تبیان، دستیار زندگی
«پرسه در مه» ثابت می‌کند که باید بهرام توکلی، افکار و آثارش را جدی نگریست. فیلم اخیر او مسلماً نمی‌تواند اثر هر کسی باشد. برای ساختن «پرسه در مه»، هنرمند نیازمند نوعی از جهان‌بینی است که بتواند آنرا طی یک فرآیند ناآشنای ذهنی به تصویر در آورد و توکلی در سا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رؤیای مردی در آستانه فروپاشی عصبی

پرسه در مه


«پرسه در مه» ثابت می‌کند که باید بهرام توکلی، افکار و آثارش را جدی نگریست. فیلم اخیر او مسلماً نمی‌تواند اثر هر کسی باشد. برای ساختن «پرسه در مه»، هنرمند نیازمند نوعی از جهان‌بینی است که بتواند آنرا طی یک فرآیند ناآشنای ذهنی به تصویر در آورد و توکلی در ساخته اخیر خود، به خوبی از پس این تصویر بر می‌آید.

«پرسه در مه» ثابت می‌کند که باید بهرام توکلی، افکار و آثارش را جدی نگریست. فیلم اخیر او مسلماً نمی‌تواند اثر هر کسی باشد. برای ساختن «پرسه در مه»، هنرمند نیازمند نوعی از جهان‌بینی است که بتواند آنرا طی یک فرآیند ناآشنای ذهنی به تصویر در آورد و توکلی در ساخته اخیر خود، به خوبی از پس این تصویر بر می‌آید. چه بسا اگر فیلم در فضای دیگری که محدودیت‌های عقیدتی و فرهنگی سینمای ایران در آن وجود نداشت، ساخته می‌شد، اکنون فیلمی با حال و هوای آثار کیشلوفسکی، کاروای و یا کوریسماکی را شاهد بودیم.

نگاه استعلایی توکلی به مقوله هنر، در «پرسه در مه» به جایگاهی می‌رسد که در آن واحد از پس نمایش شوریدگی و قرار هنرمند بر می‌آید. «پرسه در مه» اثری روان‌شناختی است که سعی دارد تا در بستری غریب و غیرتکراری، از تأثیر تکرار بر لایه‌های پنهانی رفتار انسان که در نهایت منجر به موقعیت قرارگیری‌اش در خانواده و جامعه می‌شود، سخن بگوید. کُما، حالتی است شبیه خلسه. برخی می‌گویند برزخ. اما توکلی در فیلم خود از کُما، دنیایی می‌آفریند برای مرور و یا به عبارت دیگر خلق زندگی. حال این جهان ساختگی واجد ویژگی‌هایی ‌است که دنیای واقعی از آن بی‌بهره است. مثل بازگشت و چینش دلخواه عناصر موجود در یک موقعیت خاص. درست مثل خلق یک میزانسن هنری. از این روی، زندگی در «پرسه در مه» یک تئاتر است و وجود تئاتر در فیلم یک نمایش در نمایش بدیع را پدید آورده است.

در «پرسه در مه» به جایگاهی می‌رسد که در آن واحد از پس نمایش شوریدگی و قرار هنرمند بر می‌آید. «پرسه در مه» اثری روان‌شناختی است که سعی دارد تا در بستری غریب و غیرتکراری، از تأثیر تکرار بر لایه‌های پنهانی رفتار انسان که در نهایت منجر به موقعیت قرارگیری‌اش در خانواده و جامعه می‌شود، سخن بگوید.

