تبیان، دستیار زندگی
نشان از بهاری است که بر تن سیاهی می‌نشیند. غم‌ها را از دلت دور کن. حاجی فیروز آمده تا نوید بهار بدهد و رفتن تمام سیاهی و رویش بهار. دایره و تنبک به دست می‌گیرد و می‌خواند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بگذارید بخندانند


حاجی فیروز اهمیت و جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ ایرانی دارد چون شادی نزد ایرانیان دارای اهمیت است و ما ایرانیان معتقدیم با شروع سال نو باید خنده را به صورت و دل و خانه بیاوریم و کدورت‌ها را دور بریزیم.


حاجی فیروز

صورتش را سیاه می‌کند تا بدانی زمستان می‌رود و روسیاهی‌اش می‌ماند. لب‌های سرخ و پیراهن و کلاه دوکی سرخ هم نشان از بهاری است که بر تن سیاهی می‌نشیند. غم‌ها را از دلت دور کن. حاجی فیروز آمده تا نوید بهار بدهد و رفتن تمام سیاهی و رویش بهار. دایره و تنبک به دست می‌گیرد و می‌خواند؛ حاجی فیروزه/ سالی یه روزه/ همه می‌‌دونن/ منم می‌‌دونم/ عید نوروزه/ ارباب خودم سلام علیکم/ ارباب خودم سر تو بالا کن/ ارباب خودم منو نیگا کن... بشکن بشکن راه می‌اندازد و بذله گویی می‌کند تا تو هم با او شادی او شاد شوی و دلخوش باشی به سال نو، روز نو، روزی نو.

حاجی فیروز اهمیت و جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ ایرانی دارد چون شادی نزد ایرانیان دارای اهمیت است و ما ایرانیان معتقدیم با شروع سال نو باید خنده را به صورت و دل و خانه بیاوریم و کدورت‌ها را دور بریزیم. پس بنای راه افتادن حاجی فیروز در روزهای آخر سال در خیابان‌ها پخش کردن شادی در شهر است.

درست همین روزهای آخر سال وقتی خسته کار یا خرید از خیابان گذر می‌کنی یا در ترافیک لم داده‌ای روی صندلی ماشین حاجی فیرزوهایی را می‌بینی که دایره و تنبک به دست آمده‌اند بین ماشین‌ها تا شادی بیاورند. تو نگاهشان می‌کنی. لباس مندرس قرمزشان را می‌بینی. چشمان معصوم و سن کم‌شان. می‌بینی که بینشان دختر بچه هم هست و حتی دایره و دنبک‌شان شده است یک سطل معمولی. چون قصه این حاجی فیروزها با حاجی فیروزهای روزگاران قدیم فرق می‌کند. سال‌های دور این حاجی فیروزها غلام سیاهانی بودند که به عنوان مثال عاشق زنی(نماد سال نو) شدند و بذله گویی می‌کنند. اما حاجی فیروزهای ما در چهار راههای شلوغ تهران، کودکان کاری هستند که پی یک لقمه نان‌اند. کمی که برایت برقصند و بخوانند، نزدیکت می‌شوند و می‌گویند: «خاله عیدی ما را نمی‌دهی... دایی عیدی ما چی شد.... »تو شاد نمی‌شوی از این مژده که کودکانی هستند که این روزها به جای غلام سیاهان و بازیگران روانه خیابان شدند تا غم به دلت بیاید.

درست همین روزهای آخر سال وقتی خسته کار یا خرید از خیابان گذر می‌کنی یا در ترافیک لم داده‌ای روی صندلی ماشین حاجی فیرزوهایی را می‌بینی که دایره و تنبک به دست آمده‌اند بین ماشین‌ها تا شادی بیاورند.

غم کودکی که جایش نباید توی خیابان باشد. غم حضور متکدیانی که به لباس حاجی فیروز درآمدند تا عید برای آن‌ها پردرآمد باشد. بگذریم از غم عوض شدن معنا و مفهوم حاجی فیروز در فرهنگ ما.

تنها تعدادی از کودکان کار و متکدیان است که یک ماه آخر سال حاجی فیروز می‌شوند. اما 11 ماه دیگر در شکل و شمایل دیگری ظاهر می‌شوند؛ گل‌فروش‌ و اسپند دودکن‌ و آدامس فروش‌هایی که با اصرار و التماس جنس‌های خودشان را می‌فروشند.

حاجی فیروز هنوز هم می‌خواند... ارباب خودم سامالا علیکم/ ارباب خودم سر تو بالا کن/ ارباب خودم منو نیگا کن/ ارباب خودم لطفی به ما کن/ ارباب خودم بزبز قندی/ ارباب خودم چرا نمی‌خندی؟

بخندید! وقتی می‌بیندشان. غم را توی دلتان پنهان کنید. بگذارید فقط یک ماه در سال به جای التماس کردن، بخندانند و پول بگیرند.

بخش اجتماعی تبیان


سرویس اجتماعی برنا/ لیلا باقری