برداشتی عمومی از عدالت
از دیرباز تاکنون،یکی از اشتغالات عمدهء فلسفه و فلاسفهء سیاسی در باخترزمین جستجوی مبانی عدالت و قانون عادلانه در جامعه بوده است. در فلسفهء سیاست تحلیل مفهوم عدالت اهداف مختلفی را پیگیری میکرده است،از جمله اینکه با گذر از عالم انتزاعیّات و مفاهیم و وصول به عالم عینیّات این نتیجه به دست آید که چه چیز عادلانه و چه چیز غیرعادلانه است.
در فلسفهء سیاسی غرب هم یکی از مشکلات اساسی دربارهء مفهوم عدالت،گستردگی تعاریف و برداشتهاست و به گفتهء پرلمان:«در میان بسیاری از مفاهیم معتبر،عدالت مقامی رفیع دارد امّا دچار ابهامی لاعلاج است...از دید بسیاری کسان، عدالت اصلیترین فضیلت و منبع و ریشهء همهء فضایل است.عدالت در یک کفه و دیگر فضیلتها و ارزشها در کفهء دیگر قرار دارند.»از نظر وی،باید تلاش شود واقعیترین معنای اصطلاحات و مفاهیمی همانند عدالت که دارای وجه تکاملی و پویایی هستند به دست آید.
جان رالز متفکّر معاصر معتقد است که عدالت «ساختار بنیانی جامعه»و نخستین فضیلت نهادهای اجتماعی است همانگونه که حقیقت نخستین فضیلت نظامهای فکری است.
نویسندهء کتاب«عدالت،حقوق،دولت»بر این باور است که«عدم تیقّن و اختلافی عمده دربارهء مفهوم عدالت وجود دارد.عدالت گاهی مترادف با حقوق و گاهی متمایز و عالیتر و مشرف بر آن است و در حقیقت شناخت عدالت عالیترین وظیفهء فلسفهء حقوق است.»مؤلّف مزبور ضمن آنکه دستیابی به تعریف دقیق عدالت را بیهوده میداند این مفهوم را چنین تعریف میکند:عدالت در معنای خاص عبارت است از هماهنگی و تناسب در بین موجودات عینی و در دنیای شرق و خصوصا آنجا کهمفهوم و تعبیر یکتاپرستی و اخلاقی از عالم منظور است سعی بر این بوده که تناسب قطعی و هماهنگی ذاتی در ارادهء الهی نشان داده شود.
به عقیده پرلمان هم مفاهیم انتزاعی عدالت و هم مفاهیم انضمامی آن از حیث معنا متعدّد و متکّثر است زیرا اختلافات ارزشی در گذشته و حال در همهء جوامع و هنچنین تغییر ارزشهای اجتماعی در گردونهء زمان باعث تغییر در شیوهء اعمال عدالت و مفاهیم انضمامی آن شده است.
بدیهی است بررسی میراث غنی فکری فلسفهء سیاسی غرب پیرامون عدالت،در اینجا نه ممکن و نه ضروری است و فقط به اختصار در ابتدا به برداشتهای عمومی از عدالت اشاره میکنیم و سپس به تعریف عدالت در آراء چند اندیشمند و مکتب عمدهء سیاسی بعنوان نمونه میپردازیم.
برداشتهای عمومی از عدالت در فلسفهء سیاسی غرب
پرلمان معتقد است که چندمعنایی بودن واژهء عدالت باعث کاربرد آن به گونههای متنّوع و مختلط شده است و بر شمردن همهء معانی عدالت ممکن نیست.وی چند معنای آشتیناپذیر این واژه را به شرح زیر عنوان میکند:
1-به هرکس چیزی یکسان تعلّق گیرد؛
2-به هرکس متناسب با شایستگیش چیزی اختصاص یابد؛
3-به هرکس متناسب با کارکرد و تولیداتش چیزی اختصاص یابد؛
4-به هرکس متناسب با نیازهایش چیزی تعلّق گیرد؛
5-به هرکس متناسب با رده و طبقه اش چیزی تعلّق گیرد؛
6-به هرکس متناسب با آنچه قانون برای وی در نظر گرفته چیزی اختصاص یابد.
از نظر پرلمان،پنج برداشت اوّل،برداشتهایی اخلاقی و مترّقی از عدالت است،در حالی که برداشت ششم برداشتی حقوقی و محافظهکارانه میباشد.
پرلمان همهء معانی مزبور را نقد کرده و ایردادهای عدیده به آنها گرفته است.از دید او،نکتهء مشترک در تعاریف یادشده از عدالت در معنای صوری آن یعنی«عمل به گونهء برابر»نهفته است.
وی عقیده دارد«هم مفاهیم انتزاعی عدالت و هم مفاهیم انضمامی آن از حیث معنا متعدّد و متکّثر است زیرا اختلافات ارزشی در گذشته و حال در همهء جوامع و هنچنین تغییر ارزشهای اجتماعی در گردونهء زمان باعث تغییر در شیوهء اعمال عدالت و مفاهیم انضمامی آن شده است.»
برخی در یک منظر عمومی مشاجرهء فلاسفهء سیاسی غرب(اعم از کلاسیک و مدرن»در مورد عدالت را ناشی از سه تعبیر متفاوت میدانند:
«تعابیر مختلف عدالت بر یکی از سه اصل زیر استوار است:1)برابری،2)شایستگی،3)نیاز.»
بریان باری اندیشمند معاصر بر این باور است که مفهوم عدالت امروزه به نحوی تحلیلی به «استحقاق»و«نیاز»وابسته شده است،چنانکه با اطمینان میتوان گفت بخشی از آنچه هیوم«قواعد عدالت»مینامید غیرعادلانه بوده است.
