درآمد، طعمه جدیدی یافتند و به سر وقت مردی رفتند به نام حاج ناصری که یک کشتی شکر وارد بندر خرمشهر یا بندر شاپور کرده بود و وزارت دارایی از ترخیص آن جلوگیری می کرد.

چند تن از مدیران مطبوعات به دیدن سرلشکر علی اکبر ضرغام وزیر دارایی رفتند و شکرهای حاج ناصری از توقیف خارج و کامی شیرین کردند!

تجار بزرگ و کارخانه دارانی نیز بودند که مشکل کارشان به تدبیر و تلاش مدیران مطبوعات حل می شد. مانند جعفر اخوان وارد کننده جیپ و کاشانی مدیر فروشگاه بزرگ ایران. با این حساب و حساب هایی که من سرم نمی شد، مدیر، خود را به آب و آتش می زد تا برای خود، خانه و بنزی فراهم کند و حقوق ثابت و راکد من قطع نشود! جدا از این جریانات، حقوقی را که از سازمان امنیت همه ماهه به مدیران مطبوعات و به نام کارمندانش می داد، او به تنهایی نوش جان می کرد!

مدیر به سفسطه و مغلطه پرداخت و گفت: «کلانتری جوانی وارسته و درویش مسلک است و این پول ها از گلویش پایین نمی رود و از گرفتن آن اکراه دارد»

جریان از این قرار بود:

شبی مدیر، تنی چند از مدیران دیگر مطبوعات را به صرف شام و نوشابه، به خانه اش دعوت کرد. سرهنگ کیانی مسوول سانسور مطبوعات هم جزو مدعوین بود. پس از صرف شام و نوشابه، سرهنگ  کیانی چشمش به من افتاد و به طرفم آمد، پس از سلام و احوال پرسی از وضع کار و زندگی ام پرسید. گفتم از وضعی که دارم راضی ام. گفت: مدیر علاوه بر حقوق، پول دیگری به عنوان « کمک خرج » به تو می دهد؟ گفتم: از چنین « کمک خرجی » بی خبرم و تا به حال دیناری غیر از حقوق ماهانه از مدیر نگرفته ام. قیافه اش در هم رفت و مدیر را از جمع میهمانانش پیش من آورد و گفت: «از حال و روز کلانتری سوال کرده ام و او از کمک خرج اظهار بی اطلاعی می کند». مدیر به سفسطه و مغلطه پرداخت و گفت: «کلانتری جوانی وارسته و درویش مسلک است و این پول ها از گلویش پایین نمی رود و از گرفتن آن اکراه دارد».

در حالی که از نظر من، مدیر راست  می گفت، اما این بی انصاف برای یک بار هم شده چنین « کمک خرجی » به من نداده بود تا ببیند قبول می کنم یا نه.

مدیر، خسّت فراوانی داشت و با اینکه « کمک خرج » من و دیگر کارمندان مجله از طرف سازمان امنیت به او پرداخت می شد و او آن را بالا می کشید، حقوقم را هم زیاد نمی کرد تا رنگ رفاه نسبی را ببینم. من هم واقعاً لذت فقر را به لذت چنین « کمک خرجی »، ترجیح می دادم و به کار خشتمالی مطبوعاتی دلخوش بودم. (پژوهشنامه تاریخ مطبوعات ایران، ص 149- 150)

بخش ارتباطات تبیان

منبع: صدخاطره از صد رویداد. به کوشش سید فرید قاسمی