جوهره اصلی فیلم از عصاره فکری هنرمند سرچشمه می‌گیرد. هنرمندی که برای بدعتی تازه سخت مستاصل و درمانده است، ذهن‌اش به جای تسکین، تشویش یافته و روانش در سودای خلقی نو در هم شکسته. در سوی دیگر ماجرا هم، با هنرمندی آشنا می‌شویم که بر خلاف آن یکی، مشوش و شوریده نیست. نظم‌گراست. درست مثل هنری که در آن تبحر دارد، یعنی نمایش. این هنرمند سعی می‌کند میزانسن مقابل‌اش را طوری بچیند که طرف دیگر در آن آرام بگیرد و بتواند موقعیت معلق خودش را تثبیت کند. اما این تلاش نافرجام است. زیراکه ذهن مغشوش زاینده موقعیت است. راوی «پرسه در مه» در جدال با مرگ و نیستی قرار گرفته. تلاش برای آفرینش، زائیدن، بقا و البته بدعت. ذهن راوی فیلم از تکرار خسته است. درست مثل سوت ممتدی که صدایش مدام در سر او می‌پیچد. سوتی به نشانه امتداد طولانی یک تکرار بی‌خاصیت. او از تقلید بیزار گشته. استاد فرهیخته‌ای! که آثارش را با تقلید(بخوانید: شاید الهام) از دیگران می‌سازد، به سخره می‌گیرد و او را سرزنش می‌کند. مرد قصه(با بازی خوب شهاب حسینی)، که کاش «هیچ‌کس» بود، در تکاپوی یافتن محرکی است برای آفرینش. اما هر فیدبکی که از محیط دریافت می‌کند، مؤید تکرار است و بس. این است که می‌شورد و از خود بیخود می‌شود. تا جایی که برای گریز از یکنواختی از خود آغاز می‌کند. ابتدا تغییر چهره می‌دهد(اشاره به تراشیدن موها) و بعد وقتی آنرا کارگر نمی‌بیند، سعی در تغییر ساختار روتین بدن می‌کند(اشاره به قطع انگشت). این رفتارهای مازوخیستی، همگی برای التیام از دردی است که توصیف‌اش ممکن نیست. در این مقطع اشاره بینامتنی فیلم به ونگوک مؤثر افتاده. امینِ «پرسه در مه» شاید ما به ازایی از ونگوک باشد، اما احوال‌اش حتی به هم ریخته‌تر از پریشان‌ترین تابلوی او، «مزرعه گندم با کلاغ‌ها» است. تابلویی که تنها اهمیتش نزد امین، سندی بر خیانت همسر است. همسری زائیده رؤیا با نام سهل و ممتنع رؤیا(با بازی سنجیده لیلا حاتمی). اما حتی رؤیایی که همواره ایده‌آل هر ذهنی بوده، در جهان مجازی «پرسه در مه» مشمول تردید می‌گردد. بنابراین ایده‌آل در چنین عالم انتزاعی، معنا نمی‌یابد، مگر در خلقی نو؛ برای مردی در آستانه فروپاشی عصبی...

«پرسه در مه» اثری است در باب هنر، با این پیش‌فرض که جایگاه هنر، منزلی بی‌تکرار است. همین دلیل باعث می‌شود که امین در جستجوی دغدغه گمشده‌اش حتی در کُما، به هنر تکیه ‌کند. او تلاش می‌کند تا در قالب موسیقی‌دانی که طبیعتاً واجد مؤلفه‌های فکری خود اوست(چراکه زاده ذهن اوست)، برای فرار از سرنوشتی که در آن به سر می‌برد و یا به عبارت بهتر چگونگی سرنوشت محتوم‌اش، اقدام کند. اما در وادی هنر نیز راهی برای گریز نمی‌یابد، پس بدین روست که برای نوشتن واپسین سطر حضورش، دل به مرگی استعلایی می‌بندد، ایثار. یا فنا شدن برای بقای دیگری. و چه بسا این شیرین‌ترین تکرار زندگی است، حتی شیرین‌تر از تولد. این شاید پاسخ قانع‌کننده‌ای باشد برای سؤالی که می‌پرسد: "چرا زندگی ساختگی قهرمان قصه تا به این حد دردناک و عذاب‌آور است؟" حال در چنین ساختاری، قابل پیش‌بینی است که فیلم در انتها، به نقطه اول خود باز گردد. به بی‌تکرارترین پدیده ازلی و ابدی تاریخ. جایی که نطفه عشق بسته می‌شود... شاید این شروع تکراری متفاوت باشد!...

«پرسه در مه» فیلم دشواری است و مملو از جزئیات. تکه‌های ریزی دارد که غفلت از هر یک، می‌تواند گسست اثر را در پی آورد. گسستی که قادر است منجر به لودگی، شعارزدگی و بی‌محتوایی فیلم شود و آنرا صرفاً به عنوان یک ژست روشنفکری بی‌قواره تداعی نماید. اما توکلی ساختار مهندسی شده فیلمنامه‌اش را چنان پلان به پلان پیش می‌برد که عناصر و جزئیات ریز و درشت اثر، در جای خود قرار گیرند و در راستای پیشرفت فیلم، یک به یک افزوده شوند. از این روست که باید بهرام توکلی را برای خلق چنین فیلمی ستود.

سینما و تلویزیون تبیان


سینمانگار