نظر کلّی آنتونی کوئنتن نیز دربارهء مفهوم عدالت شایان توجّه است.او دو نظریّهء بنیانی و عمومی در این مورد دارد که یکی سلبی و دیگری ایجابی است.
«نظریّهء سلبی در مورد عدالت این است که دولت نباید با شهروندان با تبعیض و تفاوت رفتار کند،مگر در صورتی که در زمینههای مورد نظر میان خود ایشان تفاوتهایی وجود داشته باشد. در حالی که بنابر نظریّهء ایجابی عدالت،دولت باید در پی آن باشد که نابرابریهای طبیعی و امتیازات شهروندان را از میان بردارد و یا آن را جبران کند. میتوان استدلال کرد که دو نظر اخیر هیچگونه تفاوت واقعی با یکدیگر ندارند زیرا همانچه را که یک طرف نابرابری طبیعی قلمداد میکند که دولت باید آن را برطرف کند،طرف دیگر میتواند تفاوتی بداند که تبعیض در رفتار دولت را توجیه میکند.
وقتی پدیدههای اجتماعی و دولت،برطبق الگوی ارگانیسم انداموار تلّقی میشوند و تابع نظمی طبیعی و تکاملی به شمار میروند اندیشهء عدالت تنها در تطبیق با این نظم معنا میدهد
ابتداییترین شکل عدالت عبارت است از اجرای بیطرفانهء قانون.این نحوهء رفتار را میتوان متضمّن نوعی برابری دانست زیرا بدینترتیب آن عدّه از تفاوتهای موجود میان شهروندان که نصّ صریح قانون ذکری از آن به میان نیاورده باشد هیچگونه تأثیری در سلوک قضایی حکومت در مقابل آنان نخواهد داشت امّا حتّی اگر قوانین هم عادلانه اجرا شوند،در صورت غیر معقول بودن تفاوتهای مورد تجویزشان در سلوک قضایی نسبت به افراد فی حدّ نفسه غیرعادلانه خواهند بود. اگرچه کمتر کسی منکر آن است که«برابری» یکی از اصول،و شاید اساسیترین اصل از اصول عدالت است،کمتر کسی نیز میتواند آن را تمامی عدالت بداند.اصل سلوک همسان حکومت با شهروندان باید مشروط به بازشناخت این واقعیّت باشد که مردم نیازهای متفاوت و-بسته به خدماتی که انجام دادهاند-استحقاقهای متفاوتی دارند.در میان همهء اهداف سیاسی،عدالت را میتوان احیانا بعد از مصلحت عام یا عمومی جامعترین هدف سیاسی دانست ولی همین هدف جامع بنابر هر تعریفی که از آن بشود گاهی با سایر ارزشهای وسیعا مشترک بین افراد جامعه تصادم مییابد؛مثلا میتوان از توزیع نابرابر درآمد یا دارایی با استناد به اینکه چنین توزیعی رفاه اقتصادی عمومی را تشویق و تسریع خواهد کرد دفاع کرد.»
از سوی دیگر میتوان عدالت را از منظر دو الگوی معروف حاکم بر فلسفهء سیاسی یعنی الگوی ارکانیسمی و مکانیکی مورد بررسی قرار داد.از این دیدگاه«وقتی پدیدههای اجتماعی و دولت،برطبق الگوی ازگانیسم انداموار تلّقی میشوند و تابع نظمی طبیعی و تکاملی به شمار میروند اندیشهء عدالت تنها در تطبیق با این نظم معنا میدهد.در این الگو مثلا در اندیشههای ارگانیکی یونان باستان،چون نظم«طبیعی»عادلانه است پس عدالت تنها به عنوان صفت عمل فردی مثل عمل حاکم یا قاضی معنی میدهد.نزد افلاطون، فیلسوفان عمل عادلانه انجام خواهند داد چون نظم و توزیع طبیعی استعدادها در میان طبقات را پاس خواهند داشت.
در مقابل،در حکومت تیرانی حاکم ظالم است؛ چون وضع طبیعی را به هم میریزد و یا در دموکراسیها،هدایت جامعه به دست جهّال میافتد. امّا در الگوی مکانیکی یعنی وقتی دولت و نهادهای سیاسی ابزار گونه و محصول تأسیس و وضع تلّقی میشوند معنای عدالت هم دگرگون میشود و بحث عدالت متوجّه وضعیتها میگردد.اکنون میتوان پرسید که آیا جامعه عادلانه است یا نه؟در اینجا چون میگوئیم نهادهای اجتماعی وضعی هستند میتوان پرسید که آیا خوب تأسیس شدهاند و یا اینکه میتوان به شکل بهتری آنها را بنا کرد.»
دربارهء اینکه در عصر جدید،عدالت سیاسی چه معنایی دارد نیز دیدگاههای کلّی مطرح شده است. مثلا اتفریدهوف اظهار میدارد:«سنّت فلسفی غرب در عصر جدید از حقوق فطری و حقوق عقلانی صحبت مینماید و به شیوهای بیطرفانه از عدالت سیاسی سخن میراند.عدالت سیاسی ایدهای است که بواسطهء آن مردم به دلایل و براهین اخلاقی از قوانین و نهادهای سیاسی تبعیّت مینمایند.از آنجا که در این عصر سلطهء سیاسی متناسب با شکل یک نظام سیاسی و حقوقی و همخوان با آن است،عدالت ایدهء اخلاقی حقوق و قوانین و اشکال قضایی مشروع را برای این نظام متعیّن میکند.عدالت سیاسی همچنین مفهوم بنیانی برهانی اخلاقی برای حقوق و دولت است که باید تبعیّت شود،مفهومی که از لحاظ معنا فلسفی و خنثی است.»
بخش سیاست تبیان
منبع:سیاست ما